«بتمن» و «رابین»، زوج پرتوان (The Dynamic Duo)، «شوالیهی تاریکی» و «پسر شگفتانگیز». قرار گرفتن این دو اسم در کنار هم برای طرفدارانشان، کاملاً طبیعی و عادی بهنظر میرسد، درست نمیگویم؟ انگار هیچچیز عجیبی در آن وجود ندارد. با این حال، مطمئناً همهی شما حداقل یکبار از خود پرسیدهاید که آیا بتمن دارد کار درست را انجام میدهد یا خیر؟ آیا تربیت و آموزش یک پسربچهی بیگناه و تبدیل او به دستیاری به اسم رابین، کسی که با خطرناکترین جنایتکارهای دنیا مبارزه میکند، عملی غیراخلاقی تلقی میشود؟ بتمنی که بیشتر از هرچیزی به جان انسانها اهمیت میدهد، چطور حاضر است کاری را انجام دهد که در تضاد با ارزشهایش است؟ برای پاسخ به این سوال مهم، بار دیگر به «فلسفهی اخلاق» رجوع میکنیم؛ فلسفهای که در پی پاسخ به چنین سوالاتی میباشد: باید چکار کنم؟ چطور باید زندگی کنم؟ چجور انسانی باید باشم؟
این نکته را در نظر بگیرید که دنیای بتمن، یک دنیای کاملاً غیرواقعیست و هدف از خلق یک دستیار نوجوان برای بتمن و سایر ابرقهرمانهای دیسی، چیزی جز جذب بیشتر گروه سنی کودک و نوجوان نبوده است. رابطهی بتمن و رابین را، همچون رابطهی بتمن و جوکر، یک آزمایش فکری در نظر بگیرید که به کمک آن میتوانیم در رابطه با یک موضوع فلسفی، بحث و گفتوگو کنیم. در قسمت دوم از مجموعه مقالات بتمن و فلسفه، با کمک سه مکتب پایهای فلسفهی اخلاق به این پرسش مهم پاسخ خواهیم داد: آیا خلق رابین، اشتباهی بزرگ و عملی غیراخلاقی بوده است؟
من یه عده… همکار رو تعلیم میدم تا با من کار کنن.
اونها تبدیل میشن… به… خانوادهم.
من کشته شدنِ… خیلیهاشون رو… دیدم [بغضش شکسته میشود.]
متاسفم._ بتمن در کمیک Heroes in Crisis #2
بروس وین بایست چه میکرد؟
فرض کنید که از هوش بالایی برخوردار هستید، تواناییتان در هنرهای رزمی نظیر ندارد، و در دوران کودکی، به طرز غمانگیز و هولناکی شاهد به قتل رسیدن پدر و مادرتان توسط یک خلافکار بودهاید. در این صورت ممکن است به سوالات بنیادیای که در ابتدای مقاله بیان کردیم، اینگونه پاسخ دهید: «احتمالاً با پوشیدن یک نقاب و یک شنل، مخفیانه در دل شب قدم میگذارم و با توسل به خشونت، جلوی اعمال شریرانهی جنایتکاران را خواهم گرفت.» شاید هم پاسختان اینگونه باشد: «من باید تحت درمان قرار بگیرم. باید از این وسواس و درگیری ذهنی شدید بکاهم و انسانیتر رفتار کنم. باید به یک خَیر دلسوز تبدیل بشوم.» هرچند اگر اینگونه پاسخ دهید، دیگر سوژهی مناسبی برای خلق کمیکهای گوناگون نخواهید بود.
اکنون فرض کنید که کودک یتیمی را در خیابان میبینید و قلباً خواستار این هستید که به او کمک کنید. باید چکار کنید؟ پاسخهای اخلاقی و پذیرفتنی شامل این موارد میشوند: او را تحویل یکی از مراکز خدمات اجتماعی خواهم داد، برایش یک خانه پیدا خواهم کرد و یا او را به فرزندی قبول خواهم کرد و همیشه مراقبش میمانم. گزینهی دیگر این است که یک لباس مبدل تنش کنید، او را تحت آموزشهای سختگیرانه قرار دهید تا با جنایتکارها مبارزه کند و در این راه، دائماً جانش را به خطر بیاندازید؛ چرا که معتقدید این کار موجب اصلاح و رشد تواناییها و شخصیتش میشود. این دقیقاً کاریست که بتمن با رابین انجام داد. قطعاً تصور اینکه تصمیم بتمن اخلاقی بوده است، کار بسیار مشکلی است؛ به خصوص در قیاس با اعمالی مثل تحویل دادن یک کودکِ یتیم به مراکز دولتی و… .
جالب است بدانید که روش بتمن چیز جدیدی نیست و در طول تاریخ، جوامعی وجود داشتند که چنین رویکردی را برای تربیت کودکان اتخاذ میکردند. اسپارتانهای دوران باستان، خانوادههای سلطنتی اروپای قرون وسطا و جنگجویان گینهنویی از جمله جوامعی بودند که کودکان را در معرض خطرات مرگبار قرار میدادند تا از آنان بزرگسالانی شایسته بسازند. با آنکه فقط اشراف قرونوسطایی از شنل و سمبل برای کودکانشان استفاده میکردند، اما در همهی این جوامع، رفتارهای شبیه به بتمن کاملاً مشهود است. اما آیا با یقین میتوان رغبت بتمن به چنین شیوهی تربیتیای را اخلاقاً توجیه کرد؟ اینکه لباس دلقکها را به یک عده نوجوان بپوشانی و آنها را در معرض خط مرگ قرار دهی.
بروس وین در تضاد با اخلاق کانتی
«اخلاق» مجموعهای از وظایف و قوانینی هستند که ما سعی داریم مطابق با آنها زندگیِ خود را پیش ببریم . پیشتر، در قسمت نخست مجموعه مقالات بتمن و فلسفه، «اخلاق وظیفهگرا» یا همان «وظیفهگرایی اخلاقی» را برای شما تعریف کردهایم. گفتیم که پیروان این مکتب معتقدند که یک عمل باید ذاتاً اخلاقی یا مطابق با اصول اخلاقی باشد، صرف نظر از اینکه چه پیامدی را به دنبال خواهد داشت. مهمترین فیلسوف وظیفهگرای تاریخ، امانوئل کانتِ آلمانی (۱۷۲۴-۱۸۰۴) میباشد. از دیدگاه کانت، اصول اخلاقی، بایستی «جهانشمول» و «مطلق» باشند. منظور از مطلق این است که هیچ استئنایی در آن وجود ندارد، مشروط نیست و صرف نظر از خواستهها و میلمان، عمل بدان اجباری است. همچنین، نمیتوانیم بگوییم که فلان وظیفه یا تکلیف در برخی موارد، قابل اجرا نمیباشد؛ مثلاً کانت معتقد است که دروغ نگفتن یک وظیفه و یک اصل اخلاقیست؛ بنابراین نمیتوانیم استثنا قائل شویم و بگوییم که در برخی شرایط، دروغ گفتن ایرادی ندارد. جهانشمول یعنی باید برای همهی انسانها بهکار رود. به نقل قول از کانت:
«تنها بر پایه آن قاعدهای (Maxim) رفتار کن که در عین حال بخواهى که [آن قاعده] قانونى عام باشد.
_ کانت در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق
کانت معتقد است که اگر قاعدهی شما جهانشمول نباشد، دیگر نمیتوان آن را اخلاقی دانست؛ چرا که همهی انسانها باید بتوانند مطابق با اصول اخلاقی مد نظر شما زندگی کنند. اگر نتوانند، نشاندهندهی این است که اصول شما، اخلاقی نیستند. به سراغ «جیسون تاد»، دومین رابین، میرویم. بتمن پس از اینکه جیسون را در حین دزدیدن تایرهای ماشینش دید، او را به سرپرستی گرفت و تحت آموزش قرار داد. اگر ما یک وظیفهگرای کانتی باشیم، از خودمان میپرسیم که آیا کار بتمن، مطلق و جهان شمول است یا خیر؟ قاعدهی بتمن، احتمالاً چیزی شبیه این است: اگر مچِ کودک یتیمی را در حین دزدین قالپاق ماشینتان گرفتید، یک لباس روشنِ قرمز و زرد تنش کنید و او را به جنگ خلافکاری مثل «پنگوئن» بفرستید. به نظر نمیرسد که چنین کاری جهانشمول باشد؛ بنابراین کانت سر غیراخلاقی بودن این عمل، با بتمن به مشکل خواهد خورد.
ممکن است که برخی افراد قاعدهی بتمن را به این شکل بیان کنند: هرگاه کودک یتیمی را دیدی به او کمک کن. چنین قاعدهای کاملاً جهانشمول به نظر میرسد. به یقین، کمک کردن به کودکان یتیم در هرکجای جهان امری پذیرفتنی بهشمار میرود. با اصول اخلاقی کانت نیز مطابقت دارد؛ اما کمک کردن به یتیمان، لزوماً به این معنا نیست که آنها را به جنگِ یک مشت جنایتکار روانپریش بفرستید. در واقع، این کار با اصل مطلق و جهانشمول «مراقبت از کودکان» تناقض دارد. کمک کردن به یک کودک بیسرپرست، نباید به بهای از دست دادن جانش تمام شود. اصل مطلق حفاظت از کودکان، نحوهی کمک کردن به دیگران را محدود میکند. با پذیرش دلایل بالا به این نتیجه میرسیم که بتمن، حداقل در این مورد خاص، پیرو کانت نیست؛ چرا که جان یک کودک را به خطر انداخته است.
خلق رابین خیر عمومی را به همراه خواهد داشت
اخلاق تعریف دیگری هم دارد: تفکر پیرامون اعمالمان و قدم گذاشتن در راهی که بهترین برونده یا نتیجه را به همراه خواهد داشت. این دیدگاه در فلسفهی اخلاق، پیامدگرایی (Consequentialism) نام دارد و همانطور که پیداست، منفعتگراییِ (Utilitarianism) نیز از شاخههای آن به حساب میآید؛ یعنی «چکار کنیم» تا خیر و خوشبختی در دنیا به حد اعلا برسد، حتی اگر آن عمل اخلاقاً صحیح نباشد. منفتگرایانی چون جرمی بنتام (۱۷۴۸-۱۸۳۲) و جان استوارت میل (۱۸۰۶-۱۸۷۳) معتقدند که یک عمل را فقط تا زمانی میتوان از نظر اخلاقی «خوب» قلمداد کرد که بیشترین منفعت و لذت را برای اکثریت انسانها فراهم میکند. اگر وظیفهگرایان دست و بال بتمن را با اصل مطلق و جهانشمولِ مراقبت از کودکان بستهاند، در عوض، منفعتگرایان، راه را برای توجیه اخلاقی این عملِ بتمن باز کردهاند. درست است که بتمن رابین را در معرض خطر قرار داده است، اما کار او منفعت زیادی برای شهر فاسدی چون «گاتهام» به همراه خواهد داشت: خیر عمومی (General Good) برای همهی شهروندان گاتهام؛ بنابراین به عقیدهی منفعتگرایان، کار بتمن کاملاً توجیهپذیر میباشد.
اما پس خود رابین چه میشود؟ «جوکر» تا حد مرگ جیسون تاد را با یک دیلم کتک زد و بعد هم او را با انفجار بمب کشت. درست است که رابین به خیلی از شهروندان گاتهام کمک میکند، اما بهایی که او دارد میپردازد، زیاد از حد و غیرمنصفانه نیست؟ منفعتگرایان، اعمال و رفتار انسان را وسیلهای برای رسیدن به بالاترین حد خوشبختی برای اکثریت جامعه میدانند، حتی اگر این اعمال، باعث آسیب رساندن به بخشی از جامعه شود؛ مثلاً اگر برای نجات یک گروه لازم باشد تا یک یا دو نفر کشته شوند، از دیدگاه منفعتگرایان، این عمل، غیراخلاقی محسوب نمیشود. میتوان اینطور تصور کرد که بتمن نیز چنین اندیشهای دارد. اما همهی ما بتمن را میشناسیم و میدانیم که او هرگز حاضر نمیشود که جان یک انسان بیگناه را به خطر بیاندازد. شاید هم فقط زمانی که پای خلق یک رابین در میان است، بتمن یک منفعتگرا میشود.
شخصیتسازی و نقشهای مختلف جامعه
اما آیا وظیفهگرایی اخلاقی و منفعتگرایی، تنها راه پیش روی ما برای قضاوت پیرامون خلق رابین است؟ وظیفهگرایان معتقدند که کار بتمن خلاف اصول اخلاقیست و از سوی دیگر، منفعتگرایان میگویند که خیر و منفعت این کار به ضرر آن میچربد و برای جامعه خیر عمومی را به همراه خواهد آورد. نقدی که از سوی طرفدارانِ «اخلاق فضیلتمدار»، یکی دیگر از مکتبهای پایهای فلسفهی اخلاق، به وظیفهگرایی و منفعتگرایی وارد میشود این است که این دو مکتب، تنها به تئوریپردازی بسنده کردهاند. بله، درست است که ما باید خوب را از بد بشناسیم، اما برای ساختن یک انسان خوب، شناختِ تنها کافی نیست. خیلی از ما انسانها، علیرغم شناخت کافی از عواقب یک کار اشتباه یا غیراخلاقی، همچنان آن را به دلایل گوناگون انجام میدهیم؛ به عنوان مثال، به دلیل ضعف اراده یا ناچاری؛ بنابراین چیزی که میتواند کمک کند تا ما در شرایط سخت نیز، تصمیمات اخلاقی بگیریم، آموزش و کسب تجربه است. تئوریهای اخلاقی، بدون کسب تجربه، نمیتواند به بخشی از ذات یک شخصیت تبدیل شود. اخلاق فضیلتمدار بسیار بر روی صفات شخصیتیای که آنها را فضیلت (Virtue) نامیده، تاکید دارد و بیان میکند که یک فضیلت را باید در وجود شخص پرورش داد.
«افلاطون» و «ارسطو»، دو فیلسوف شهیر یونان باستان، اصرار زیادی بر شخصیتسازی دارند و معتقدند که توضیح و تفسیر اصول اخلاقی، به تنهایی نمیتواند از ما یک انسان اخلاقی بسازد. «السدیر مکاینتایر»، فیلسوف معاصر اسکاتلندی-آمریکایی، با افلاطون موافق است و در کتاب مشهورش، «در پی فضیلت»، بیان دارد چیزی که شخصیت انسان را در طول عمرش میسازد، «طرز عمل» اوست. به باور او، برای یادگیری اخلاق، ابتدا نیاز است که اخلاقی رفتار کنیم؛ مثلاً شجاعت یک فضیلت است، اما دانستن اینکه شجاعت چیز خوبی میباشد، از ما یک فرد شجاع نمیسازد، ما باید مورد تربیت و آموزش تجربی قرار بگیریم تا بتوانیم این صفت را در خود پرورش دهیم. میتوان نتیجه گرفت که بتمن به همین دلیل، رابین را در موقعیتهای خطرناک قرار میدهد، چرا که فقط در این صورت میتواند فضایلی را که مد نظرش هستند، در وجود دستیارش پرورش دهد.
یکی دیگر از تفاوتهای اخلاق فضیلتمدار با دیگر مکاتب فلسفهی اخلاق، این است که تفاوتها را مدنظر قرار میدهد؛ مثلاً تفاوت شخصیتها، تفاوت نقش افراد در جامعه و تفاوت میان فرهنگهای مختلف؛ مثلاً یک افسر پلیس، آدمها را دستگیر و وسایلشان را مصادره میکند. حتی اگر لازم باشد در برخی شرایط خاص، دست به کشتن میزند. ما نمیخواهیم که شهروند عادی نیز به چنین اعمالی دست بزند، چون جامعه به هم میریزد؛ بنابراین برخی نقشهای اجتماعی خاص، نیازمند اصول اخلاقی خاص خود هستند. از سوی دیگر، یک افسر پلیس باید تحت آموزش صحیح قرار گرفته باشد. علاوه بر پروش فضیلتی مثل شجاعت -که لازمهی یک نظامی هست- دیگر فضایل اخلاقی، نظیر ملایمت و تعادل را به او میآموزیم تا شخصیتی که مدنظر جامعه است، رفتهرفته در او شکل بگیرد. این نکته را نیز باید در نظر بگیریم که هر کسی برای پلیس شدن ساخته نشده است؛ یعنی اگر دیدیم که فرد انتخابیمان در آزمونها شکست میخورد و آن صفات مدنظر را بروز نمیدهد، باید حواسمان باشد که شاید این شخص، برای کار دیگری ساخته شده باشد. نقش او در جامه چیز دیگریست، نه یک افسر پلیس.
با این حساب میتوانیم تصمیم بتمن برای خلق رابین را اینگونه توجیه کنیم: بتمن، رابین را در شرایط سخت قرار میدهد تا فضایل اخلاقی مد نظرش را نه فقط با توضیح اصول اخلاقی، بلکه از طریق آموزش و کسب تجربه در وجودش پرورش دهد. او نمیتواند تنها با توضیح اصول اخلاقی، فرزندش را به انسانی با فضیلت و یا به به عبارتی دیگر، به یک قهرمان تبدیل کند. از سوی دیگر، او دارد از رابین، یک نقش خاص برای جامعه میسازد؛ نقشی که شاید مناسب هر کسی نباشد، اما برای جامعه، مفید و ضروری است. بگذارید جور دیگر منظورم را شرح دهم. رابین یک نقش خاص در جامعه است که میتواند دنیا یا جامعهی خودش را به جای بهتری تبدیل کند و شاید بتمن نیز با تبدیل کردن یک نوجوان به رابین، دارد از او یک انسان بهتر میسازد، حتی اگر مطابق با اصول اخلاقی جهانشمول، تبدیل یک یتیم به اسلحهای برای برقراری عدالت، امری پسندیده بهشمار نرود.
ولی مشکل زمانی بروز میکند که شخص انتخابی ما، برای آن نقش خاص ساخته نشده باشد. آنگاه نتیجه چیزی جز شکست نخواهد بود. برای بتمن، این شکست، جیسون تاد نام دارد. بتمن به این نکته توجه نکرده بود که هرکسی نمیتواند رابین باشد. فضایلی که لازمهی تبدیل شدن به رابین هستند، در وجود همگان یافت نمیشود. در چنین حالتی، آموزش نیز راه به جایی نمیبرد. فضیلت شجاعت، بهتنهایی نمیتوانست از جیسون یک رابین بسازد؛ چرا که «رذیلتهایی» مثل خشونت و بیپروایی، پیش از آشنایی با بتمن، در وجود او شکل گرفته بود. جیسون از کتک زدن خلافکاران احساس خرسندی میکرد و با تصمیمات غیرعقلانیاش، گاهاً خود و بتمن را به دردسر میانداخت. بتمن از دو جنبه شکست خورد: او نتوانسته بود که فضیلت میانهروی را در وجود جیسون پرورش دهد. همچنین نتوانسته بود شخصیتی که قبل از آشناییاش با بتمن در او شکل گرفته بود را تغییر دهد؛ زندگی خلافکارانهی پیشین جیسون، قبل از آموزشهای بتمن، بخشی از شخصیت او را شکل داده بودند. شکست بتمن در پروش فضایل تعادل و صبوری، به کشته شدن جیسون توسط جوکر ختم شد. میدانیم که جیسون پس از بازگشت از مرگ، به یک ضدقهرمانِ آدمکش تبدیل میشود؛ چیزی که فرسنگها با شخصیت رابین فاصله دارد. بتمن نباید نقش رابین را برای او انتخاب میکرد. احتمالاً جیسون به آموزشی نیاز داشت که بتمن قادر به ارائهی آن نبود. شاید جیسون برای نقش دیگری ساخته شده بود.
خلق رابین، اخلاقی یا غیر اخلاقی؟
اکنون بار دیگر به پرسش اساسی این مقاله بازخواهیم گشت: آیا خلق رابین اشتباهی بزرگ و عملی غیراخلاقیست؟ از دید یک وظیفهگرا، این کار ْخلاف اصول اخلاقیست. منفعتگرایان معتقدند که خلق رابین، هرچند ذاتاً ناصحیح است، اما خیر عمومی را به ارمغان خواهد آورد و چیزی که مهم است بروندهِ چنین تصمیمی میباشد. پیروان مکتب اخلاق فضیلتمحور نیز معتقدند که رابین یک نقش مناسب و مفید برای جامعه است و برای ساخت چنین نقشی نیاز است که گزینهی مورد نظرمان را تحت آموزش قرار دهیم، زیرا حتی بهترین نیتها بدون آموزش و تجربه نتیجهای نخواهند داشت. ضمناً، تاکید میکنند که هرکسی برای رابین شدن ساخته نشده است. شما نیز ممکن است بر پایهی یکی از این سه مکتب، به این پرسش پاسخ دهید. بنابراین، این پرسش فلسفی پاسخهای گوناگونی دارد، اما مشخص است که بتمن یک وظیفهگرای خیلی بد، یک منفعتگرای نسبتاً خوب و، به نوعی، یک فضیلتمدار به حساب میآید. ما نیز به همین بسنده میکنیم.