«آزوالد کابلپاتِ» تنها و بیچاره به دلیل قد کوتاه، هیکل چاق و بینی منقاریشکلش، همواره مورد قلدری و تمسخر دیگر بچهها قرار میگرفت. برای همین ویژگیهای ظاهریاش بود که به او «پنگوئن» میگفتند؛ طرفداران کمیک نیز، او را با همین لقب میشناسند. آزوالدِ بیچاره که از آدمها مأیوس شده بود، به پرندههای مادرش رو میآورد و آنها را «تنها دوستان خود» صدا میزند؛ چرا که آنها نه او را پس میزنند و نه قضاوتش میکنند. اما او هنوز هم خواهان دوستی با آدمهاست. آزوالد همچنین دوست دارد که همانند سایر پسرهای دور و برش، یک دوستدختر داشته باشد، اما چهرهی عجیب و شخصیت خجالتیاش باعث شده تا او به هیچ فرد یا گروهی نزدیک نشود. او حتی یک وصلهی ناجور در محفل خانوادهی ثروتمندش به حساب میآید.
بگذارید اول به سراغ مهمترین شخص زندگی آزوالد برویم؛ تنها کسی که در میان اینهمه ناملایمتی و بدرفتاریهای دوران کودکی، به او عشق میورزید: مادرش. البته، عشقورزی مادر آزوالد، عادی نبود. او بهخاطر نگرانی و وسواس بیمارگونهاش، پسرش را مجبور کرد که در همهجا چتر حمل کند؛ پدر آزوالد، سالها پیش در اثر ذاتالریه مرده بود و مادرش میترسید که این بیماری، آزوالد را هم از او بگیرد. پس از مرگ مادرش (البته در برخی داستانها، مادر آزوالد، پیر و علیل میشود) بدهیهای زیادی برای او بهجا میماند و همهی داراییهای او مصادره میشود؛ حتی پرندههای دوستداشتنیاش. او دیگر هیچ پشت و پناهی ندارد و از آنجایی که هرگز نتوانسته است تا جایگاهی برای خود در طبقهی ممتازِ جامعه پیدا کند، تصمیم میگیرد تا از طریق دیگری به این آرزو دست یابد: رو آوردن به جرم و جنایت. در قسمت پنجم از مجموعه مقالات بتمن و روانشناسی، به سراغ پنگوئن، شرور رنجکشیده و تحقیرشدهی «گاتهام» میرویم تا به درک بهتری از شخصیتش برسیم.
میدانیم که «ریدلر» شیفتگی بیمارگونهای به معما دارد و «هاروی دنت» نیز، در نبود سکهی شانسش، به کلافگی و ناتوانی در تصمیمگیری دچار خواهد شد؛ اما برخلاف این دو شرور، آزوالد در نبود «پرندهها» و «حقههای چتریاش»- که دو عنصر ثابت در کمیکهای پنگوئن هستند- به هیچ مشکلی برنخواهد خورد. به عبارت دیگر، آزوالد وابستگی چندانی به تجهیزات معروفش ندارد. بله، قبول دارم که اگر موزهداری از یک جواهر پرندهشکل رونمایی کند، باید وحشت دزدیده شدنش توسط پنگوئن را به جان بخرد، اما عشق و علاقهی انسان برای داشتن یک کلکسیون خاص، لزوماً ارتباطی با وسواس ندارد. چتر پنگوئن، در نخستین روزهای حضورش در دنیای کمیک، ابزاری برای دزدی بود. دزدی با چتر شیوهی کاری او بود و از آن برای شلیک گلوله، پرتاب اسید، پخش گاز و… استفاده میکرد. برخلاف اکثر دشمنان بتمن که پس از دستگیری به تیمارستان آرکام فرستاده میشوند، آزوالد سر از زندانهای معمولی در میآورد. حتی معیارهای تشخیص دیوانگی در «گاتهام» -که به گنگ و مبهم بودن معروفاند- نتوانستهاند او را در زمرهی بیماران روانی قرار دهند. علیرغم سنگدلی و بیرحمیاش، پنگوئن در قیاس با «جوکر» منطقیتر عمل میکند، در مقایسه با ریدلر، حس همدردی بیشتر از خود بروز میدهد و بیشتر از سایر شرورهای دنیای بتمن، به دنبال «پذیرش اجتماعی» میباشد. در کمیک Joker’s Asylum: Penguin #1 (2008)، آزوالد پس از اینکه یک زن را از بازار بردگی نجات میدهد، خطاب به او میگوید:
جوری که با تو رفتار شد، چیزی فراتر از وحشیگریه، و من واقعاً نمیتونستم تحملش کنم. حتی با حیوون درون قفس هم نباید همچین رفتاری بشه.
از آنجایی که آزوالدِ کوتاهقد خواهان این است که بسیار بزرگتر از زندگی باشد، میتوان او را در دستهی کسانی قرار داد که به «عقدهی ناپلئونی» دچار هستند. اشتباه نکنید. عقدهی ناپلئونی، یک اصطاح غیررسمی و یک باور عمومیست، نه یک اصطلاح علمی. به باور عموم، برخی افراد کوتاهقامت، در جبران کوتاهی قدشان، به رفتارهای پرخاشگرانه دست میزنند. همانطور که پیداست، ریشهی این اصطلاح، به «ناپلئون بناپارت»، امپراطور فرانسه در قرن ۱۹ام، اشاره دارد؛ ناپلئون انسانی قدکوتاه بود.
به سبب آن که ترکیب قامت ناپلئونی و بینیِ «سیرانو دو برژراکی»، سبب ایجاد «حس خودکمبینی» در وجود آزوالد شده، او همیشه در تلاش است تا این حس درونیاش را با تبدیل شدن به شخصیتی خودمحور، متکبر و سلطهجو، جبران کند. آلفرد آدلر (۱۸۷۰-۱۹۳۷)، روانشناس شهیر اتریشی، این الگوی رفتاری را «عقدهی خود برتربینی» نامید که ممکن است در تقابل با حس خودکمبینی بروز کند. به نظر آلفرد آدلر، سه عامل مهم در شکلگیری حس حقارت در کودکان نقش دارد: حقارت اندامی، نازپروردگی و بیتوجهی. متاسفانه، هر سهی این عوامل در زندگی آزوالد وجود داشتهاند.
آلفرد آدلر، تلاش برای بهتر شدن و برتری را حقیقت بنیادین زندگی بشر میدانست. ما رشد میکنیم و به سمت جلو میرویم. کودکِ هشتساله، نسبت به خود هفتسالهاش، احساس توانایی بیشتری دارد. فردی که عزت نفس خوبی دارد، از رشد تواناییهایش حس مثبت دریافت میکند. از طرف دیگر، افراد خودکمبین و خودبرتربین را داریم که یکیشان هیچ ارزشی برای دستاورهایش قائل نیست، و دیگری نیز، در باب دستاوردهایش اغراق میکند تا از این راه، عیب و کاستیهایش را مخفی کند. فکر کنم اکنون به درک بهتری از رفتارهای آزوالد رسیدهاید. با این حال، حقیقت نمیگذارد که ما هرچیزی که درونمان است را انکار کنیم. پنگوئن به مسخره شدن توسط دیگران واکنش شدیدی نشان میدهد. اگر کسی به او اهانت کند، دیگر نهتنها با شغل و حرفه، بلکه با زندگیاش هم باید خداحافظی کند؛ پنگوئن او را نابود میکند، چون این کار به او حس برتری میدهد.
پنگوئن تاکسیدو میپوشد، کلاه سیلندری بر سر میگذارد، چتر به همراه دارد و مونوکل (عدسی تک چشم) میزند. شاید کلاه سیلندری و چتر (زمانی که آن را بالا میگیرد) را برای بلندتر نشان دادن قامتش انتخاب کرده است. به هر حال، او همیشه آراسته و خوشلباس است. چه در حال سرقت یک بانک باشد و چه در حال ترتیب دادن مهمانی آنچنانی برای شهردار گاتهام؛ او همیشه لباس رسمی بر تن دارد. آیا او خودش را یک جنتلمن تمامعیار میداند و یا اینکه فقط ادای جامعهی بالادست را درمیآورد؟ پاسخ این سوال را بهسختی میتوان در کمیکهای قدیمیتر -که آزوالد را با ظاهری بهتر و عادیتر نشان میدادند- یافت. پس از اکران فیلم بازگشت بتمن (Batman Returns)، با نسخههای از ریخت افتادهتری (البته نه در همهی کمیکها) مواجه بودیم. در همین کمیکها بود که آزوالد نظرش را در این مورد بیان کرد: پنگوئن، که وجه تاریک و خوی حیوانیاش را نشان میدهد، خودِ واقعیِ اوست و آن مرد جنتلمن شیکپوش، چیزی جز نیرنگ و ظاهرسازی نیست.
پنگوئن در بسیاری از داستانها پس از آزاد شدن از زندان، کار خلاف را کنار گذاشته است. شاید هم اینگونه وانمود میکرده است. به هر حال، زمانی که بهطور قانونی از زندان آزاد میشود، با مردی طرف هستیم که میخواهد تجارت زیرزمینی و وجه اجتماعیاش را ارتقا دهد. او از همان نخستین حضورش خواهان این بود که به رییس یک باند تبهکار تبدیل شود؛ چیزی مثل «آل کاپون»، گانگستر و تبهکار آمریکایی. او سعی دارد تا همانند آنها، همیشه راهی برای مخفی کردن فعالیتهای غیرقانونیاش پیدا کند. او حتی برای قانونی جلوه دادن فعالیتهایش، یک کلوب شبانهی شیک به اسم Iceberg Lounge باز میکند و کلی از آن پول در میآورد؛ کلوبی که اتاقهای مخفیاش، محل دورهمی تبهکاران مختلف است. حتی نقش خبرچین را برای ابرقهرمانها بازی میکند تا کاری به کارش نداشته باشند. علیرغم همهی این تلاشها، حس ناامنی نهادینه شده در وجودش، در نهایت، او را وادار به ترکِ این ظاهرسازی میکند. او همیشه به آدمهای دور و برش آسیب میزند. حتی زنی که داشت عاشقش میشد (مینیسری Penguin: Pain and Prejudice).
پنگوئن فقط یه دزد ماهر نیست، اون یه دغلباز و کلاهبردار حرفهایه. نذارین که فریبتون بده.
_ بتمن در کمیک (Batman Annual #11 (1987