عنوان «حماسهی ققنوس سیاه» گل سرسبد داستانهایی است که در رانِ کلاسیک «کریس کلرمونت» و «جان برن» خلق شدند، ران موفقی که در دههی هفتاد و هشتاد میلادی، «افراد ایکس» را به یکی از موفقترین فرنچایزهای تاریخ کمیکبوک بدل کرد. میگوییم گل سرسبد، زیرا این کمیک، جدا از اینکه یکی از بهترین داستانهای تاریخ افراد ایکس است، دو تن از مهمترین شخصیتهای این فرنچایز، «کیتی پراید» و «اما فراست»، را نیز برای نخستین بار به طرفدارن معرفی کرد. این خط داستانی به دگرگونی و خودکشی یکی از اعضای اصلی این گروه، «جین گری»، میپردازد. بیشتر ما، به دلایل مختلف، خودکشی را عملی اخلاقاً بد پنداشته و آن را نکوهش میکنیم. فرض را بر این بگذاریم که خودکشی، بهواقع، عملی ناپسندیده است، اما آیا در هر شرایطی میتوان این فرض را درست دانست؟ در مورد جین گری و از خودگذشتیاش چه نظری دارید؟ خودکشی فداکارانه یا ایثارْ غیراخلاقی است یا خیر؟ آیا شرایطی هست که در آن، خودکشیْ یگانه راه اخلاقی پیش رویمان باشد؟ در نخستین قسمت از مجموعه مقالات افراد ایکس و فلسفه، بار دیگر به فلسفهی اخلاق رجوع میکنیم تا شاید پاسخی مناسب برای این مسئلهی مهم پیدا کنیم.
نگاهی به فلسفهی اخلاق
در فلسفهی اخلاق، سه رهیافت اصلی ما را در تشخیص درستی و نادرستی یک عمل یاری میرسانند: «وظیفهگرایی اخلاقی،» «پیامدگرایی،» و «اخلاق فضیلتمدار». اخلاق فضیلتمدار، که خاستگاهش به یونان باستان برمیگردد، از ما میخواهد هنگام قضاوت دربارهی اخلاقی بودن یک عمل، این سوال را از خود بپرسیم که اگر انسانی فضیلتمند در موقعیت ما بود، چه میکرد؟ برای مثال، میتوانید هنگام به دام افتادن در یک دوراهی اخلاقی، از خود بپرسید که اگر پروفسور ایکس (چارلز اگزاویر) جای من بود، چه تصمیمی میگرفت. البته، بهتر میبود پیش از پاسخ دادن به سوال مزبور، این را هم میدانستیم که چه چیز یا چیزهایی از ما انسانی فضیلتمند میسازد و، بهطور کلی، انسان فضیلتمند چه تعریفی دارد؟ برخی اینگونه پاسخ میدهند که انسان فضیلتمند کسی است که زندگیاش توأم با کامیابی و خرسندی بوده است. بیتردید، این تعریفی گنگ از فضیلتمندی است و اطلاعاتی کافی در اختیارمان قرار نمیدهد، اما برای قضاوت دربارهی خودکشی راهنمای چندان بدی نیست. خودکشی عملی ارادیست برای گرفتن جان خود. انسانی که پیرو فضیلتمداری است ممکن است با توسل به این دلیل، که دیگر کامیاب و خرسند نیست، به زندگیاش پایان دهد. دلیل این ناخرسندی ممکن است چیزی مثل آسیب شدید مغزی یا عذاب شدید روحی و روانی باشد. در اخلاق فضیلتمدار، برهانهای پیچیدهی دیگری نیز وجود دارند که با توسل به آنها، این امکان فراهم میشود که خودکشی را توجیه کرد. اما، علیرغم چیزی که به نظرتان میآید، فضیلتمداری، در بیشتر مواقع، با خودکشی سر جنگ دارد و آن را غیراخلاقی میداند.
پس از آن، نوبت به پیامدگرایی میرسد تا نظر خود را بیان کند. پیامدگرایی از ما میخواهد که به پیامدها یا عواقب اعمالمان بنگریم و آنگاه قضاوت کنیم. شناختهشدهترین نوع پیامدگرایی «منفعتگرایی» است و طبق آن، هر عمل زمانی اخلاقیست که بیشترین میزان شادی را برای اکثریت به ارمغان آورد. بار دیگر این ابهام پیش میآید که منظور از شادی چیست. قرنهاست که فلاسفه دربارهی معنای شادی، نوع بلندمدت و کوتاه مدت شادی، و سادگی و پیچیدگی آن با هم یکیبهدو میکنند. ما برای ساده کردن کارمان، آن را بهزیستی (زندگی مرفه همراه با آرامش) معنا میکنیم. پیداست که منفعتگرایی موضع مشخصی دربارهی خودکشی ندارد، چون همهچیز به پیامد و برآمد کار بر میگردد؛ یعنی اگر خودکشی بیشترین میزان شادی را برایتان میآفریند، دیگر نباید آن را غیراخلاقی دانست. اما در همین جا سوالی ذهن ما را به خود مشغول میکند؟ اگر احساس شوربختی و درماندگی امان شما را بریده است، چگونه ممکن است خودکشی، که نتیجهاش نابودی زیست شماست، بهزیستی را به شما هدیه دهد؟ مگر مُرده میتواند عاقبت کار خود را ببیند یا چیزی حس کند؟
اکنون بیایید مسئلهی شخصی را کنار بگذاریم و از نظرگاهی دیگر به خودکشی و منفعتگرایی بپردازیم. منفعتگرایی همیشه خیر همگانی را در نظر داشته است، نه خیر یک شخص خاص را. از این رو، از شخصی که قصد خودکشی دارد میخواهد که دربارهی تاثیر این عمل در اطرافیانش فکر کند. آیا خودکشی ما تاثیری مثبت در دیگران دارد یا منفی؟ در بیشتر مواقع، این تاثیر منفی است. سرشت غمانگیز خودکشی تاثیر مخربی در اطرافیان شما، بهخصوص در خانوادهتان، خواهد داشت. همچنین، این احتمال وجود دارد که شما، علیرغم این حس درماندگی، فرد مفیدی در جامعه باشید. در چنین شرایطی، گفتگو ندارد که مرگ شما معنایی جز از دست دادن نیرویی مفید در جامعه و کاهش بهزیستی همگانی ندارد. شما با رفتنتان تاثیر مثبت خود در دیگران را با خود به زیر خاک خواهید برد.
اما نظرتان دربارهی کسانی که تاثیری تمام و کمال منفی دارند چیست؟ من از رئیس عوضیتان، مادرخواندهی بدجنستان، یا همسایهی بیملاحظهتان، که صدای موسیقی متالش گوش شما را کر کرده است، حرف نمیزنم. طرف صحبت من دیکتاتورهای نسلکش، قاتلان سریالی و کودک آزاران هستند. اگر هرکدام از این عزیزان این لطف را در حق دنیا کند و به زندگیاش پایان دهد، گمان نمیکنم کسی به سوگواریشان بنشیند. البته، آنها هم نزدیکان و عزیزانی دارند و مرگشان برای آنها دردناک است، اما غم این چند نفر کجا و شادی هزاران و میلیونها انسان دیگر کجا. اینجاست که منفعتگرایی مشکلی با خودکشی ندارد و حتی ممکن است آن را توصیه هم بکند. هرچه باشد، مرگ چنین فردی یعنی نجات جان انسانهای بیشتر.
بنابراین، منفعتگرایی وابسته به اما و اگر است. در این مکتب اخلاقی، بهسختی میتوان نظری مطلق دربارهی اخلاقی یا غیراخلاقی بودن خودکشی پیدا کرد. ضمن اینکه مفاهیمی چون شادی و بهزیستی معنایی صریح ندارند و نمیتوان دربارهشان نظری دقیق ارائه داد.
پس در برابر این معضل چه باید کرد؟
صبر کنید. هنوز برای قضاوت زود است. مکتب دیگری در فلسفهی اخلاق است که هنوز به آن نپرداختهایم: وظیفهگرایی اخلاقی. این مکتب بیان دارد که ذات یک عملْ اخلاقی بودن یا غیراخلاقی بودن آن را مشخص میکند. کردار انسان فضیلتمدار و پیامد یک عمل، هیچکدام، قادر به تغییر ذات عمل نیستند. مشهورترین وظیفهگرای تاریخ امانوئل کانتِ آلمانی (۱۷۲۴-۱۸۰۴) است که شرافت ذاتی انسانِ عقلبنیاد را خشتبنای نظاماخلاقیاش قرار داد. از دیدگاه کانت، انجام دادن کار درست یعنی پیروی از «امر مطلق»، موازین اخلاقیِ جهانشمولی که دربارهی همهی افراد، صرف نظر از نژاد، ملیت، جایگاه و زمانهای که در آن زندگی میکنند، صدق میکنند و هیچ استثنایی در آنها وجود ندارد. امر مطلق کانتی چندین رهنما را در اختیار ما انسانها قرار میدهد تا به کمکشان، اخلاقی بودن یک عمل (قاعده) را تعیین کنیم. همچنین، با تعیین مجموعهای از تکالیف، ما را به انجام برخی کارها تشویق و از انجام برخی دیگر بر حذر میدارد.
برای مثال، خیانت به همسر عملی ذاتاً غیر اخلاقی است و ما میخواهیم با توسل به به دو فرمول مختلف امر مطلق دلایل خود را شرح دهیم. فرض کنید که مردی به اسم «اسکات سامرز»، به جای همسرش جین گری، با زنی به اسم«اِما فراست» رابطهی عاشقانهی ذهنی (Psychic Affair) برقرار کرده است. در چنین شرایطی، نسخهای از امر مطلق که به «فرمول جهانشمول» معروف است به ما میگوید:
تنها بر پایهی آن قاعدهای (Maxim) رفتار کن که در عین حال بخواهى که [آن قاعده] قانونى عمومی باشد.
_ کانت در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق
طبق این فرمول، خیانت به همسر غیراخلاقی است، زیرا اگر تبدیل به دستوری جهانشمول و همگانی شود، یعنی اگر همه به همسرشان خیانت کنند، بنیان خانواده نیست و نابود میگردد و ازدواج معنای خود را از دست میدهد. بنابراین، خیانت در این آزمون رفوزه میشود و این تکلیف بر گردن ماست که به همسرمان وفادار باشیم. البته، برای خیانت کردن به همسر، ابتدا باید ازدواج کرد. هنگامی که ازدواجی صورت نگرفته، حرف زدن از خیانت به همسر چیزی جز تناقضگویی نیست. نسخهی دیگری از امر مطلق وجود دارد که «فرمول غایت فینفسه» نام دارد. کانت در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق میگوید:
چنان رفتار کن که بشریت را، چه در خود و چه در دیگری، غایت [هدف] بهشمار آوری و نه همچون وسیله.
این فرمول، برخلاف فرمول خشک و قانونمدار پیشین، مستقیم به سراغ شرافت انسانی میرود و به ما هشدار میدهد که نباید دیگران را وسیلهای برای رسیدن به اهداف شخصیمان قرار دهیم. اسکات این حق را ندارد که از اعتماد جین به خودش سوءاستفاده کند؛ یعنی از این اعتماد همچون وسیلهای برای رسیدن به هدفش (خوشگذارنی با اما) بهره ببرد. طبق این قاعده، حتی این حق را ندارید که خودتان را وسیله قرار دهید. اسکات اسم و سابقهی نیک خودش را وسیلهی رسیدن به هدفش قرار داده و از این منظر نیز کاری خلاف اخلاق انجام داده است.
حال به مسئله خودکشی بازمیگردیم. خوشبختانه، کانت در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق به این پرسش فلسفی پرداخته است. او قاعدهی خودکشی را در دو فرمول معروفش قرار میدهد و میبیند که این قاعده در هر دو آزمون شکست میخورد. کانت فردی را مثال میزند که به یأس و ناامیدی دچار شده، اما هنوز آنقدر بیمنطق نشده است که نتواند کار خود را زیر سوال ببرد. چنین فردی ابتدا از خود میپرسد آیا ممکن است خودکشیاش قاعدهای جهانشمول شود یا خیر. کانت میگوید که آن فرد به دلیل حب ذات (یعنی دوست داشتن خود)، به زندگیاش پایان میدهد، زیرا ادامهی حیات به جای آنکه شادی بیشتری برایش بیافریند، او را دچار رنج بیشتر میکند. اما حب ذات، دقیقاً، همان عاملی است که ما را به ادامهی زندگی نیز تشویق میکند. چگونه ممکن است چیزی که تشویقکننده حیات است، در عین حال، نابودکنندهی آن نیز باشد؟ این تناقض برآمده از حب ذات باعث شده که ما نتوانیم خودکشی را قانونی جهانشمول به حساب آوریم، زیرا تناقض جایی در قوانین جهانی و عام ندارد.
از سوی دیگر، فردی که قصد خودکشی دارد این سوال را نیز از خود میپرسد که آیا این این عمل با فرمول انسان به عنوان غایتی فینفسه سازگار است یا خیر. پاسخ کانت این است که در نظر چنین فردی، حیات نوعی وسیله است و تا زمانی که زندگیْ قابلتحمل است، باید نگهش داشت. اما همین که رنج و عذاب فزونی گرفت، باید از شر این وسیله خلاص شد. ولی جان ما انسانها وسیله یا شیء نیست. ما انسان هستیم. ما غایت یا هدف هستیم نه وسیلهای برای تحمل زندگی. بنابراین، این نتیجه را میگیریم که کانت خودکشی را قاعدهای غیراخلاقی میداند.
اما پیش از ادامهی بحث، باید نکتهای را به عرضتان برسانم. وظیفهگرایی کانت، بهخصوص در قیاس با پیامدگرایی، اخلاقی بودن یک عمل را وابسته به عواقبش نمیداند. این یکی از مزیتهای وظیفهگرایی است. مثلاً، خیانت به همسر، حتی اگر باعث بهبود رابطه و ازدواجتان شود، یعنی برآمدی مثبت داشته باشد، باز هم غیراخلاقی و توجیهناپذیر است. در نتیجه، مهم نیست که خودکشی شما چه پیامدهای مثبتی خواهد داشت. در هر صورت، این عمل، بهذات، اشتباه و غیراخلاقی است.
عمیقتر شدن در فلسفهی پروفسور کِی (کانت)
نظام اخلاقی کانت بایدها و نبایدهای زیادی را جلوی راهمان قرار میدهد: «خودت را نکش»، «دروغ نگو»، «خیانت نکن» و… . اما اخلاق کانتی عمیقتر و مفصلتر از چیزیست که بهنظر میرسد. برای مثال، وقتی کانت میگوید «دروغ نگو»، لزوماً منظورش این نیست که در هر شرایطی ملزم به گفتن حقیقت هستی. گاه، تا زمانی که دروغ نگفتهای، این امکان برایت وجود دارد که ساکت بمانی، از پاسخ دادن طفره بروی، و یا موضوع بحث را عوض کنی. اما خودکشی چطور؟ چگونه میتوان از آن طفره رفت یا راهی برای فرار کردن از بار اخلاقیاش پیدا کرد؟ کانت در «اخلاق مابعدالطبیعه» چندین مسئلهی اخلاقی را مطرح میکند که در آنها، خودکشی جایز شمرده میشود. یکی از این موارد اینچنین است: مردی را در نظر بگیرید که سگی هار او را گاز گرفته و وی متوجه شده است که علائم هاری روزبهروز دارد در او شدت میگیرد. او، پیش از خودکشی، برای نزدیکانش نامهای مینویسد و در آن شرح میدهد که به دلیل لاعلاج بودن بیماریاش و متعاقباً، خطری که برای دیگران خواهد آفرید، به زندگیاش پایان داده است. آیا کارش اشتباه بوده است؟ حال، جین گری و نیروی ققنوس را جایگزین آن مرد و بیماریِ هاری کنید تا بتوانیم به موضوع اصلی بپردازیم.
سازش کانت در این موردِ خاص چندین دلیل دارد. واضحترین آنها این است که چیره شدن هاری یا نیروی ققنوس مانع از انجام یکی از مهمترین تکالیف اخلاقیتان خواهد شد، تکلیفی که در هر دو فرمول اخلاقی کانت جا دارد: آسیب نزدن به انسانهای بیگناه. درست است که شما نیت آسیب زدن به دیگران را ندارید و قربانی از دست دادن ارادهتان شدهاید، اما با وجود این، زمانی که فرصتی برای جلوگیری از آین آسیبرسانی دارید، نباید دست روی دست بگذارید، حتی اگر مجبور شوید به زندگی خود پایان دهید.
چنین وضعیتی، بهاصطلاح، «تضاد میان وظایف» نامیده میشود؛ یعنی زمانی که چندین تکلیف اخلاقی با هم سر ناسازگاری پیدا میکنند. به عبارت دیگر، نه راه پیش دارید و نه راه پس. طرفداران افراد ایکس اینطور فرض کنند که میان «کلاسس» و «جاگرنات» گیر افتادهاند و هر طرفی که بروند با غولی آهنین و ترسناک مواجه خواهند شد. تضاد میان وظایف یعنی از یک سو، وظیفه دارید که خودکشی نکنید و، از سوی دیگر، این اجازه را هم ندارید که به دیگران آسیب بزنید. هرچه باشد، هردوی آنها جزئی از وظایف اخلاقی ماست. شما چه تصمیمی میگیرد؟ تاکید میکنم که مسئلهی کانت انتخاب میان آسیب زدن به خود (خودکشی) و آسیب زدن به دیگران نیست؛ کانت میان زندگی ما و دیگران فرق نمیگذارد و برای جان همهی انسانها ارزشی برابر قائل است. باید هم اینطور باشد. کانت وظیفهگراست، نه پیامدگرایی که همهچیز را سبکسنگین میکند. با این حال، کانت از ما میخواهد که در چنین شرایطی، به وظیفهای که پایهی منطقی محکمتری دارد توجه کنیم. واضح است که در این مورد خاص، آسیب نزدن به دیگران منطقیتر است. شوربختانه، کانت در این موضوع دقیق نمیشود و از دادن توضیحات بیشتر خودداری میکند.
کانت برای جایز دانستن این نوع از خودکشی، یعنی خودکشی فداکارانه، دلیل دیگری نیز ارائه میدهد. اینبار، بهجای تمرکز بر دیگران، به فرد خودکشیکننده توجه دارد. در این مورد خاص، این موضوع مطرح میشود که شخص تسخیرشده توسط ویروس هاری یا نیروی ققنوسْ دیگر خودِ واقعیاش نیست، زیرا انسانیت و عقلانیتش تسلیم دیوانگی شده و وی ارادهای از خود ندارد. این اتفاق، یعنی نداشتن اراده، بار مسئولیت اخلاقی را از دوش قربانی برمیدارد. اما از سوی دیگر، چیزی که بیشترین اهمیت را داراست تاثیر این دیوانگی بر روح و روان فرد است. به بیان کانت، این فرد فاقد خودمختاری (Autonomy) است؛ یعنی نمیتواند با رجوع به عقلانیت و اصول اخلاقی، راه درست را انتخاب کند و به دیگران آسیب نزند. در چنین شرایطی، خودکشی این فرد غیراخلاقی محسوب نمیشود، زیرا این فرد دیگر قادر نیست به اصول و انسانیت خود پایبند باشد.
«توماس انگلیش هیل جونیور»، فیلسوف معاصر کانتی، در مقالهی خود، «خودکشی خودنگرانه»، دلایل مختلف خودکشی را بررسی میکند. او مواردی نظیر خودکشی فداکارانه یا قهرمانانه را از فهرست خود خارج میکند تا تمرکزش را تنها بر شخص خودکشیکننده بگذارد. یکی از این دلایلْ زندگی کردن مطابق با اصول اخلاقی است؛ یعنی من تا زمانی خواهان زندگی کردن هستم که میتوانم به اصول اخلاقی مد نظرم پایبند باشم. بدون این اصول اخلاقی، میل به مرگ جایگزین میل به زندگی خواهد شد. برای مثال، خیلی از ما مرگ را به زندگی بردهوار، فاحشگی، و یا شرکت در جنگی ناعادلانه ترجیح میدهیم. در چنین شرایطی، خودکشی قابلدرک و، به تعبیر کانتی، اخلاقی است. هیل مینویسد:
مسلماً، او [خودکشیکننده] طول عمری را که ممکن بود در آن، همچون عاملی عقلانی و خودمختار بزید کوتاه میکند. اما عمل او تجلی خودمختاریاش است، تصمیمی سرنوشتساز از سوی نویسندهای که داستان زندگیاش را با بیان مقتدرانهی آرمانهایش به سرانجام میرساند، آرمانهایی که اساس زندگیاش را تشکیل دادهاند.
شکی نیست که همهی ما امیدواریم فرد گرفتار شده در چنین تنگنایی دست به خودکشی نزند، اما گاه راهی دیگری پیش پای او وجود ندارد. هیل مینویسد:
اگر شما خود را نویسندهی زندگیتان میدانید و تنها یک داستان برای نوشتن دارید، هرگز برای به پایان رساندن آن [خودکشی] عجله نکنید. اما گاهی اوقات، پیش از تباهی و ضایع شدن زندگی، باید آن را به پایان رساند تا [زندگی] همان معنا و ارزشی را داشته باشد که شما خواهانش هستید.
بنابراین، اگر تسخیر شدن توسط نیروی ققنوس شما را وادار به اعمال غیراخلاقیای میکند که خلاف اراده و اصول اخلاقیتان هست، شاید خودکشی تنها راه حل اخلاقی پیش رویتان است، هرچقدر هم که غمانگیز باشد.
آخرین حرفهای جین به اسکات
نمیدانم آیا کریس کلرمونت مطالعهی فلسفه داشته است یا خیر، اما گفتوگوی میان جین گری و اسکات سامرز در صفحات پایانی حماسهی ققنوس شباهت زیادی به بحث کنونی ما دارد. جین گری بهخوبی از عواقب تسخیر شدنش آگاه است و شرایط خود را درک میکند.
جین: تا زمانی که زندهام، ققنوس ازم استفاده میکنه تا خودش رو بروز بده. و هر بار که این اتفاق میافته، در نهایت، من هم بهناچار به ققنوس سیاه تبدیل میشم.
اسکات: اما تو از خودت اراده داری. روح داری. عقل داری. ازشون استفاده کن. با وجه تاریک وجودت بجنگ.
جین: فینیکس رو در وجودم حس میکنم، داره تسخیرم میکنه… ازم میخوای باهاش بجنگم؟ این کار رو کردهم. هنوز هم دارم با تمام قدرتم باهاش میجنگم. اما نمیتونم این رو فراموش کنم که من یه دنیا رو نابود کردم… پنج میلیارد نفر رو… به راحتیِ تکهتکه کردن یه برگهی کاغذ. وجدانم بیشتر از این نمیتونه مرگ کسی رو تحمل کنه. اگه بخوام به حرف تو گوش کنم، باید در هر ثانیه و هر روز از زندگی جاویدانم، خودم رو کنترل کنم. شاید بتونم این کار رو بکنم. اما اگه لحظهای دچار لغزش شم… اگه شکست بخورم… و قرار باشه فقط یه نفر دیگه به دست من کشته شه… بهتره این راه رو برم.
اسکات سعی دارد که اراده و خودمختاری جین را به او یادآور شود. بله، این احتمال وجود دارد که جین در باقی عمر جاویدانش خودمختاریاش را از دست ندهد و تا ابد خود را کنترل کند. اما از سوی دیگر، این را هم میداند که هیچ ضمانتی برای پدیدار نشدن دوبارهی ققنوس وجود ندارد. روزی ممکن است باری دیگر تسخیر شود و افراد بیگناه بیشتری را به قتل برساند. بنابراین، خودکشی را انتخاب میکند. پس از مرگ جین، اسکات به حقیقت گفتههای جین پی میبرد:
بایستی میفهمیدم… که با تبدیل شدن به ققنوس سیاه، دیگه نمیتونستی خود واقعیت باشی، همون جین گریای که من میشناختم و عاشقش شدم.
جین مرگ را به زندگیای که در آن به ققنوس سیاه تبدیل شده ترجیح میدهد. او با تصمیم سرنوشتساز خود، یعنی خودکشی فداکارانهاش، آرمانهای اخلاقیاش را مقتدرانه جار میزند و به خود واقعیاش وفادار میماند. هیچ شخصیتی به اندازهی «واچر» نتوانسته است وضعیت جین گری را به این زیبایی شرح دهد:
وقتی مجبور شد میان قدرتهای خداگونهاش و مردن یکی را انتخاب کند، قدرتهایی که میدانست چیزی جز نابودی و مرگ در سرتاسر کهکشان بهبار نخواهند آورد، او گزینهی دوم را انتخاب کرد. جین میتوانست زنده بماند و به یک خدا تبدیل شود، اما آنچه برایش بیشتر از هرچیزی اهمیت داشت این بود که [در مقام] یک انسان… بمیرد.
داستان زندگی جین گری
میدانم که جین گری تاکنون چندین بار از مرگ بازگشته است و دوباره مرده است، اما این موضوع ذرهای از اهمیت فداکاریاش نمیکاهد. درست است که از منظر اخلاق، به راحتی میتوان از خودشکی فداکارانه دفاع کرد، امری که در انواع دیگر خودکشی ناممکن یا بسیار سخت است، اما فراموش نکنیم که شیوهی بیان دفاعیهی اخلاقی نیز اهمیت دارد. اخلاق فضیلتمدار، در بیشتر موارد، خودکشی را جایز نمیداند. اما، به احتمال، برای خودکشی فداکارانه استثنا قائل شود. به هر حال، هر شخصِ فضیلتمندی، در این موقعیت خاص، جان خودش را برای نجات دیگران فدا میکرد. پیامدگرایی هم که چشمش به عواقب کار دوخته شده و با خودکشی فداکارانه موافق است. مشکل اینجاست که وقتی پای جان انسان در میان است، چرتکه انداختن ظاهر خوشایندی ندارد (قابل توجه پیامدگرایان).
در نهایت، این وظیفهگرایی کانت است که به مطلوبترین شکل ممکن خودکشی فداکارانهی جین را قضاوت میکند. تاکید میکنم که جلوگیری از مرگ انسانهای بیگناه تنها دلیل خودکشی جین گری نبود. او، همچنین، به این دلیل خود را کشت تا مبادا به چیزی تبدیل شود که نمیخواهد: یک ماشین کشتار. کانت خودکشی را غیراخلاقی میداند، زیرا معتقد است که این عمل عقلانیت و خودمختاری انسان را قربانی میکند. اما او نیز در مواردی خاص، دیدگاهی متفاوت ارائه میدهد، مواردی مثل خودکشی جین. بنابراین، از نظر کانت، خودکشی جین گری را نباید غیراخلاقی دانست، زیرا او خودش را کشت تا از همان عقلانیت و خودمختاریای محافظت کند که کانت بر آنها تاکید دارد. او خود را کشت تا مبادا روزی این دو قوهی شاخص انسانیتش قربانی ققنوس سیاه شوند؛ جین گری، کریس کلرمونت، و جان برن هرگز خواهان چنین پایانی برای داستانشان نبودند.