روند موفقیتهای ممتدِ تجاری دنیای ابرقهرمانان، و طبعاً تبدیل آنان به محصولات سالانه و حتی ماهانه در قرن بیست و یکم بر کسی پوشیده نیست. میتوان یکی از مهمترین نقاط عطف موضوع مذکور را پرواز «آیرونمن» بر فراز سالنهای سینما در سال ۲۰۰۸ دانست که سویهی نسبتاً نوینی از تجاریسازیهای سریالی در هالیوود را به عرصهی نمایش گذاشت؛ بهطوری که جدا از آثار کمپانیهای دیگر، ادامهی محصولات فاز نخست مارول به یکی از پرمخاطبترین فیلمهای تاریخ، یعنی انتقامجویان (The Avengers) ختم گردید. از سمتی طعم شیرین درآمدهای نجومی برای سازندگان، و از سوی دیگر استقبال کیفی مردم باعث داغتر شدن تب زیرژانر ابرقهرمانی، به مثابهی پربینندهترین شاخه از سینمای همواره محبوبِ علمی-تخیلی گشت. اما در بطن ماجرا و طی سالهای اخیر مشکلی بهغایت جدی و پررنگ آشکار شده، تا حدی که تاثیرات آن به مرور زمان دامن خود کمپانی را هم میگیرد و حتی در ابعاد وسیعتر، بر روی مفهوم دوگانهی هنر-صنعت در سینمای هالیوود و حتی ذائقهی کلی مخاطبان ضررهای ملموسی وارد میکند.
ایدههای بکر سردمدارانِ این پروژهی چندگانه و عظیم، چنان بوی کلیشه و تکرار به خود گرفته که گویی با هر موفقیت، مقدار قابل توجهی به عمق باتلاقی که پیشِ روی خود ساخته اضافه میکند. دیگر خبری از ایدههای ناب کهکشانی نیست، چون قبلاً خرج شدهاند. جنگهای روی زمین به کرات رخ دادهاند و جستجوهای ماجراجویانه به نمایش گذاشته شدهاند. حتی سکانسهای اکشنِ چند میلیون دلاری و تکهکلامهای خاص نیز دیگر مخاطب را ارضا نمیکنند. در واقع کل پروژه در فرمول فرم و محتوای خود به دام افتاده و توسط زندانِ خودساختهاش احاطه شده است. موضع جدیدی که ظاهراً برای مقابله با کلیشهها اتخاذ شدهاند، بازآفرینیها و در دیدگاه داستانی بحث جهانهای موازی و… است. اما سوال مهمی وجود دارد؛ آیا صرفاً یک ایدهی داستانیِ خرجنشده میتواند حکم ناجی را داشته باشد؟ متاسفانه گستردگی مشکلات به مراتب پیچیدهتر از این موضوع است. برای تفهیم قضیهی مطرح شده، نگاهی کلی بر مقولههای موثر و برخی از ویژگیهای هویدا در قالبهای آمادهی فعلی ابرقهرمانی میاندازیم.
ژانر، زمینهای برای کلیشه؟
ژانر را میتوان به صورت شبکهای از تشابهات گلچینشده از مولفههای معنایی-نحوی فیلم با دقت بیشتر بر روی ابعاد داستانی آن تعریف کرد که در واقع نه به مثابهی قالب یا طرح، بلکه به عنوان گونهی تداعیگر محتویات پررنگ جهان داستانی فیلم است. به دیگر سخن، ژانر را میشود ابزاری برای تصور تشابهات خاص شمرد. تعریف آخر گویای رابطهی تنگاتنگ ژانر و کلیشه بر اثر کجفهمی است. قبل از هرچیز، باید بدانیم ژانر پدیدهای ماندگار با مرزهای نامشخص تلقی میشود و بسته به وقایع سینمایی، فرهنگی و برون رشتهای، دستههایی از آن بهطور متناوب پررنگ و گاه کمرنگ میشوند، اما همواره به صورت یک چرخه میماند. حتی در ارائههای متفاوت در راستای آغاز نگرش سیر تکاملی ژانر که همان نقطهی محرکِ لازم برای شروع رهاسازی از تکرار میباشد. گروهبندیهای نهچندان ثابت ژانر ظاهراً به زمینهای برای ادامهی فرمولهای قبلی توسط مارول تبدیل شده، غافل از آنکه این تعاریف میتوانند عوض شوند یا حتی کاملتر از قبل به نمایش گذاشته شوند. جدا از موضوع نگرش تکاملی، همپوشانی ژانرها نیز مسئلهای شایان توجه قلمداد میشود که به صورت کاملاً ابتدایی بدون هیچگونه عمق و درک درستی در فیلمهای اخیر بهکار گرفته شده است. در واقع همپوشانی ژانر به محیط جهان داستانی ربطی ندارد و تعویض لوکیشن فیلمبرداری و یا کشورِ مورد هدف فاقد تاثیر هستند. بلکه مهم، بکارگیری عناصر آن به صورت دقیق و نوآورانه است که این موضوع در پدید آوردن یک اثر یگانه، بیشترِ مواقع به خوبی انجام نمیپذیرد، زیرا که کلیدیترین نکته دربارهی تلفیق ژانری آن است که سبب تشکیل زمینههای تفسیر گوناگون شود؛ چیزی که در بیشتر آثار این کمپانی به دلیل نگاههای ابتدایی و صرفاً تجاری چندان به چشم نمیآید.
گاهی سیطرهی متعارف در هنر و صنعت به بزرگترین مانع تبدیل میگردد. همواره در مرز های سینما (بهطور کلی هنر) تضاد در دو نگرش کلاسیک و روشنگرانه یا مدرن وجود داشته که به ترتیب در صورت افراط و اشتباه، برای مثال میتوانند باعث تکراری شدن و یا بیش از حد کالت بودنِ اثر شوند که هردوی این ویژگیها برخلاف المانهای تجاری و حائز اهمیت در این عرصه هستند. مشخصاً کلید موفقیت در چنین آثاری تعادل و دوگانهدوستی است اما متاسفانه این مورد هم از مصادیق امورِ به نادرستی صورت گرفتهشده توسط مارول به دلیل سطحینگری میباشد، و البته در موضوعات گستردهتر نیز کاربرد دارد. بیشک حفظ درستی این پیوندها و گسستهای هنرمندانه، با توجه به مقولهی ژانر راحتتر میسر میگردد.
متن و فرا متن

دو نگرش در بررسی هنری، مانند سینما، مطرح است؛ دیدگاه درون رشته و دیدگاه برون رشتهی اثر. در تشریح هر دو مسئله گذری کوتاه به برخی از مطالب گفتهشده در اینباره توسط ارسطو خواهیم داشت. درون رشته همان بررسی سلسلهها و ابعاد درونی خود اثر، به دور از اثرات اجتماعی و بیرونی آن است که میتوان از متن به عنوان یکی از برجستهترین فاکتورهایش یاد کرد. ایضاً یکی از موارد مهمی که همواره بهکارگیری آن به خصوص در آثار مورد بحث ما مورد توجه است، الگوی «سناریو» میباشد. میتوان الگوی W را به عنوان سرمشق اساسی و همیشگی فیلمنامهنویسان آثار ابرقهرمانی مارول، آن هم بدون تغییر، دانست. برای تفهیم آسانتر، در این شکل تغییراتی در الگوی مذکور صورت گرفته است. معمولا داستان با شخصیتی در حالت سکون که روال همیشگی خود را طی میکند، آغاز میشود. سپس، اتفاقاتی شخصیت را در سیر نزولی و تحت فشار قرار میدهند، نقطهی عطف اول رخ میدهد که سبب اوجگیری کاراکتر یا کاراکترها به چیزی حتی بالاتر از حالت اولیهی خود میشود. در نهایت، حال که زمان انتظار و انتهای تعلیق به پایان رسیده، فاجعه رخ میدهد، شخصیت در هم میشکند و سپس، طی نقطهی عطف دوم مجدداً سیر صعود خود را اینبار شدیدتر از همیشه طی میکند و در نهایت، به درجهی اعلای خود یعنی همان تحول و باز شدن دید میرسد.
یک الگوی داستانی رایج که در بسیاری از موارد بهکار گرفته میشود میتواند بدون مشکل و حتی در نوع خود بسیار جالب باشد؛ اما ما در اینجا با یک شبکهی سریالی از مجموعه آثاری که هرکدام سهگانه و یا بیشتر هستند روبهرو هستیم، آن هم بهگونهای که معمولاً سازندگان برای ایجاد تغییرات نسبی در آن زحمت زیادی به خود نمیدهند! طبیعتاً این موضوع که باعث بحرانهای جدی میشود، در نهایت مخاطبان را از آثار دور میکند.
در برون رشته بهغیر از مؤلفههای متنی، کارکردهای اجتماعی نیز بررسی میشوند. تمامی مؤلفههای موثر در فیلم بر برون رشتهی آن به مقادیر متفاوت، تاثیر مستقیم یا غیرمستقیم دارند. مؤلفههای معنایی-نحوی در راستای مضامین نهفته در اثر نیز از این قاعده مستثنی نیستند. مؤلفههای معناییِ فیلم شامل قالب داستانی، زمان، شیمی شخصیتها، حتی موزیک و مؤلفههای نحوی شامل تناوب، کشش و کنش، تداوم و واکنش هستند. در نهایت، تمامی این المانهای ریز و درشت در قالب اثرات غیرمستقیمِ خود بر مضامین اثر، سبب تسهیل ورود بر ردههای فرهنگیِ ناشی از مضامین متنی و فرامتنی میگردند. فراروایتِ حاصل سلسله تداعیهایی است که هنگام تماشای فیلم در ذهن میگذرد و میتوان تشابهاتی مستقیم و یا ادبیگونه از آن یافت. متن و فرا متن دو روی یک سکه هستند و هردو به یک اندازه حیاتیاند. برخی راهها و نگرشهایی که از طریق اجرای درست، بهجا و هنرمندانهی آنها میتوان فیلمها را از چرخهی تکرار فراری داد، و به سوی تکامل و جذابیتهای جدید رهسپار نمود عبارتند از:
پیشی گرفتن از مفاهیم انتزاعی به واسطه تمثیل و نماد سازی به صورتی که در راستای مضمون عمیق اثر باشد؛ هر تمثیلی دارای حداقل دو لایهی معنایی است و مخاطب با تامل در لایهی ظاهری به لایهی تمثیلی که معمولاً حاوی نکتهای اخلاقی، فکری و فلسفی است پی میبرد. این مورد را میتوان بیشتر در آثار سینمایی دیسی مشاهده کرد. ایدههای دوپهلو، تغییر کلی چارچوب مضامین، تمرکز بر قدرت و توانایی انتقال، استطاعت بیانی و توانایی تشکیل اندیشه از موارد دیگرند. روشهایی نیز در اختیار تشکیل اندیشه -که همان رکن اساسی برون رشتهی فیلم در قالب اثر اجتماعی است- هستند: تکرار الگوهای متنی در اختیار کارکردهای اجتماعی. توضیحات ایدئولوژیک و آیینی به دور از کارکرد های فریبکارانه و صرفاً ظاهری همراه با تعابیر معاصرتر. در واقع، هدف این نوشته ورود به حوزهی گفتمان نقد ایدئولوژیک نیست، اما موضوعی که اخیراً به وفور در فیلمها دیده میشود همان کارکردهای ظاهری و گاهی فریبکارانه و تبلیغاتی برای رسیدن به حداقلهای برون رشتهای است. این کار نهتنها در خدمت اثر نیست، بلکه حتی با وجود حمایت رسانهها، به بطن فیلم ضربه میزند و به چالشهای آن اضافه میکند. در عاملیت این آثار، متاسفانه خصلتی به وضوح نمایان میشود که گویی سعی در کنترل فرایند جذب و دریافت بهدست مخاطبان دارد؛ در حالی که در سینما و در جامعهی حاضر، این خود بیننده است که به شکل خودمختار و فعال از یک متن معنای مورد نظر خود را استخراج و یا خلق میکند. در واقع میل مخاطب امروزی، که بسیار درست و در راستای ذات هنر است، نه در منفعل ماندن، بلکه در حضور فعال است. در حقیقت، هیچکدام از مضامین فرهنگی مورد استفاده ایرادی ندارند و حتی در جذب میتواند موثر باشند، اما مشکل نگاه سطحی همیشگی و عمق نبخشیدن به آن توسط فیلمسازان این کمپانی است.
چالشهای مضاعف
به سختی میتوان منکر برنامهی بهشدت هوشمندانهی دنیای سینمایی مارول و به تبع، زبانزد بودنش در زمینهی درخشندگی در گیشه، حتی در ایام پاندمی شد. اما رهایی از کلیشه و تکراری که از آن میگوییم، با توجه به شرایط ویژهی این پروژه، با چالشهای بیشتری نسبت به سایر آثار روبهرو است. بیگمان هر تغییری در این ابعاد مستلزم شجاعت تجاری از سوی تهیهکنندگان است و حتی ورای صنعتی بودن ماهیت پروژهی دنیای سینمایی، بحث اقتباس بودن آثار آن وجود دارد که خود نیز شامل موضوع تنوع و تکرار نیز میشود. فیلمِ اقتباسی همواره با چالشهایی روبهرو است، زیرا که قالب و شیرهی اصلی محتوای آن از قبل به مخاطبان زیادی عرضه شده و این موضوع سبب مقایسهی ناخودآگاه فرامدیومی میشود که گاه قضاوت را به اشتباه میاندازد. اقتباس، روایتی خاص از اثری مشخص است. از دید هنری، هر هنرمندی میتواند اندیشه و نقطهنظری نو از یک اثر داشته باشد که حتی به صورت گستردهتر با توجه به سبک ساختاری و حتی تکنیکهای سینماتوگرافیک، اثر غایی ممکن است بسیار متفاوت از سایر اقتباسها ظاهر شود. از دیدگاه متنی، ویرایش پیرنگ، حذف و اضافه، تغییر تفسیر اثر اصلی در عین حفظ مضمون حقیقی و حتی پیادهسازی مفاهیم نوینِ برون رشتهای را میتوان نام برد. بهواقع، بحث اقتباس و بازآفرینی هنرمند را به چالشی وا میدارد که همچون قدم برداشتن روی طناب در ارتفاع است. ضمن آنکه بازآفرینیهای سینمایی باید بیشتر در اختیار بیان هنری و فرهنگ باشند و نه صرفاً تجدید جلوههای بصری و مؤلفههای متکی به تکنولوژی.
من باب دو لبهی تنوع و تکرار؛ هردو میتوانند در متن وابسته به ژانر و در فرامتن وابسته به سبک باشند. تفکر افراطی در خصوص تکرار مورد قبول نیست؛ تکرار در ابعاد محدود در خود فیلم و یا در ابعاد بزرگتر و در کل دنیای سینمایی ممکن است صورت بگیرد. جنبهی تاکیدی و یا تداعیگر دارد. تکرار سبب تداوم میشود که وفاداری را به ارمغان میآورد و در نهایت، سبب ارتباط آسانتر میشود؛ حقهای که زیادهروی در آن این مسئله را بهوجود میآورد که آیا این تکرارها عامدانهاند یا صرفاً بیانگرِ عدم خلاقیت؟ تکرارهای متنی و بینامتنی از نکات بارزی هستند که میتوانند موجب زندانی شدن در قالب و قفس کلیشه شوند.
بحث تنوع بیشتر حاصل ژانرهای مختلف است و چه بهتر که هم در مضمون صورت بگیرد، هم در فضاسازی و اتمسفر جهان داستانی. برای مثال، باید این سوال را مطرح کرد که آیا تکرار فرمول موفقیت، با وجود اعتبار ریشهدار فعلی هنوز هم منطقی است؟ اگر تغییراتی در ژانر، فضاسازی و سبک صورت بگیرد لزوماً ممکن است به مسیر پیشِ روی MCU ضرر بزند؟ مثلاً، اکشن همواره باید جزئی از آن باشد؟ این همان مسئلهایست که مارول در دنیای سینماییاش بهشدت در آن گیج میزند؛ چراکه در ارائهی تعریفی واحد از خود دچار اشتباه شده است. بنای مارول را بهتر است یک فرمول تکراری از اکشن، محتوای قابل پیشبینی و طنز کلامی تعبیر کرد یا سیری چندین ساله از نبوغ و تنوع؟
از چالشهای دیگر میتوان به فشار رسانهای و ذات صنعتیِ پروژه اشاره کرد که معمولاً در تضاد با آزادی عمل و دید هنری لازم از سوی سازندگان است که چنین کاری، بهخاطر وحدت اجباری آثار، سبب محدودیت بیش از پیشِ چارچوب محتوای فیلمها و سریالها چه در زمینهی پروداکشن و چه در زمینهی متن و فرامتن میشود.
سینما پدیدهای علمی، صنعتی، هنری، اجتماعی و اقتصادی بیان میشود. بدینگونه که آرمانیترین حالت آن، تجمیع تمام این صفات کنار هم است. در زمینهی بهرهجویی از قواعد داستان و حتی تکنیکی نیز این مسئله مطرح است؛ در حقیقت، گردهماییِ راهحلهای مختلف کنار هم، و به تبع نگاه هنری در همپوشانی آنان است که موجب تغییر مثبت میشود، نه استفاده از صرفاً یک یا دو تغییر، زیرا که ممکن است باری به مشکلات فعلی اضافه کند. در پدیدهی این نوع از کلیشه که دیر یا زود دامنگیر کل پروژه -چه از نظر اعتبار و چه از نظر گیشه- خواهد شد، حقههایی نظیر بازآفرینی، تزریق المانهای بصری و یا جدیداً دستوپا زدن برای جذب مجدد مخاطب به واسطهی حس نوستالژی وجود دارد. گرچه که ممکن است اینها در کوتاهمدت کلیت ماجرا را قابل تحمل سازند، اما کمک قابل توجهی به ماهیت مشکلات نمیکنند، چون خلق تنوع در عناصر بیانی سینما، معنایی فراتر از جنبههای سطحی و پیشِ پا افتاده دارد. هدف نه هنر خواندن صنعت انبوهسازی است و نه افزایش انتظار از فیلمها و سریالهای گسترده تحت عنوان دنیای سینمایی مارول، بلکه قصد آن است که به سیر نزولی این غول سرگرمی در جایگاه یک رسانهی فراگیر و دشواریهایش نگاهی کلی انداخته شود. ابعاد وسیعتر این ماجرا را میتوان در تعویض رویهی ملموس سینمای هالیوود در دههی گذشته و همچنین، تغییر در ذائقهی برخی از مخاطبان مشاهده نمود. طبعاً تاکنون تلاشهایی صورت گرفته که در برخی از فیلمها تا حدودی میتوان آنان را تحرکات نسبتاً درست عنوان کرد؛ اما متاسفانه مشکلی که از چشمها پنهان است، یعنی عدم وجود رقبای توانا در زمینهی کیفیت و کمیت، موجب درنگهای طولانیمدت در زمینهی بهبود وضعیت میشود.