چندین دهه میشود که «جوکر» از شاهزادهی جرم و جنایت به یک قاتل وحشتناک و بیهمتا بدل گشته است. او در کمیک A Death in the Family، «جیسون تاد»، یا همان دومین «رابینِ» دیسی را با یک دیلم، تا حد مرگ میزند و سپس او را با انفجار یک بمب میکشد. جوکر در داستان No Man’s Land، «سارا اسن گوردون»، دومین همسر «جیم گوردون» را جلوی چشم چندین کودک، با شلیک گلوله به قتل میرساند. به چند سال عقبتر بازمیگردیم؛ جوکر در کمیک بتمن: جوک کشنده (Batman: The Killing Joke) «باربارا گوردون»، دختر خواندهی جیم گوردون را با شلیک گلوله به نخاعش، از کمر به پایین فلج میکند و سپس تصاویر برهنه و غرق در خون او را به پدرش نشان میدهد. فقط خدا میداند که او چند شهروند بیگناه را به کام مرگ کشانده است. علاوه بر موارد مزبور، همین چند سال پیش، در عنوان Batman #663، همهی زیر دستان و نوچههایش را به قتل رساند. هربار که جوکر از تیمارستان آرکام فرار میکند، دست به شرارت میزند. «جوئل فینبرگ»، فیلسوف آمریکایی، این گونه افراد را چنین خطاب میکند: «مریض! مریض! مریض!» مشخصاً، دستگیری او توسط «بتمن» امری ناگریز است و او بار دیگر از میان «دربهای چرخان» به آرکام بازگردانده میشود. بتمن میداند که جوکر فرار میکند و باری دیگر دست به قتل خواهد زد.
واقعاً چرا بتمن خیال همه را با کشتن جوکر راحت نمیکند؟ بهنظرتان با این کار، جان چند انسان بیگناه نجات خواهد یافت؟ به این فکر کردهاید که اگر بتمن سالها پیش جوکر را میکشت، تاکنون جان خیلیها را نجات داده بود؟ جیمز گوردون چندین بار قصد کشتن جوکر را داشته است، اما هربار بتمن جلوی او را میگیرد. بتمن نیز در کمیک بتمن: هاش (Batman: Hush) تا نزدیکی قتل جوکر میرود، اما گوردون او را منصرف میکند:
بتمن: با زنده نگه داشتن اون، زندگی چند نفرِ دیگه رو داریم خراب میکنیم؟
جیم گوردون: برام مهم نیست. بهش اجازه نمیدم که زندگی تو رو هم خراب کنه.
بتمن در نخستین روزهای حضورش، ابایی از کشتن جنایتکارها نداشت، اما شخصیتپردازی او دچار تحول شد و اکنون، حتی تصورش هم برای طرفدران این شخصیت امری محال است. بتمن معتقد است که اگر دست به قتل بزند، دیگر بین او و جنایتکارها تفاوتی وجود نخواهد داشت. بتمن سالها پیش سوگند خورده بود که برای دادخواهی قتل والدینش، با جنایتکارها مبارزه کند، نه اینکه آنها را بکشد. اما آیا این تصمیم او کمی خودخواهانه نیست؟ مگر فقط خواستهی بتمن است که اهمیت دارد؟ پس قربانیها چطور؟ یک نفر متعهد به انجام کاری شده که به نفع دیگران است، اما اگر آن کار انجام قتل باشد، باید چه کرد؟
مجموعه مقالات بتمن و فلسفه که ترجمه و خلاصهی بخشهایی از کتاب بتمن و فلسفه: شوالیهی تاریکی روح (Batman and Philosophy: The Dark Knight of the Soul) است، به بررسی سوالهای اخلاقی و فلسفیای خواهد پرداخت که نهتنها برای طرفداران بتمن، بلکه برای علاقهمندان به فلسفه نیز حائز اهمیت میباشند. در قسمت اول، این سوال را مطرح خواهیم کرد که آیا کشتن جوکر توسط بتمن، یا بهطور کلی، «قانون نکشتن ابرقهرمانان»، راهحلی اخلاقی و منصفانه است یا خیر؟
بروس وین، وظیفهگرا؟ منفعتگرا؟ یا هیچکدام؟
موافقان کشتن جوکر، استدلال ساده و سرراستی را بیان میکنند: بتمن با کشتن جوکر، از تمامی قتلهایی که او در آینده مرتکب خواهد شد، جلوگیری میکند. پیشتر، در قسمت نخست مجموعه مقالات سوپرمن و فلسفه، سه مکتب اصلی و پایهای فلسفهی اخلاق را شرح دادیم. همانطور که پیداست، منطق موافقان کشتن جوکر، برآمده از «منفعتگرایی» است؛ یعنی به دنبال اعمالی است که سعادت و خوشبختی بشر را به حد اعلا میرساند، حتی اگر آن عمل چندان اخلاقی نباشد. کشتن یک نفر در ازای نجاتِ جان هزاران نفر دیگر، هرچند انتخابی تراژیک و دردناک است، اما منفعت و خوشبختی را برای هزاران نفر از اعضای جامعه به ارمغان خواهد آورد.
بهطور کلی، بیشتر ابرقهرمان دنیای کمیک رابطهی خوبی با منفعتگرایی ندارند. آنها خیرخواهِ مردم عادی هستند، اما برای دستیابی به چنین هدف والایی، حاضر به انجام هرکاری نخواهند بود. آنگونه که مشخص است، جنایتکاران هم از این محدودیتِ ابرقهرمانان به نفع خودشان استفاده میکنند. چرا ابرقهرمانان در اینگونه موارد، از کشتن صرف نظر میکنند؟ منفعتگرایان نمیتوانند همچین چیزی را تاب بیاورند و با این پرسش به جنگ مخالفان خود میروند: آخر چرا باید با نکشتن یک قاتل، جان هزاران نفر دیگر را به خطر انداخت؟
فکر میکنی تا حالا زندگی چند نفر رو نابود کردی؟ چندتا خانواده بهخاطر تو تباه شدن؟ فقط به این خاطر که گذاشتی جوکر زنده بمونه… دلیلش چیه؟ احساس وظیفه؟ حس عدالتخواهی؟
_ هاش در کمیک Gotham Knights #74
بروس، من به خاطر اینکه نجاتم ندادی، بخشیدمت. ولی چرا… خدایا واقعاً چرا… اون هنوز زندهست؟ اصلاً تموم کارهایی که اون در گذشته انجام داده رو فراموش کن. کورکورانه و احمقانه، تمام قبرستونهایی که اون پُر کرده رو نادیده بگیر… هزاران نفری که شکنجه شدن… دوستانی که فلج و زمینگیر شدن… فکر میکردم… فکر میکردم کشتن من.. فکر میکردم من آخرین نفری خواهم بود که تو میذاری اون [جوکر] بهش صدمه بزنه.
_ جیسون تاد در کمیک Batman #650
پاسخ همیشگی بتمن این است که او با کشتن جوکر، به چیزی تبدیل خواهد شد که سالها پیش سوگند خورده بود تا علیهشان مبارزه کند: یک جنایتکار. بتمن معتقد است که پس از عبور از این خط قرمز، دیگر راه برگشتی وجود نخواهد داشت، هرچند شدیداً خواهان کشتن اوست.
از سوی دیگر، پیروان مکتب «وظیفهگرایی اخلاقی» نظر دیگری دارند. وظیفهگرایان پافشاری زیادی بر «اخلاقی بودن» ذاتِ عمل دارند، بدون آنکه منحصراً بر پیامدهای آن تکیه کنند. این فلسفه به مقولهی «چه چیز حق و اخلاقی است» میپردازد و کاری به اینکه چه چیز به سود انسانهاست ندارد. در نتیجه، برخلاف مکتب پیشین، به پیامدِ عمل اهمیت چندانی نمیدهد. به عقیدهی وظیفهگرایان، هدف هرگز وسیله را توجیه نمیکند؛ به عبارتی سادهتر، نباید برای رسیدن به هدفمان، به هر عملی دست بزنیم. وسیله یا عمل نیز، باید به خودیِ خود، اخلاقی باشد. اینکه کشتن یک نفر، موجب نجات جان چندین نفر دیگر خواهد شد، از زشت و غیراخلاقی بودن «ذاتِ عمل قتل» نمیکاهد. البته، حتی سرسختترین وظیفهگرایان هم در مواردی نادر، استثنا قائل میشوند؛ مثلاً ارتکاب قتل برای دفاع از جان خودت؛ بنابراین زمانی که دلیل قابل قبولی پشت عمل قتل وجود داشته باشد، دیگر نمیتوان آن را چندان غیراخلاقی تلقی کرد. اما آیا کشتن یک دیوانهی آدمکش را هم میتوان جزء همین مواردِ نادر محسوب کرد؟
مسئلهی تراموا، فراتر از مسئلهی مرگ و زندگی
یکی از دوراهیهای اخلاقیِ کلاسیکی که همواره مورد بحث و مناقشهی فیلسوفان بوده، «مسئلهی تراموا» میباشد. این مسئله نخستین بار توسط «فیلیپا فوت»، فیلسوف بریتانیایی، مطرح شد، اما بعدها توسط «جودیث جارویس تامسون»، فیلسوف آمریکایی، گسترش پیدا کرد. فرض کنید تراموایی (واگن) روی ریل در حال حرکت است و پنج نفر سر راه آن هستند. این پنج نفر نه میتوانند فرار کنند و نه شما زمان کافی برای توقف این تراموا در اختیار دارید. تنها چیزی که در اختیار شماست، یک اهرم است که با کشیدن آن میتوانید مسیر تراموا را به یک سمت دیگر تغییر دهید. اما مشکل آنجاست که در آن مسیر هم، یک نفر گرفتار شده و شما با تغییر مسیر تراموا، آن فرد را خواهید کشت. شما چه خواهید کرد؟ اجازه میدهید که تراموا از روی آن پنج نفر رد شود؟ یا اینکه با تغییر مسیر و کشتن یک انسان دیگر، جان پنج نفر را نجات خواهید داد؟
اکنون فرض کنید فردی که اهرم را در دست دارد، بروس وین است. آیا بروس اخلاقاً مجاز است که با کشیدن اهرم و تغییر مسیر تراموا به سمت کشته شدن جوکر، جان صدها نفر دیگر را نجات دهد؟ اگر او از نظر اخلاقی مجاز به کشیدن اهرم است، پس آیا میتوان گفت که او ملزم به انجام آن نیز میباشد؟ تامسون راه میانه را پیش میگیرد و معتقد است که بروس این اجازه را دارد که اهرم را بکشد، ولی ملزم به انجام آن نیست. پس بالاخره تکلیف این مسئله چه میشود؟ یک منفعتگرا از بروس میخواد که اهرم را بکشد و جان چند نفر دیگر را نجات دهد؛ چرا که نتیجهی بهتری دارد. در صورتی که یک وظیفهگرا، با این عمل بروس بسیار مشکل دارد و آن را غیراخلاقی میداند. میتوان گفت، پاسخ تامسون ترکیبی از وظیفهگرایی و منفعتگرایی است: بروس اجازه دارد که با کشیدن اهرم و کشتن یک نفر، جان پنج نفر را نجات دهد، اما از طرف دیگر، کاملا منطقی و موجه است که بروس نیز، با انجام این کار و عواقب روحی پس از آن، مشکل داشته باشد، چون که او ملزم به انجام این کار نبوده است.
تامسون در برابر مسئلهی تراموا، داستان جراح را پیش میکشد و این دوراهی اخلاقی را به شیوهی دیگری مطرح میکند. جراحی پنج بیمار دارد و هرکدام از این بیمارها به علت نقص یکی از اندامهای بدنشان، در حال مرگ هستند. این جراح میتواند با بیهوش کردن یکی از همکارانش و پیوند زدن اندامهای او به پنج بیمار مزبور، جان آنها را نجات دهد. مشخصاً، او یک نفر را به قتل رسانده است، اما تصمیم او منجر به نجات جان پنج انسان دیگر شده است. میدانیم که در هر دو مسئله، شخص تصمیمگیرنده میتواند منفعل ظاهر شود و اجازه دهد که آن پنج نفر کشته شوند. چیزی که اینبار اهمیت دارد این است که میان کشیدن اهرم و قتل مستقیم یک انسان، تفاوت زیادی وجود دارد. خیلیها کشیدن اهرم را توجیهپذیر دانسته، اما قتل مستقیم یک نفر را جنایت میدانند. اینکه چرا ما واکنش احساسی متفاوتی نسبت به این دو حالت داریم، دقیقاً مشخص نیست. تامسون و دیگر فلاسفه، تمامی این مسائل اخلاقی را مورد بحث قرار دادهاند و حقیقت این است که جواب قطعیای برای آنها وجود ندارد.
آیا مسئلهی بتمن و جوکر را میتوان دوراهی تراموا دانست؟
در مسئلهی تراموا و داستان جراح، تمامی قربانیها، چه آن پنج نفر و چه آن یک نفر، اخلاقاً با هم برابر هستند؛ یعنی اینطور فرض شده است که همهی آنها به یک اندازه بیگناه هستند و دارای حقوق برابر میباشند. در مسئلهی جوکر چنین چیزی وجود ندارد. یک طرف قضیه، قاتلی دیوانه قرار گرفته است و طرف دیگر انسانهای بیگناه. اما آیا این موضوع اهمیتی دارد؟
فرض کنید پنج نفری که در یک طرف ریل هستند، افرادی بودند که در اثر میخوارگی و بیتوجهی در این وضعیت گرفتار شدهاند، اما آن یک نفر، تعمیرکار راهآهن است که در حین کار، پایش در میان ریل گیر کرده است. یا مثلاً آن پنج نفری که در داستان جراح حضور دارند، انسانهایی هستند که به سلامتی خودشان کوچکترین اهمیتی ندادهاند، در حالی که همکار جراح، برخلاف آنها، همیشه مراقب سلامتی خود بوده است. ممکن است با خود بگویید که آن پنج نفر، صلاحیت بیشتری برای مردن دارند؛ چرا که در نتیجهی انتخاب بد خودشان گرفتار این مخمصه شدهاند و باید مسئولیت اشتباه خود را بپذیرند، بنابراین حق با آن یک نفر است که زنده بماند.
مسئلهی جوکر از یک لحاظ، کاملاً برعکسِ دو مثال ذکر شده است؛ اینبار، فرد خطاکار، آن یک نفریست که در طرف دیگر ریل، یا میز جراحی قرار دارد. آن طرف ریل نیز، با کسانی (فرضاً بیگناه) طرف هستیم که توسط جوکر به کام مرگ کشانده شدهاند، نه توسط انتخاب اشتباه خودشان. در واقع، این جوکر است که آن پنج نفر را به ریل راهآهن بسته تا توسط تراموا کشته شوند. خودش نیز در طرف دیگر ریل قرار گرفته و منتظر تصمیم بتمن است. آیا بتمن اهرم را میکشد، یا اینکه اجازه میدهد جوکر افراد بیشتری را به قتل برساند؟ چرا ما باید بایستیم و هیچ کاری نکنیم تا آن پنج نفر کشته شوند، در صورتی که آن یک نفری که در طرف دیگر ریل قرار دارد، مسبب اصلی این دوراهیست؟ شاید خیال کردهاید که دیگر به جواب قطعی رسیدهاید: جوکر دلیل وجود این دوراهی است و باید کشته شود، اما بتمن با پاسخ هوشمندانهی خود، بار دیگر ذهن شما را مشغول میکند. اگر به بتمن بگویید که با نکشتن جوکر، مسئول مرگ تمام انسانهای بیگناهی خواهد بود که به دست جوکر به قتل خواهند رسید، به احتمال زیاد، با چنین پاسخی از سوی او مواجه خواهید شد:
نه، خود جوکر بهتنهایی مسئول همهی اون قتلهاست. من فقط مسئول مرگ افرادی هستم که خودم باعثش شده باشم.
منظور بتمن این است که من مسئول به خطر افتادن جان آن پنج نفر نیستم، اما اگر اهرم را بکشم، مسئول قتل آن یک نفر، کسی نیست جز خود من.
قانون و مجازات پیشگیرنده!
بیایید به دنیای واقعی برگردیم و همهی موارد ذکر شده را از دید قانون بررسی کنیم. کشتن یک نفر به منظور پیوند اعضای بدنش به افراد دیگر، کاملاً غیرقانونی است، اما کشیدن اهرم و کشتن آن یک نفر، وضعیت مشخصی در قانون ندارد. پروندهی بتمن و جوکر، البته، بسیار ساده و مشخص است. فرض کنید که بتمن همان اختیارات و محدودیتهایی را داراست که یک مامور پلیس در حیطهی وظایفش از آنها برخوردار است. در چه شرایطی یک مامور پلیس اجازه دارد که جوکر را بکشد؟ اگر مامور پلیس، درست در زمانی که جوکر قصد کشتن یک نفر را دارد، سر برسد، قانوناً این اختیار را دارد که جوکر را بکشد و از قتل آن فرد بیگناه جلوگیری کند. باز هم تاکید میکنم، فقط در صورتی که کشتن جوکر، تنها راه ممکن باشد. این وضعیت برای بتمن هم صدق میکند. اگر بتمن برای نجات جان یک انسان بیگناه، راهی جز کشتن جوکر نداشته باشد، قتل جوکر از لحاظ قانونی منعی ندارد. البته میدانیم که بتمن همیشه راهی غیر از کشتن را پیدا خواهد کرد، اما ما داریم شرایط دنیای واقعی را فرض میکنیم، نه دنیای کمیکبوک.
حال فرض کنید که بتمن (یا مامور پلیس) زمانی سر میرسد که جوکر یک نفر را کشته است. آیا کشتن جوکر برای جلوگیری از قتلهای احتمالی بعدی از لحاظ قانونی منعی دارد یا خیر؟ معلومه که دارد. کشتن یک نفر بر اساس احتمالات، عملی غیرقانونی است. فرض کنید جوکر ادعا کند که این آخرین قتل اوست و پس از این اصلاح خواهد شد. میدانیم که او یک دروغگوی بزرگ است، ولی از کجا معلوم که اینبار را راست نگفته باشد؟ اصلاً از کجا معلوم که جوکر فردای همان روز، از مرگ طبیعی نمیرد؟ بنابراین وقتی از فردا مطمئن نیستیم، نمیتوانیم جوکر را به بهانهی قتلهای بعدیاش بکشیم. باز هم تاکید میکنم که داریم شرایط دنیای واقعی را بررسی میکنیم. کشتن جوکر (یک قاتل) بر اساس احتمالات، درست مثل این میماند که در داستان پیوند عضو، جراح، همکار خود را فقط برای اینکه در آینده، افرادی نیاز به پیوند عضو خواهند داشت، بکشد؛ یعنی زمانی که بیمارِ نیازمند پیوند عضو وجود ندارد. یا اینطور فرض کنید که در مسئلهی تراموا، یک طرف ریل راهآهن را مه فرا گرفته و ما نمیدانیم کسی آنجا گرفتار است یا خیر، اما اهرم را به دلیل احتمالات ذهنیمان میکشیم و آن یک نفری که در سمت دیگر قرار گرفته و ما قادر به دیدنش هستیم را به قتل میرسانیم. هرکسی، حتی جوکر، مسئول جنایتهایی است که انجام داده، نه جنایتهایی که انجام خواهد داد.
حال اگر الگوی رفتاریِ قاتل برایمان مشخص باشد و ما به هزاران دلیل مطمئن هستیم که او دوباره دست به کشتن خواهد زد، چه باید بکنیم؟ حتی خود قاتل نیز ادعا میکند که از فردای روزی که آزاد میشود، باز هم انسانهای بیگناه را خواهد کشت و ما هم حرفهای او را کاملاً باور میکنیم. در این صورت چه باید کرد؟ اخلاق چه چیزی را حکم میکند؟ فلاسفه به حالتی که در آن، فرد قبل از وقوع جرم، مجازات میشود، Prepunishment میگویند. شاید «مجازات پیشگیرنده» نزدیکترین معادل فارسی آن باشد. «فیلیپ کیندرد دیک»، نویسندهی آمریکایی، این مفهوم را با داستان کوتاه مشهورش، گزارش اقلیت (The Minority Report)، بر سر زبانها انداخت؛ داستانی که به همین مسئله میپردازد. لازم به ذکر است که «استیون اسپیلبرگ»، کارگردان سرشناس آمریکایی، در سال ۲۰۰۲ فیلمی با همین نام بر اساس این داستان کوتاه ساخت. میدانیم که کشتن جوکر توسط بتمن، مجازات محسوب نمیشود، چون او و دیگر ابرقهرمانان، هیچ اختیار قانونیای برای مجازات مجرمان ندارند؛ کار آنها قتل محسوب میشود. اما از لحاظ اخلاقی چطور؟ کشتن فردی مثل جوکر و یا امثال او، با الگوی رفتاری مشخص، عملی اخلاقی است یا خیر؟ برخی اعتقاد دارند که اگر جوکر صراحتاً اعلام کند که باز هم دست به قتل خواهد زد، کشتن او از لحاظ اخلاقی، پذیرفتنی میباشد. گروهی دیگر نیز معتقدند که جوکر این فرصت را دارد که بعدها از تصمیمش منصرف شود؛ بنابراین مجازات پیشگیرنده یا کشتن او، از نظر اخلاقی پذیرفتنی نیست و ممکن است حس وحشت را در میان مردم برانگیزد.
پرونده بسته شد؟
آیا تکلیف پروندهی جوکر مشخص شد؟ مشخصاً، خیر. من [نویسنده] خودم را یک وظیفهگرای سختگیر و پایبند دانسته و معتقدم که ذات عمل، بر منفعتی که به همراه خواهد داشت، ارجحیت دارد. قتل یک عمل ذاتاً زشت و غیر اخلاقی میباشد. با وجود این، اعتراف میکنم که من نیز، گاهی اوقات به این نتیجه میرسم که بتمن میبایست سالها پیش جوکر را میکشت؛ زشتی این عمل در مقابل سود و منفعت زیادی که برای جامعه به همراه خواهد داشت، رنگ میبازد. حتی کسانی که با تمام وجود از شکنجه متنفرند، ممکن است در زمانی که پای نجات هزاران بیگناه در میان باشد، کمی کوتاه بیایند. همچنان که شاید خیلی از شما با استراق سمعِ بتمن در فیلم شوالیهی تاریکی (The Dark Knight) موافق باشید. استراق سمع عملی غیراخلاقی است، اما اگر راه دیگری برای توقف یک تروریست نباشد چطور؟
خوشبختانه، در ادبیات -منظور از ادبیات، عرصهی کمیکبوک میباشد- میتوانیم چنین مسائلی را به بحث و گفتوگو بگذاریم، بدون اینکه واقعاً تجربهشان کنیم. ما مجبور نیستیم که دیگران را با فریب و نیرنگ به یک سمت ریل بکشانیم. همچنین، در دنیای واقعی، بتمن و جوکری نیز وجود ندارند. هدفِ آزمایشهای فکریای مثل مسئلهی تراموا و یا مسئلهی بتمن و جوکر چیز دیگریست. آزمایشهای فکری به ما اجازهی بازی کردن در یک سناریوی خیالی را میدهند و ما میتوانیم بدون تجربهی مستقیم، دربارهی اخلاقی بودن یا نبودن یک عمل به بحث و جدل بپردازیم، هرچند که ممکن است همیشه به نتیجهی قطعی یا واقعی دست پیدا نکنیم. هدف، درگیر کردن ذهن با مسائل مهم اخلاقی میباشد. شوربختانه، جوکر برای بتمن یک شخصیت خیالی نیست و او تا سالهای سال، درگیر این دوراهی خواهد بود.