ابرقهرمانان از کجا میآیند؟ منشاء قدرتهای فراانسانیشان چیست؟ چه چیز سبب میشود که یک نفر، پرسونای یک مبارز نقابدار را برگزیند و مدافع خیر شود؟ چه چیز یک میلیاردر را واداشته است تا شبانه خانهاش را ترک نماید و لباس چسبان و شنل بر تن کند؟ در بطن هر حماسهی ابرقهرمانیِ موفقی، یک خاستگاه یا اوریجین (Origin) قدرتمند و بهیادماندنی وجود دارد؛ چیزی شبیه به یک اسطورهسازی واقعی و اصیل. خاستگاهها معمولاً دربارهی اتفاقی خارقالعاده و شگفتانگیز هستند: جهش ژنتیکی، حادثهی آزمایشگاهی، ورود یک بیگانهی فرازمینی، معامله با شیطان و…، اما عامل اساسی و مهمی که سبب آفرینش حماسهی «بتمن» شده است، به شکل غمانگیزی ساده و معمولی است: زورگیری در یک کوچهی تاریک که به فاجعه ختم میشود و سوگند غیرمعقول و ظاهراً احمقانهی پسر بچهای که به پدر و مادر کشتهشدهاش قول میدهد تا شهر گاتهام را از جنایت پاک کند.
و من به روح پدر و مادرم سوگند میخورم که برای دادخواهی قتل اونها، باقی عمرم رو صرف مبارزه با خلافکارها کنم.
_ بروس وین جوان در کمیک Detective Comics #33 (1939)
قتل ناگهانی و بیدلیل «توماس وین» و «مارتا وین» احتمالاً ذهن طرفداران کمیکهای ابرقهرمانی را به سمت عناصر حزنانگیز خاستگاه سایر ابرقهرمانها معطوف میکند؛ مثلاً «پیتر پارکر» یا همان «اسپایدرمن». دلیل اصلیای که پیتر به همسایهی دوستداشتنی ما تبدیل شد، شرایطی است که در آن، «عمو بن» به قتل میرسد؛ «اسپایدرمن» ناخواسته و غیرمستقیم باعث کشته شدن عمویش میشود. «فرانک کسل» نیز به دلیل به قتل رسیدن خانوادهاش به «پانیشر» یا مجازاتکننده تبدیل میشود. چیزی که خاستگاه بتمن را متمایز از این دو و سایر ابرقهرمانها کرده است، پیشی گرفتن «چرا» از «چگونه» است. اسپایدرمن پیش از به قتل رسیدن عمو بن، بهدست یک عنکبوتِ رادیواکتیو گزیده شده و به قدرتهای فراانسانی دست یافته بود. فرانک کسل نیز، خیلی قبلتر از کشته شدن همسر و فرزندش، یک نظامی کارکشته و ترسناک بود. اما «بروس وین» در زمان به قتل رسیدن خانوادهاش، فقط یک پسربچه بود. هیچ دلیلی وجود ندارد که او فکر کند حتماً به قولش عمل خواهد کرد. بروس هیچ قدرت فراانسانیای ندارد. بروس در ابتدا یک آرمان و هدفی والا را برای باقی زندگیاش مشخص میکند؛ آرمانی توأم با نیاز مبرم برای دست یافتن به تواناییهایی خارقالعاده. بروس وین با تحمل مشقتهای طاقتفرسا، خودش را به بتمن تبدیل میکند تا به سوگندی که در کودکی ادا کرده بود، پایبند بماند.
بنابراین برخلاف بسیاری از ابرقهرمانان دنیای کمیک و طرفدارانشان، یک فاجعهی غمانگیز بتمن را خلق نکرده است، بلکه ارادهی قدرتمند و خالص یک پسر بچه است که به پدر و مادرش سوگند خورده بود تا با جنایت مبارزه کند. قرار نیست که از دل هر تراژدی بزرگ یک قهرمان بیرون بیاید. میتوان گفت مهمترین و اصلیترین عنصر خاستگاه بتمن، نه کشته شدن شدن والدینش، بلکه سوگندیست که بروس وین در دوران کودکی ادا میکند؛ سوگندی که تا به امروز به آن وفادار مانده است. در سومین قسمت از مجموعه مقالات بتمن و فلسفه، خاستگاه بتمن را از منظر متفاوتی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
ماهیت سوگند بروس وین
بتمن در طول تاریخ هشتاد سالهاش، بارها به این سوگند و نقش آن در زندگیاش اشاره کرده است. اما چه چیز بروس وین را واداشته که چنین سوگندی را ادا کند؟ دلیل نقش کلیدی و ماندگار این سوگند در افسانهی بتمن چیست؟ شاید اولین پاسخ آشکاری که به ذهنمان خطور کند این باشد که سوگند بروس وین، به نوعی، تجلی میل شدید او به انتقام است. شاید هم اینطور باشد. اما بسیار مهم است که بدانید بروس به دنبال یک انتقام ساده و تلافیجویانه نیست. بروس نمیخواهد که قاتل پدر و مادرش را بکشد. کما اینکه در بیشتر داستانها، هرگز سعی نکرده است تا آن شخص را به سزای اعمالش برساند. بروس پایش را فراتر میگذارد و سوگند میخورد که شهرش را از وجود هر نوع شرارت پاک کند تا دیگر هیچ کودکی به درد و رنج او دچار نشود.
وقتی یه پسربچه بودم، پدر و مادرم رو درست جلوی چشمهام به قتل رسوندن. من زندگیم رو وقف این کردم تا جلوی اون خلافکارها رو صرف نظر از نوع یا ماهیتشون بگیرم. واقعاً، نوعش برای من هیچ اهمیتی نداره.
_ بتمن در کمیک Justice (2006)
با این حال، نادیده گرفتن میل به مجازات، اشتباهی جدی است؛ چراکه یک عامل انگیزشی مهم برای بتمن تلقی میشود. البته، «انتقام» و «مجازات»، یکسان نیستند و شرح و تفسیر این تفاوت، کمی دشوار است. مهمترین تفاوتشان در این است که در مجازات، انگیزههای شخصی نقش کمتری دارد و هدف، رساندن شخص خاطی به سزای اعمالش میباشد. در کمیک Superman/Batman: Public Enemies (2005)، بتمن به مدارکی تازه دربارهی هویت قاتل والدینش دست پیدا میکند. او میگوید:
هیچچیز به اندازهی دونستن اینکه چه کسی پدر و مادرم رو کشته، ذهنم رو به خودش مشغول نکرده.
اما بلافاصله با اضافه کردن این جمله، اوضاع را پیچیدهتر نشان میدهد:
معمای حل نشدهی قتل اونها گاتهام رو تغییر داد.
ضایعهی از دست دادن نزدیکترین اشخاص زندگیاش، تنها چیزی نیست که بتمن بر روی آن متمرکز است. بله، بتمن شدیداً خواهان این است که عدالت را در حق قاتل والدینش اجرا کند، اما نکتهی اساسی این است که او به دنبال چیزی فراتر از تلافیجوییِ شخصی هست. کمی قبلتر، سوپرمن این جملهی تاملبرانگیز را دربارهی بتمن به زبان میآورد:
سالهاست که بروس رو میشناسم. نمیتونم تشخیص بدم که آیا این قهرمان درونشه که داره بهش انگیزه میده -که برای من قابل احترامه- یا اینکه وجه تاریک شخصیتشه که اون رو وارد مسیر خطر کرده؛ تلاش بیحد و اندازهش برای جبران قتل والدینش، که من برای این بخش، احترامی قائل نیستم.
اما چرا باید دیدگاه سادهانگارانهی سوپرمن را بپذیریم؟ بتمن شخصیتی بسیار پیچیده است و ممکن است چندین و چند انگیزه پشت اعمالش وجود داشته باشد؛ انگیزههایی که گاهاً برای ما قابل تشخیص نیستند. اما سوال اینجاست که چه انگیزهی دیگری پشت سوگند بروس وین وجود دارد. در کمیک Haunted Knight (1996)، بروس پدرش را بهخاطر میآورد که نیمهشب، برای رسیدگی به یک فوریت پزشکی فراخوانده میشود. بروس در حالی که همچون یک مجسمهی آبپران (Gargoyle)، بر بام یک آسمانخراش جا خوش کرده است، از خود میپرسد:
واقعاً به این خاطره که من اینجام؟
در واقع، او دارد نقش خود در بهبود وضعیت گاتهام را با نقشی که پیشتر، پدرش به عنوان یک پزشک خَیر داشت، مقایسه میکند. به عبارت دیگر، او نبرد والدینش برای گاتهامی بهتر را به سطح خیابانها میکشاند تا میراثشان را زنده نگه دارد. البته، بروس خوب میداند که مبارزه با جرم و جنایت، تنها راه باقیمانده برای نگهداشت میراث والدینش نیست. در آرک داستانی محفل جغدها، بروس وین سعی دارد تا از طریق سرمایهگذاریِ شرکت وین، مکانهای متروکهی گاتهام را بازسازی کند. همانطور که میبینید، هدف بروس وین، فقط نابودی شرارت از گاتهام نیست، او در همه حال تلاش میکند تا چیزی را از نو بسازد.
بروس پس از مرگ پدر و مادرش نیاز به یک نقطهی اتکای جدید داشت و آن سوگند سرنوشتساز، این نیازش را برطرف ساخت. او برای عملی ساختن سوگندی که خورده بود، سالهای سال را صرف سفر، مطالعه و آموزش مهارتهای مختلف میکند. بروس وین بدون آن سوگند، چیزی جز یک پسربچهی وحشتزده که در کنار اجساد والدینش زانو زده، نیست. سوگند بروس وین به او هدف زندگی و از همه مهمتر، شخصیت داد.
بروس وین، بتمن و فلسفهی اخلاق
ماموریت بتمن نوعی آیندهنگری است. او میخواهد گاتهام را به مکانی بهتر و امنتر برای شهروندانش تبدیل کند؛ شهری که در آن دیگر هیچ کودکی مجبور به تماشای کشته شدن پدر و مادرش نباشد. از این رو، میتوان ادعا کرد که اعلان جنگ بتمن علیه خلافکاران، دلایل اخلاقی خاص خود را داراست. اما آیا این دلایل توجیهپذیر هستند؟
یک «منفعتگرا» که خوبی و بدی یک عمل را در سود و ضرر حاصل از آن میبیند، ماموریت بتمن را نیز به همین شکل، مورد قضاوت قرار میدهد. بنابراین اگر مبارزهی شبانهی بروس وین، بهترین پیامدها را به همراه خواهد داشت، از دید منفعتگرایان، کار بروس وین توجیه اخلاقی دارد، وگرنه بهتر است که نقاب و شنل خود را در گوشهای آویزان کند و از این ماموریت دست بردارد؛ اما آیا با این کار به سوگندی که خورده بود، خیانت نمیکند؟ مگر شکستن عهد و پیمان غیراخلاقی نیست؟
منفعتگرایی یعنی با سبک و سنگین کردن اعمالمان، دنیا را به جای بهتری تبدیل کنیم؛ نتیجهی کار مهمتر از هر چیز دیگریست؛ بنابراین اگر یک سوگند به بهتر شدن شرایط میانجامد، پایبندی به آن نیز ضرورت دارد، وگرنه دلیلی برای ماندن بر سر عهد و پیمان وجود ندارد. «چون سوگند خوردهام» چیزی نیست که منفعتگرایان را تحت تاثیر قرار دهد؛ چراکه وقتی بحث خیرِی والاتر در میان باشد، بهتر است پیمان خود را کنار بگذاریم؛ هدف وسیله را توجیه میکند.
اما عهد و پیمانِ ما همیشه برخاسته از آیندهنگری نیست. نگاه به گذشته نیز در پایبند ماندن به سوگندی که ادا کردهایم، نقش دارد. سوگند بروس وین به گذشتهاش پیوند خورده است. درست است که او میخواهد گاتهامی عاری از شرارت را به نسل آینده هدیه دهد، اما میل شدید او به مجازاتِ شبانهی خلافکارها و شرورها، برآمده از آیندهنگری نیست، او دارد به گذشتهی خودش و بلایی که بر سرش آمده، نگاه میکند. نمیتوان بروس وین را یک منفعتگرای تمام و کمال تلقی کرد. اخلاقِ «وظیفهگرایی» نیز، اعمال بروس وین را تحت تاثیر قرار داده است؛ یعنی اخلاقی بودن ذات عمل نیز برای بروس بسیار اهمیت دارد. اینکه او پیمانش را نمیشکند، خلافکارها، بهخصوص «جوکر» را نمیکشد و یا دست به اعمال غیرشرافتمندانه نمیزند، نشاندهندهی تعهد او به اخلاق وظیفهگراییست. وظیفهگراییِ اخلاقی عاملی است که تعادل را میان گذشته و آیندهی بروس وین برقرار میکند. عزم و ارادهی راسخ او در پایبندی به اخلاق وظیفهگرایی، بیشتر از هرچیزی سبب وحشت دشمنان بتمن از او شده است.
ادای سوگند… آن هم به مردهها!
هرچند برخی از جنبههای سوگند ممکن است پیچیده و گیجکننده به نظر برسند، اما هیچکدام از ما قادر به انکار نقش آن در زندگی اخلاقی روزمرهمان نیستیم. ما در مقاطع مختلف زندگیمان، حتی در دوران کودکی، سوگند میخوریم و خودمان را مجبور به پایبندی به آنچه قول دادهایم، خواهیم کرد. بروس نیز سعی دارد به سوگندی که خورده بود، عمل کند. اما سوگند او یک مشکل دیگر نیز دارد: ادای سوگند به مردهها، نه انسانهای زنده. اگر ما به قولی که دادیم عمل نکنیم، به دیگران آسیب خواهیم زد. اما آیا مردهها نیز آسیب خواهند دید؟ اصلاً ادای سوگند به مردهها کاری منطقیست؟ آیا مردهها در دنیای اخلاقی ما جایی دارند؟ وقتی بمیریم چه اتفاقی میافتد؟ آیا مرگ به معنای پایان آگاهی ماست؟ یا نوعی آگاهی پس از مرگ نیز وجود دارد؟ اینها سوالاتی هستند که سالها ذهن متفکران فلسفی و دینی را به خود مشغول کردهاند؛ سوالاتی که حتی ذهن بزرگترین کاراگاه جهان را هم در تاریکی رها کردهاند.
ادای سوگند به مردهها زمانی معقول بهنظر میرسد که آنها ما را ترک نکرده باشند. منظورم این نیست که مردهها به صورت روح، در نزدیکی ما ظاهر شوند، بلکه منظورم این است که مدام آنها را در ذهنمان مرور کنیم و یا رویایشان را ببینیم. بروس وین هرگز نتوانسته است تا گذشتهی شیرینی که با والدینش سپری کرده بود را فراموش کند. او همیشه آنها را بهخاطر میآورد. حتی زمانی که تحت تاثیر یک داروی توهمزا قرار گرفته، در وهلهی نخست، والدینش را میبیند. اما آیا این کار بروس وین برای شما نیز قابل درک است؟ حتی در صورت شکستن پیمان، مردهای حضور ندارد که ابراز تاسف یا ناامیدی کند؟ پس چرا باید به پیمانی که با مردهها بسته بودیم، پایبند بمانیم؟ بیایید به دیدگاههای مختلف فلسفی رجوع میکنیم.
فرض کنید که مرگ یعنی پایان هستی ما. اپیکور (۳۴۱ – ۲۷۰ پیش از میلاد)، فیلسوف یونان باستان، از فرض و گمان هم فراتر میرود. او معتقد است که انسانها از اتم ساخته شدهاند و مرگ یعنی تجزیهی کاملِ هر آنچه که روح و جسم مینامیم. به عقیدهی اپیکور، چنین مرگی بههیچوجه ترسناک نیست:
به این عادت کن که مرگ هیچ ارتباطی به ما ندارد؛ چراکه همهی چیزهای خوب و بد مربوط به دریافتهای حسی [حواس تجربی] هستند. اما مرگ به معنای فقدان دریافتهای حسی میباشد. از این رو، این بینشِ صحیح که مرگ ارتباطی به ما ندارد، زندگی میرای ما را لذتبخش کرده است، نه از آن جهت که به ما یک زمان نامحدود ارزانی میکند، بلکه از آن جهت که بر خواهش و تمنای جاودانگی چیره میشود. مرگ، وحشتناکترین شر موجود، هیچ ارتباطی به ما ندارد. زیرا تا زمانی که زندهایم، مرگ حاضر نیست و به محض اینکه حاضر شد، ما دیگر وجود نداریم.
اپیکور حتی کسانی را که انتظار برای سر رسیدن مرگ را دردناک میدانند، احمق میخواند؛ چراکه وقتی چیزی باعث درد نمیشود، انتظار آن هم نباید دردناک باشد. اپیکور یک «هدونیست» است. او باور دارد چیزی که برای انسان لذتبخش است، خیر، و آنچه برایش دردناک است، شر میباشد. از آنجایی که درد و لذت بدون دریافتهای حسی، یعنی پس از مرگ، احساس نمیشوند، بنابراین آنچه خیر و شر نامیده میشود با مرگ معنایش را از دست میدهد. اگر حق با اپیکور باشد، در این صورت، خوبی و بدی برای والدین مردهی بروس وین معنایی ندارند. اگر شکستن پیمان باعث آسیب رساندن به دیگری خواهد شد، برای مردهای که خیر و شر نزدش معنایی ندارد، شکستن پیمان هم معنایی نخواهد داشت. قولی که به دیگران دادهایم، با مرگ آنها خواهد مرد.
اما خیلیها با اپیکور موافق نیستند. دلایلی وجود دارند که یکی از جنبههای ادعاهای اپیکور را رد کرده و نشان میدهند که هر چیز خیر و شری از طریق حواس، تجربه نمیشوند. ارسطو (۳۸۴ – ۳۲۲ پیش از میلاد)، فیلسوف شهیر یونان باستان، در کتاب مشهورش، اخلاق نیکوماخوس، میگوید:
چون اگر برای انسان زنده خیر و شری باشد که از وجودشان ناآگاه هست، بهنظر رسد که برای مرده نیز خیر و شر وجود دارد. چیزهایی نظیر افتخار و ننگ، کامیابی و سیاهبختی اولاد و بازماندگان.
طبق گفتههای ارسطو، خیر و شر برای مردهها نیز وجود دارند. ما آنها را «منفعتها و آسیبهای پس از مرگ» مینامیم. تمثیل ارسطو اینچنین است: اگر شخص زنده آسیبی ببیند که از وجودش ناآگاه است، در این صورت، مردههای از همهچیز بیخبر نیز آسیبپذیر هستند. ارسطو ادعای اپیکور مبنی بر اینکه خیر و شر، فقط مربوط به دریافتهای حسی هستند را رد میکند. بگذارید با یک مثال کمیکبوکی قضایا را برایتان روشنتر بسازم:
فرض کنید که «سلینا کایل» یا همان «کتومن» فقط دارد تظاهر میکند که به بروس وین علاقه دارد و نزدیکیاش به او، چیزی جز رسیدن به منافع شخصی یا عملی کردن یک دسیسه نیست. حال تصور کنید که بروس کاملاً از قصد و نیت سلینا بیخبر است و واقعاً دارد از بودن در کنار او لذت میبرد و هیچگاه به ریاکاریِ او پی نمیبرد. آیا بروس وین در این قصه آسیب ندیده است؟ درست است که او از وجود این شر ناآگاه هست، اما این به معنای عدم وجود شر در زندگی بروس نیست.
بنابراین شاید «آسیبهای غیرتجربی» نیز وجود دارند که نیازی به دریافتهای حسی ندارند. شرهایی چون فریبکاری و خیانت میتوانند بدون اینکه تاثیری بر حواس تجربی ما داشته باشند، به ما آسیب بزنند. حتی دوستان و آشنایان ما نیز میتوانند به ما صدمه بزنند، بدون آنکه ما چیزی را به معنای واقعی تجربه کنیم. البته، مثال بالا مربوط به بروس وینِ زنده است؛ شخص زندهای که از آسیب واردشده بر خود بیخبر میباشد. اما بروس وین مرده چطور؟ آخر بروس وین مرده چطور میتواند آسیب ببیند؟
اینبار فرض کنید که بروس مرده است و شهروندان گاتهام به هر دلیلی، به این باور غلط میرسند که بتمن، نهتنها یک قهرمان نبود، بلکه یک شرور هولناک بود. آیا طبق گفتهی ارسطو، نمیتوان به این نتیجه رسید که یک اتفاق آسیبرسان برای بروس رخ داده است؟ آیا نمیتوان به این نتیجه رسید که بروس وین دچار سیاهبختی شده است؟ اصطلاح «تنش دارد در گور میلرزد» نشان میدهد که این شکل از نگرش در انسانها، کاملاً طبیعی است.
اما اپیکورس مردهها را مورد خطاب قرار داده است و نه زندههای بیخبر. بله، درست است که ما در مثالِ سلینا کایل نشان دادیم که دریافتهای حسی، تنها راه آسیب رساندن به دیگران نیستند، اما اینکه یک مرده آسیب ببیند، مقولهی دیگریست. برمیگردیم به اصل سخن، یعنی سوگند بروس وین. بروس وین چطور میتواند با شکستن پیمانش به پدر و مادرش آسیب بزند؟ شاید بهتر است پیش از هرچیز، منظورمان از آسیب رساندن به مردهها را مشخص کنیم. اگر بروس فکر میکند که با شکستن پیمانش، به اجساد مرده و یا حتی روح آنها خیانت کرده، در این صورت، بروس وین یک احمق است. اما اگر او فکر میکند که با خیانت به پیمانش دارد به توماس و مارتا وینِ پیش از مرگ و یا به عبارت دیگر، به توماس و مارتا وینی که در دوران کودکی خاطرات زیبایی با آنها داشته، خیانت میکند، اینجاست که قضیه متفاوت میشود. حس رنجش و عذابوجدان ناشی از چنین نگرشی معقول بهنظر میرسد. با این وجود، اینکه چطور اعمال بروس در زمان حال، والدینش در زمان گذشته را خواهد رنجاند، مسئلهی فلسفی پیچیدهایست که جواب سرراست و قاطعی برای آن وجود ندارد. عواطف و احساسات انسانها پیچیدهتر از آن چیزیست که ما فکر میکنیم.
بروس وین خود را بازنشسته میکند!
در کمیک تاریخی و کلاسیک بتمن: شوالیه تاریکی بازمیگردد (Batman: The Dark Knight Returns)، نوشتهی «فرانک میلر»، با یک بروس وین میانسال طرف هستیم که خود را بازنشسته کرده است. اما چرا؟ به این دلیل که گاتهام به آرمانشهری عاری از شرارت تبدیل شده است؟ خیر، گاتهام چیزی فاجعهانگیزتر از گذشتهاش است. جالب است بدانید همان چیزی که پیشتر سبب آغاز بتمن شده بود، در این کمیک سبب بازنشستگی یا پایان کارش میشود: یک سوگند. دلیل بازنشتگی بتمن، مرگ «جیسون تاد»، دومین «رابین» است. اما جالبتر آنکه این کمیک دو سال پیش از انتشار داستان مشهور بتمن: مرگی در خانواده (Batman: A Death in the Family)، نوشته شده بود که در آن، جیسون به دست جوکر کشته میشود. با مرگ جیسون تاد، بروس سوگند میخورد که نقاب و شنل خود را کنار بگذارد. اما کار برای او به همین راحتیها پیش نمیرود. او مدام با بتمن درونش در حال مبارزه است:
اون [بتمن] به من [بروس وین] میخنده. من رو نفرین میکنه. من رو یه احمق خطاب میکنه. خواب رو ازم گرفته، من رو فریب میده. شبهایی که بیدارم من رو میکشونه اینجا. ارادهی من ضعیفه. به شکل سرسختانه و نفرتانگیزی داره سعی میکنه که خودش رو آزاد کنه…
بهش اجازه نمیدم. من قسم خوردم.
بهخاطر جیسون.
هرگز.
دیگه هرگز.
اما در نهایت بروس وین مغلوب بتمن میشود. او بار دیگر بازمیگردد. اما چرا؟ شاید سوگندی که در گذشته خورده بود، آن سوگند قدیمی، بسیار قدرتمندتر از سوگندیست که بهخاطر جیسون خورده است. فرانک میلر در اینباره میگوید که بروس وین با کنار گذاشتن بتمن، خود را به «یک مردهی متحرک» تبدیل کرده است. بهتر است بگوییم که بدون آن سوگند، بروس وین یک پوستهی توخالی است. گذشته به همین سادگی فراموش نمیشود و بروس وین نیز هرگز نمیتواند اتفاق هولناکی که در آن شب برایش رخ داد و از همه مهمتر، سوگندِ پس از آن را فراموش کند. به قول «ویلیام فاکنر»، نویسندهی آمریکایی:
گذشته هرگز نمرده است. حتی نگذشته است.
بتمن تا ابد
برخی فلاسفه معتقدند که انسانها باید بسیار خرسند باشند که جاویدان نیستند؛ چراکه زندگیِ بیپایان، خستهکننده است و نهتنها یک موهبت، بلکه یک نفرین تلقی میشود. در کمال تعجب، مرگ یکی از آن پدیدههاییست که سبب شده تا زندگی، خارقالعاده بهنظر برسد. حتی زندگی یک ابرقهرمان هم ممکن است پس از سالها نبرد با شرورهای مختلف، ملالتآور و کسلکننده شود. اما چیزی که به بتمن انگیزه داده تا راهش را ادامه دهد، حس لذتِ ناشی از تعقیب و گریز خلافکارها و یا حس پیروزی پس از دستگیریشان نیست. حتی خود او نیز، چنین زندگیای را برای هیچکسی نمیخواهد. او در کمیک Superman/Batman: Public Enemies (2005) صادقانه میگوید:
این زندگیای نیست که من برای کسی آرزو کنم.
دلیل پیکار دائمی بروس با شرارت، تعهد ماندگار او به حفظ سوگندیست که نگهداشت آن، امری بهغایت مشکل میباشد؛ سوگندی که او را تعریف میکند و به زندگیاش معنا میدهد. اما یادمان نرود که تعهد بروس وین به سوگندش، هیج ارتباطی با انتقام و رضایت شخصی ندارد، بلکه برخاسته از حس فداکاری و از خودگذشتگی بروس وین است تا دیگر هیچ کسی درد و رنج او را تجربه نکند. تا زمانی که گاتهام به بتمن نیاز دارد، او نیز هرگز از مبارزه دست نخواهد کشید. بروس وین تا ابد بتمن خواهد ماند.