بررسی عملکرد جیسون آرون در سری انتقام جویان | بازگشت تلویحی قوی‌ترین قهرمانان زمین

«انتقام جویان» نام یکی از بزرگ‌ترین و قوی‌ترین گروه‌های ابرقهرمانیِ مارول است که از آن می‌توان به‌عنوان مرکز و هسته‌ی جهان کمیک‌های این انتشارات نام برد. طبیعتاً، نویسنده‌ی این گروه، نبضِ جهان مارول را در دست داشته و مسیرِ آینده‌ی این دنیا را تا حدودی مشخص می‌کند. بنابراین، یکی از دغدغه‌های همیشگی انتشارات مارول، انتخاب یک نویسنده‌ی توانا و کارآمد برای نگارشِ داستان‌های این گروه بوده است.

«جیسون آرون» یکی از چندین نویسنده‌ی توانمندِ مارول می‌باشد که از آثار او می‌توان به سری ثورِ توانگر (Mighty Thor)، ثورِ نالایق (The Unworthy Thor)، جنگ ستارگان (Star Wars) و همچنین رویداد جنگ قلمروها (War Of The Realms) اشاره کرد. در سال ۲۰۱۸ میلادی، آرون وظیفه‌ی نگارش سری کمیک‌های انتقام جویان را برعهده گرفت و با یک ریلانچ (تجدید چاپ و شماره‌گذاری جدید) کار خود را آغاز کرد و هوادارانِ انتشارات مارول را به‌وجد آورد. ما در این مقاله به بررسی عملکرد جیسون آرون در مجموعه کمیک انتقام جویان می‌پردازیم و از جنبه‌های مختلف، سری او را مورد کنکاش قرار می‌دهیم.


سرآغاز

سرآغاز سری انتقام جویان به نویسندگی جیسون آرون

هنگامی که جیسون آرون نویسندگی انتقام جویان را برعهده گرفت، این گروه از هم پاشیده شده بود و دیگر چنین گروهی در جهان مارول وجود نداشت، بنابراین آرون باید دلیلی قانع‌کننده برای دوباره به‌وجود آمدنِ این گروه به مخاطبان ارائه می‌داد. او همانند دلیل اولیه‌ی به‌وجود آمدن تیم انتقام جویان، دشمنی بزرگ و خطرناک را به نمایش گذاشت که هیچ‌کدام از ابرقهرمانان به تنهایی از پسِ آن برنمی‌آمدند؛ و او کسی نبود جز «لوکی»! ولی او این بار متفاوت‌تر و قدرتمند‌تر از همیشه ظاهر شد، چرا که ارتشی جدید را برای خود فراهم آورده بود و اعضای آن یکی از قدرتمندترین نژادهای جهان مارول بودند؛ یعنی سلستیال‌ها (Celestials) یا همان «آسمانی‌ها»!

داستان با سقوط چندین سلستیالِ مُرده بر روی زمین آغاز می‌گردد و این سقوط‌ها، موجب کشته شدنِ انسان‌ها می‌شود. برای همین «کاپیتان آمریکا»، «ثور»، «مرد آهنی» به‌همراه «کاپیتان مارول» با یکدیگر همکاری می‌کنند تا جلوی آسیب دیدن مردم توسط اجساد سلستیال‌ها را بگیرند. از طرفی دیگر «دکتر استرنج»، «پلنگ سیاه»، «شی-هالک» و «گوست رایدر» هم در مرکز زمین، با موجودات خطرناکی روبرو می‌شوند و با همکاری هم به مبارزه با آن‌ها می‌پردازند. پس از آنکه ارتباط میان این دو اتفاق مشخص می‌شود، این دو گروه به هم ملحق شده و در آخر، انتقام جویان‌ به رهبری پلنگ سیاه باری دیگر گرد هم می‌آیند.

با آنکه شیوه و دلیلِ تشکیل دوباره‌ی انتقام جویان تکراری بود، ولی جیسون آرون با ایجاد تفاوت‌هایی محسوس و شرایطی جدید و پیش‌بینی‌نشده، این تکراری بودن ایده‌ی اولیه را تا حدی کم‌رنگ کرد و در آخر با روایت داستانی جدید و متفاوت، به‌طور کامل آن را محو نمود و یک آغازِ حماسی را برای سریِ خود رقم زد. سری کمیکی که نخست با خطری به اندازه‌ی سلستیال‌ها آغاز شد ولی پس از آن، با درگیری‌های سیاسی بین آمریکا، روسیه، واکاندا و آتلانتیس پیگیری شد و از آن شور و نشاط اولیه‌ی خود فاصله گرفت.


فضاسازی و انگیزه‌ی کاراکترها

نیمور در کمیک انتقام جویان

یکی از توانایی‌های جیسون آرون، همراه کردن مخاطب خود در طول روایت داستان است که این موضوع، به فضاسازی داستان‌های او بازمی‌گردد. این نویسنده با اختصاص زمان کافی، ما را با حال و هوای جهانِ مارول آشنا می‌سازد و باعث تعامل بیننده و ارتباط گرفتن او با داستان می‌شود. آرون با توجه‌ی مناسب و دادن زمان کافی به گروه‌هایی مانند «مدافعان اعماق»، «اسکادران عالی آمریکا» و همچنین «گارد زمستانی»، به‌خوبی انگیزه‌ها و تفکرات آنان را در طول داستان به نمایش می‌گذارد و موجب درکِ اعمال آن‌ها از سوی مخاطب می‌شود. او حتی حس ترس و کنجکاوی‌ای که از شخصیت بیوه قرمز (Red Widow) ساطع می‌شود را به‌خوبی انتقال می‌دهد و از آن، حسِ لذت را استخراج می‌کند و با دستیابی به این اهداف، مخاطب را برای مطالعه‌ی شماره‌های بعدی ترغیب می‌نماید.

آرون به گونه‌ای دیدگاه‌های گروه‌های مختلف را مورد کنکاش قرار می‌دهد و آن‌ها را منطقی جلوه می‌دهد که مخاطب می‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند و این سوال برایش پیش آید که حق با کدام طرف است؟ آتلانتیسی که می‌خواهد از خودش و اقیانوس‌ها در برابر انسان‌هایی که هر روز موجب مسموم‌تر شدن آب‌های آن می‌شوند محافظت کند، یا گاردِ زمستانی‌ای که قصد محافظت از وطن خود را دارد؟ و یا حتی اسکادرانِ عالیِ آمریکا که هدف مشابهی با گاردِ زمستانی را دنبال می‌کند؟ جیسون آرون با پرداخت مناسب به همه‌ی این گروه‌ها، آن‌ها را قابل باور می‌کند و فضای متشنج بین‌شان را به‌طور زیبایی به نمایش می‌گذارد.

فضاسازی حضور فعالی در داستان دارد اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که آرون بیش از حد بر روی فضاسازی تاکید می‌کند و بیشتر از آنکه باید، روی آن مانور می‌دهد. او با اتخاذ زمان بیشتر برای فضاسازی و تعامل‌آمیز کردن دیگر گروه‌ها و اشخاص حاضر در داستان، از موضوع اصلی یعنی انتقام جویان فاصله می‌گیرد و کمتر از آنچه که نیاز است بر روی آن‌ها تمرکز می‌کند. علاوه‌بر این‌ها، او فرصت‌های طلایی خود برای داستان‌سرایی را از بین برده و از آن‌ها برای فضاسازیی‌های بی‌مورد و اضافی استفاده می‌کند که نمونه‌ی بارز آن را می‌توان در شماره‌های ۱۸ و ۱۹ این سری مشاهده کرد.

این دو شماره از قسمت‌های فرعی رویداد جنگ قلمروها (War of the Realms) محسوب می‌شدند و آرون به‌جای اینکه به ماجراها و مشکلات انتقام جویان در این جنگِ بزرگ بپردازد، مشغول فضاسازی و پرداختن به شخصیت‌هایی فرعی (که عضو انتقام جویان نیستند) بود و کمی هم در مورد داستان‌های آینده زمینه‌چینی می‌کرد. او می‌توانست همین فضاسازی‌ها و زمینه‌چینی‌ها را با کمی خلاصه‌سازی در صفحات کمتری به نمایش بگذارد، آن هم به گونه‌ای که همین تاثیر را داشته باشند. قاعدتاً اختصاص دو شماره‌ی تمام به گروهی مثل اسکادران عالی آمریکا و شخصیتی مثل مردِ گوریلی (Gorilla-Man) منطقی نیست، آن هم در زمانی که این سری به‌صورت ماهانه پخش می‌شد و هر ماه فقط یک شماره از آن به دست طرفداران می‌رسید.


انتقام جویانِ عصر حجر

انتقام جویان در عصر حجر

جیسون آرون پیش‌تر در عنوان میراث (Marvel Legacy)، از گروهی شبیه به انتقام جویان، در یک میلیون سالِ پیش رونمایی کرد. گروهی که افرادی نظیر «اودین»، نخستین «مشت آهنین»، نخستین «گوست رایدر»، «آگاماتو» و دیگر شخصیت‌های مشابه‌ی انتقام جویان اصلی به‌عنوان عضوِ آن به‌شمار می‌رفتند و در عصر حجر مشغول محافظت از زمین و ساکنینِ آن (انسان‌های نخستین) بودند. اقداماتی که این انتقام جویان در یک میلیون سالِ قبل انجام داده بودند، زمینه‌ساز رانِ جیسون آرون و آرک میزبانِ نهایی (Final Host) بود. جیسون آرون در رانِ خود، به‌طور همزمان با داستان اصلی، داستان‌های این گروه را روایت می‌کند.

هنگامی که آرون برای اولین بار از این گروه در کمیک میراث رونمایی کرد، به دلیل ناشناخته بودن بعضی از اعضای آن و همچنین نبود اطلاعات کافی از آن‌ها، مخاطبان ارتباط زیادی با این تیم برقرار نکردند، ولی آرون در سری انتقام جویان، با پرداخت کافی و همچنین به روایت درآوردن گذشته‌ی اعضای آن، از این فلش‌بک‌ها، یک بخش زیبا و جذاب ساخت که بعضی از طرفداران با آن‌ها بیشتر از خود داستان اصلی ارتباط برقرار کردند و حتی آن‌ها را جذاب‌تر از خودِ داستان می‌دانستند. علتِ رخ دادن این اتفاق، علاوه‌بر شخصیت‌پردازی درست و سرگذشت‌های جذاب، به بلوغ رسیدن و پخته‌تر شدنِ این کاراکترها بود. آرون هنگامِ روایت پیشینه‌ی هر شخصیت، یک شروع و یک پایان را برای آن در نظر می‌گرفت و با قرار دادن اتفاقی جذاب و بسیار تاثیرگذار میان این دو، روند تکامل و به بلوغ رسیدنِ شخصیت‌ها را به نمایش می‌گذاشت.

تنها خرده‌ای که می‌توان به فلش‌بک‌های سری انتقام جویان و نسخه‌ی عصرِ حجر آن گرفت، نبودِ تعادل میان روایت داستان اصلی و این فلش‌بک‌ها است. در آرک اول، جیسون آرون به‌طور همزمان و با پیش رفتنِ داستان در زمانِ حال، فلش‌بک‌ها را نیز پیش می‌برد، اما با تمام شدنِ این آرک و شروعِ آرک جدید، آرون این روند را کنار گذاشت و به‌جای آنکه به‌طور همزمان به این دو بخش بپردازد، به‌صورت جداگانه و با اختصاصِ عناوین تک‌شماره به فلش‌بک‌ها، داستان‌سرایی‌اش را ادامه داد. این موضوع، باعث از بین رفتنِ حس تعلیق و کنجکاوی در مخاطب می‌شود و تعادلِ بین این دو داستان را بر هم می‌ریزد.


تعامل

ثور و شی-هالک

هنگام نوشتن داستان، مخصوصاً داستان‌هایی که در محوریت آن یک گروه قرار دارد، باید به رابطه‌ی اعضای گروه با یکدیگر و همچنین تعاملاتی که در زندگی شخصی‌شان دارند، توجه ویژه‌ای کرد؛ چرا که همین تعاملات و ارتباطات، به این شخصیت‌های تخیلی، روح و جلا می‌بخشند و این موضوع موجب افزایش عمق شخصیت‌ها و در نتیجه افزایش جذابیت داستان می‌شود.

جیسون آرون با اختصاص دادن زمان‌هایی خاص به این‌گونه روابط، سعی در ایجادِ تعاملاتی این‌چنینی در اثر خود دارد. او در آغاز و در همان شماره‌ی ابتدایی، یک گفتگوی سه نفره را میان ثور، مرد آهنی و کاپیتان آمریکا رقم می‌زند و سعی می‌کند که گفتگویی جالب خلق کند و هم‌زمان از حال و هوای این شخصیت‌ها سخن بگوید. آرون حتی یک شماره‌ی تمام را به رابطه‌ی اعضای انتقام جویان اختصاص می‌دهد و تلاش می‌نماید که رابطه‌ی بین آن‌ها را به نمایش بگذارد، ولی متاسفانه نمی‌تواند آن‌طور که باید از این دو موقعیت استفاده کرده و گفتگوهایی جذاب را خلق کند، چرا که او مسیری اشتباه را در این گفتگوها پیش گرفته و هیچ‌گونه چالشی را بین این اشخاص ایجاد نمی‌کند.

آرون علاوه‌بر اختصاص دادن زمان‌هایی نادر به این تعاملات، سعی در ایجاد تعاملاتی جدید هم دارد. مثلاً او قصدش این است که با ایجاد رابطه‌ای میان ثور و شی-هالک، که البته شروع بسیار مسخره‌ای هم دارد، این دو کاراکتر را به چالش کشیده و از آن‌ها یک زوج دربیاورد و هم‌زمان به فراز و نشیب‌های این رابطه بپردازد و در آخر به این سوال پاسخ دهد که ثور از کدام شخصیت خوشش می‌آید؟ «جنیفر والترز» یا هیولای درون او؟ با آنکه او با ایجاد این رابطه، می‌خواهد از این دو کاراکتر به عنوان یک زوج یاد کند، ولی همواره تعامل این شخصیت‌ها به حاشیه رانده می‌شود و آنطور که لازم است به آن پرداخته نمی‌شود و فقط زمانی که آرون می‌خواهد صفحاتِ خالیِ کمیکش را پر کند، از رابطه‌ی میان این دو شخصیت استفاده می‌کند.

با اینکه او می‌خواهد با اختصاص دادن زمانِ کافی به شخصیت‌ها و همچنین قرار دادن آن‌ها در شرایطی جدید، آنان را به چالش بکشد، ولی متاسفانه از پتانسیل‌های اولیه‌ی بعضی از کاراکترها چشم‌پوشی می‌کند و به آن‌ها نمی‌پردازد. مثلاً شخصیت مرد آهنی و کاپیتان مارول به‌واسطه‌ی اتفاقاتِ رخ داده در دومین رویداد جنگ داخلی (Civil War II)، پتانسیل بسیار بالایی برای تعامل و ایجاد چالش‌هایی جذاب دارند، ولی آرون به‌راحتی از این پتانسیل چشم‌پوشی می‌کند و به ساده‌ترین شکل ممکن به روابط میان این دو می‌پردازد. شخصیت گوست رایدر هم یک برادر معلول دارد که در این کمیک بارها به او اشاره شده است، ولی آرون هر بار صرفاً به اشاره‌ای جزئی بسنده کرده و هرگز تعاملات میانِ او و برادرش را نشان نمی‌دهد. کاپیتان آمریکا شخصیتی است که به وطن‌پرستی شهرت دارد و همواره با شنیدن نام او، همه یاد همین خصلت او می‌افتند. در این کمیک، به‌واسطه‌ی انتخاب پلنگ سیاه به‌عنوان رهبرِ انتقام جویان، رابطه‌ی کاپیتان آمریکا و دولتِ آمریکا شکرآب شده است ولی آرون، همانند دفعات قبلی، به یک اشاره‌ی جزئی نسبت به این موضوع بسنده می‌کند و از پرداختن به چنین موضوع مهمی سر باز می‌زند.


رشد شخصیتی

ثور در رویداد جنگ قلمروها

همان‌طور که قبلاً گقته شد، آرون داستانِ خود را در دو خط زمانی پیش می‌برد؛ یکی در زمانِ حال و دیگری در عصرِ حجر. شخصیت‌هایی که او در عصر حجر خلق کرده است و به روایتِ داستان آن‌ها می‌پردازد، یک نقطه‌ی شروع و یک نقطه‌ی پایان دارند که با پیشبرد داستان از نقطه‌ی شروع به پایان، این شخصیت‌ها به بلوغ فکری رسیده و دچارِ رشدِ شخصیتی می‌شوند. نخستین گوست رایدر در آغاز، کودکی باهوش است که متوجه تفاوت سطحِ هوش خود نسبت به دیگران شده، ولی از برملا کردن آن می‌ترسد. با گذشتِ زمان و گذراندن اتفاقاتی نظیر مرگِ خانواده‌اش و گم شدن در برف و بوران، او تجربه کسب می‌کند و زمانی که انتقامِ مرگ خانواده‌ی خود را می‌گیرد، به بلوغِ فکری رسیده و دچارِ تغییراتی در شخصیت خود می‌شود. نخستین مشت آهنین هم در طولِ داستان، از یک نوجوانِ ساده و دلسوز، با گذراندن اتفاقات و رنج‌هایی در زندگی خود دیده، به یک محافظ مقتدر و جنگجویی کارکشته بدل می‌گردد. دیگر شخصیت‌های این گروه مانند «استاربرند» نیز با گذراندنِ اتفاقاتی مشابه و مشاهده‌ی تراژدی‌هایی در زندگی خود، به بلوغِ فکری می‌رسند و رشدِ شخصیتی کاملاً محسوس و دلنشینی دارند.

اما عملکرد آرون در نشان دادن رشدِ شخصیتی کاراکترها میان زمانِ حال، بسیار ضعیف است و به هیچ‌وجه شاهد عملکردی مشابه با انتقام جویانِ عصر حجر نیستیم. یکی از دلایل این موضوع که قبلاً به آن اشاره شده، عدم پرداخت مناسب به رابطه‌ی میان کاراکترهاست. این موضوع باعث می‌شود که اکثر شخصیت‌ها در طول ماجرا و با جلو رفتن داستان، دچار هیچ تغییری در دیدگاه‌های خود نشوند و به‌عبارتی، تجربه‌هایی که آنان کسب کردند، اصلاً به دردشان نمی‌خورد. این اتفاق درباره‌ی شخصیت‌هایی مانند کاپیتان آمریکا و مرد آهنی، ایرادِ بزرگی محسوب نمی‌شود، زیرا این دو شخصیت در گذشته ماجراهای بسیاری را از سر گذرانده‌اند و تجربه‌ی بسیاری دارند، ولی برای کاراکترهایی نظیرِ ثور و گوست رایدر یک ایراد بزرگ به حساب می‌آید.

کاراکتر ثور در طی رویداد جنگ قلمروها و در میان شماره‌های ۲۰ تا ۲۱ این سری، دوباره لایقِ بلند کردن پتک خود، یعنی میولنیر می‌شود، ولی ما در سری انتقام جویان، هیچ‌گونه تغییر مثبتی در این شخصیت نمی‌بینیم. یعنی رفتارهای کاراکترِ ثور، قبل و بعد از لایق شدن، هیچ تغییری نمی‌کنند و مخاطب شاهد هیچ‌گونه رشد شخصیتی و پخته‌تر شدن این کاراکتر نیست؛ عاملی که باید وجود می‌داشت و نشان می‌داد که چرا ثور پس از رویداد جنگ قلمروها لایق برداشتن پتک خود شده است. شخصیت گوست رایدر نیز یک جوان بی‌تجربه است که تازه به گروهِ انتقام جویان ملحق شده و در حالِ کسب تجارب جدید می‌باشد. طبیعتاً باید پس از گذشت مدتی، شاهد رشد این شخصیت از لحاظ فکری و تغییراتی در اعمال او می‌شدیم. این اتفاق به شکل جزئی و پس از آرک Challenge of the Ghost Riders رخ داده است، ولی در کل اصلاً حد و اندازه‌ی قابل قبولی ندارد.


پیچش‌های داستانی

تیم انتقام جویان

یکی از مهم‌ترین و برترین راه‌های جذب و ایجاد حسِ تعلیق در مخاطب، ساخت پیچش‌های داستانی است. پیچش‌هایی که به‌طرزی شوکه‌کننده و غیرقابل پیش‌بینی در داستان ظاهر شده و تمام محاسبات خوانندگان را بر هم می‌زند. در واقع اگر کسی بتواند به‌درستی و با شیوه‌ای منطقی، این پیچش‌ها را در داستانِ خود اضافه کند، می‌تواند کیفیت داستانش را تضمین و توجه مخاطبان را به خود جلب نماید.

جیسون آرون در نخستین آرک رانِ انتقام جویانِ خود، یعنی آرک میزبانِ نهایی، پیچشی عجیب و غیرقابل پیش‌بینی را به داستانِ خود تزریق می‌کند و با استفاده از آن، شروع به گسترش و توضیح داستان می‌نماید. آن پیچش داستانی چیزی نبود به‌جز نحوه‌ی تکاملِ انسان‌ها. آرون با روایت داستانی جدید که مقدمه‌های آن را در کمیک میراث فراهم آورده بود، هم گذشته‌ی انسان‌ها و زمین را به مخاطب معرفی کرد و هم گونه‌ی فضایی جدیدی را برای جهانِ مارول به ارمغان آورد؛ گونه‌ای که از آن به‌عنوان دشمنِ طبیعیِ سلستیال‌ها یاد می‌شود.

جیسون آرون در آرک بعدی، دو پیچش جدید را به داستانِ خود اضافه کرد. نخستین پیچش داستانی او، تشکیلِ غیرمنتظره‌ی گروه‌های محافظانِ اعماق و همچنین اسکادران عالی آمریکا بود. دو گروهی که از لحاظِ قدرت با انتقام جویان و گاردِ زمستانی برابری می‌کنند و هرکدام درحال تلاش برای نجات مردمِ خودشان هستند. آرون در ادامه و با روایت جنگی داخلی میان خون‌آشام‌ها، فضا را به سمتِ این جنگ منحرف می‌کند و از شخصیتی جدید خبر می‌دهد؛ شخصیتی که در آخر و با ایجاد یک پیچشِ داستانی پیش‌بینی نشده به کارِ خود پایان داد و راه را برای ادامه‌ی داستان‌سرایی هموار ساخت.

مهم‌ترین و برترین پیچشِ داستانی‌ای که آرون در این ران به‌وجود آورده است، مربوط به حقیقیتِ پشت پرده‌ی تشکیل گروهِ اسکادران عالی آمریکا می‌باشد. این گروه تحت نظرِ مامور کولسن (Phil Coulson) که یکی از مقامات آمریکایی است، قرار دارد و در یکی از شماره‌ها مشخص می‌شود که این مامور مشغول همکاری با شخصیت مفیستو (Mephisto) بوده و این موضوع، موجب باز شدن راه‌های بیشتری برای داستان‌پردازی و جذب مخاطب می‌شود. در ادامه، آرون با استفاده از این پیچش‌های ایجاد شده در داستان، به روایت و پیش بردن ماجراهایش می‌پردازد؛ به گونه‌ای که در شماره‌های آینده، حقایقی جدید درباره‌ی این اتفاقات برملا می‌شود، ولی هیچ پیچش مهم داستانی دیگری اضافه نمی‌گردد.

تنها عیبی که می‌توان از کار آرون در هنگام خلق این پیچش‌ها گرفت، غافل شدن از داستان است. او آن‌قدر مشغول زمینه‌چینی برای شماره‌های آینده است که از نوشتن داستانی درخور غافل شده و مدام مشغولِ زمینه‌چینی می‌باشد. این موضوع در نهایت منجر به کاهش جذابیت رانِ او شد. چنین عاملی، خود به تنهایی سبب کاهش تعداد مخاطبین و همچنین اهمیت سری انتقام جویان می‌شود.


طراحی

انتقام جویان و کاپیتان آمریکا

از آنجایی که سری کمیک‌های انتقام جویان، مرکز و هسته‌ی جهان مارول را تشکیل می‌دهد و مسیر آینده‌ی آن را مشخص می‌کند، علاوه‌بر داستان و شخصیت‌پردازی‌های درست، باید طراحی‌های شایسته و نمادینی داشته باشد تا با ارائه‌ی همزمانِ این دو مورد، ماجراهایی عظیم و خاطره‌انگیزی را خلق کنند. درست مانند اتفاقی که در رانِ انتقام جویانِ «جاناتان هیکمن» رخ داد. از طراحی‌های آن سری می‌توان به‌عنوان یکی از بهترین نقاط قوتش یاد کرد. انتقام جویان حتی در آغاز خلقتِ خود، طراحی افسانه‌ای و کارکشته به‌نام جک کربی داشت و این هنرمند صحنه‌های بسیار جذاب و نمادینی را برای این گروه خلق کرد که از بین آن‌ها می‌توان به کاور شماره‌ی یک مجموعه‌ی اول انتقام جویان اشاره داشت.

یکی از بزرگ‌ترین معضلات و جدی‌ترین مشکلات سری جیسون آرون، به انتخاب طراح او برمی‌گردد؛ زیرا که طراحی کاریکاتوری‌مانند و نسبتاً غیرواقعی این سری در هیچ‌کدام از صحنه‌ها به دل مخاطب نمی‌نشیند و حتی گاهی اوقات مخاطبین را دلسرد می‌کند. علاوه‌بر این‌ها، چنین طراحی‌‌ای موجبِ جدی نگرفته شدنِ این مجموعه شده و اهمیت آن را زیرسوال می‌برد. تمامی این مشکلات، صرفاً به‌خاطر انتخاب یک طراح اشتباه؛ «اد مک‌گینس» طراح اصلی این سری است و در اکثر شماره‌ها، مسئولیت طراحی را برعهده دارد. با آنکه او طراحی باسابقه و نسبتاً خوب به حساب می‌آید و هنر او برای بعضی از داستان‌ها بسیار زیبا و دلنشین بوده‌اند، اما سبک طراحیِ او به هیچ‌وجه با ماهیت تیم انتقام جویان هم‌خوانی ندارد و همواره از سطح کیفیِ آن می‌کاهد. او حالت بدن شخصیت‌ها را با شکلی غیرواقعی ترسیم می‌کند و همچنین در متمایز کشیدن چهره‌ها هیچ‌گونه مهارتی ندارد. در ضمن، او آن‌طور که باید به جزئیات توجه نکرده و گاهی برخی از آن‌ها را نادیده می‌گیرد و این خود، منجر به کاهش کیفیت طراحی‌هایش می‌شود.

ناگفته نماند که جیسون آرون در این سری، از طراحانِ خوبی مانند «سارا پیچلی»، «دیوید مارکز»، «آندریا سورنتینو»، «جیسون مسترز» و «جراردو سافینو» نیز استفاده کرده است، اما اکثر این هنرمندان به‌جز دیوید مارکز، فقط به طراحیِ یک قسمت از داستان پرداختند و اکثر اوقات هم مربوط به گروه انتقام جویانِ یک میلیون سال قبل بوده‌اند و نقش پررنگی در داستان نداشته‌اند. شماره‌های اندکی که دیوید مارکز طراحی کرده نیز آرک‌های مهمی نبودند و بیشتر از آنکه داستان را جلو ببرند، خود را به زمینه‌سازی و ایجادِ پیچش‌های داستانیِ دیگر مشغول می‌ساختند.


اهمیت، تاثیرگذاری و هدف

گروه انتقام جویان

همان‌طور که به دفعات مکرر تکرار کرده‌ایم، سری انتقام جویان مسیر آینده‌ی جهان مارول را تعیین می‌کند و با تاثیرگذاری بر روی این جهان، آن را به جلو می‌راند. برای رسیدن به درکِ درستی از عملکرد آرون در این بخش، باید نگاهی به دو سری قبلیِ انتقام جویان به قلم «جاناتان هیکمن» و «مارک وید» داشته باشیم.

جاناتان هیکمن، سری خود را در سال ۲۰۱۲ میلادی آغاز کرد. او در ایام آغازین خود، نوع داستان‌هایش را مشخص نمود و پس از آن، مشغول زمینه‌چینی برای آینده شد، ولی هرگز تمرکز خود را از خلق داستان‌هایی جذاب در ضمنِ زمینه‌چینی برای آینده، منحرف نکرد. در واقع، او با تلفیقِ داستان‌های جذاب و زمینه‌های مدِ نظرش و ارائه‌ی همزمانِ این دو، رانی بی‌نظیر خلق کرد. در کنار همه‌ی این موضوعات، او با گسترشِ تیم انتقام جویان و بزرگ‌تر کردنِ آن، توانست به قسمت عظیم‌تری از جهان مارول دسترسی داشته باشد و تقریباً کل این جهان را به سوی هدفی مشخص پیش ببرد. این نویسنده پس از مدتی، با انتشار رویداد بی‌نهایت (Infinity)، که زمینه‌چینی‌های آن را در دو مجموعه‌ی Avengers و New Avengers انجام داده بود، جهان مارول را دگرگون ساخت و موجب به‌وقوع پیوستن اتفاقاتی جذاب در گستره‌ی وسیعی شد. پس از آن، او با پیش بردنِ داستان‌های خود و همچنین تدارک دیدنِ اتفاقات بسیار مهم مانند مرگ برخی از شخصیت‌ها و یا شکل‌گیری اتحادهایی جدید میان کاراکترهای مختلف، مسیر خود را به‌سوی هدف نهایی‌اش ادامه داد و در آخر با انتشارِ رویداد جنگ‌های پنهان (Secret Wars) جهانِ مارول را برای همیشه دستخوش تغییر کرد.

پس از جاناتان هیکمن، مارک وید نویسندگی کمیک انتقام جویان را برعهده گرفت و کار خود را با یکی کردنِ تمام گروه‌های انشعابیِ انتقام جویان آغاز نمود. او با این کار نشان داد که هدف مشخصی را برای رانِ خود در نظر گرفته است. او همانند هیکمن، با بزرگ‌تر کردن انتقام جویان، به بخش عظیم‌تری از جهان مارول دسترسی پیدا کرد و علاوه‌بر روایتِ داستانی بزرگ، حماسی و جذاب، برای داستان‌های انفرادیِ کاراکترها زمینه‌های بسیاری ساخت و موجب انتشار سری کمیک‌های جدیدی برای آن‌ها شد. از بین این سری‌ها می‌توان به سری هالک فناناپذیر (Immortal Hulk) و فرقه‌ی سیاه (Black Order) اشاره کرد که هر دوی آن‌ها به موجب درخششِ کاراکترهای اصلی‌شان در رانِ مارک وید، از پتانسیل بالایی برای داستان‌پردازی برخوردار گشتند. همچنین جدای نکاتِ گفته شده، رانِ مارک وید بیشتر از آنکه شخصیت‌های درجه یک داشته باشد، از شخصیت‌های درجه دو مانند «فالکون»، «هرکول»، «واسپ» و «اسکارلت ویچ» تشکل شده بود، و به علت هدفمند بودن کارهایش، توانست از تمامِ این شخصیت‌ها به نحو احسن استفاده کند و در هنگام خواندن این کمیک، اضافه بودن هیچ‌کدام از شخصیت‌ها توسط مخاطب حس نشود. این موضوع، علاوه‌بر ارتقای سطح این کاراکترها، تفکر اشتباهی که به‌واسطه‌ی درجه دو بودنِ آن‌ها ایجاد شده است را از بین می‌برد.

مارک وید با ایجاد چالش و پیچش داستانی در هر شماره، مخاطب را به‌طور پیوسته برای خواندن شماره‌های آینده ترغیب می‌کرد. نکته‌ی جالب این‌جاست که وید در هر قسمت سریِ خود، رویه‌ی خاصی را پیش می‌گرفت و هرگز از یک روشِ تکراری برای ایجادِ پیچش و غافلگیر کردنِ مخاطب استفاده نمی‌کرد. همچنین تمامی جنجال‌ها و تعامل‌ها در راستای پیشرفت کاراکترها بودند و به سری‌های اختصاصی هر کدام از شخصیت‌های حاضر در سری منتهی می‌شدند. با آنکه این رانِ حماسی چندین طراحِ متفاوت در خود داشت، ولی همواره از ثباتی مشخص در شکل و شمایل طراحی‌هایش برخوردار بود که این موضوع، به انتخابِ درست طراح از سوی مارک وید بازمی‌گشت، چرا که او طراحانی را انتخاب می‌کرد که سبکِ هنری مشابهی داشتند و بدین صورت، تغییر طراح در طولِ داستان حس نمی‌شد. تمامیِ این موضوعات، به یک پایانِ حماسی، شگفت‌انگیز و متفاوت ختم شد و توانست آن‌طور که شایسته‌اش بود به نقطه‌ی پایانی برسد.

رانِ جیسون آرون برخلاف رانِ هیکمن و وید، هیچ‌گونه تاثیری بر روی دیگر سری‌ها ندارد. بلکه در واقع اتفاقاتِ رخ داده در این سری، از سری‌های دیگر وام گرفته می‌شوند و حتی رویدادهای دو سالِ اخیر مارول، یعنی جنگ قلمروها و امپایر (Empyre) نیز هیچ‌گونه ارتباط مستقیمی با آن نداشتند و کمیک‌های انتقام جویان صرفاً تای-این (Tie-in) محسوب می‌شدند. این اتفاق به‌خاطر تغییراتِ پیاپی در تعیین هدف داستان توسط آرون است. او خود نمی‌داند که قرار است چگونه داستانش را پیش ببرد. از طریق جنگ با خدایان فضایی و سفر به فضا؟ یا با استفاده از جنگی سیاسی بین ابرقدرت‌ها و یا جنگی داخلی میانِ خون‌آشام‌ها؟ با نشان دادن تعامل بین اعضای مهم انتقام جویان یا با برانگیختن انگیزه‌ی گروه‌های حاضر در داستان؟ همین موضوع باعث جدی نگرفته شدنِ سری او توسط هواداران شده و میزان تاثیر و اهمیت آن را کاهش داده است.


سری انتقام جویانِ جیسون آرون در آغاز، خودش را به شکلی حماسی و امیدوارکننده نمایان ساخت؛ ولی به علت نداشتن تعادل در فضاسازی و با اختصاص دادن زمان اضافی به زمینه‌چینی‌های پراکنده برای داستان‌های آینده، از جذابیتِ خود کم کرد. آرون برای رسیدنِ داستان به نقطه‌ای معین بسیار تلاش می‌کند، ولی تقلای زیاد او، موجب می‌شود تا از پتانسیل‌های نهفته‌ی شخصیت‌ها و داستانی که می‌نویسد غافل شود و با پیوستن این موضوع به طراحی‌های نه‌چندان خوب، شاهد افت کیفیت فاحش این سری هستیم. البته، اکنون که آرون تمام زمینه‌چینی‌های موردنظر خود را انجام داده است و قصد دارد از آن‌ها استفاده کند، اوج گرفتن دوباره‌ی داستان را شاهد بودیم و ممکن است در آینده، دوباره این سری به کیفیتِ آغازینِ خود نزدیک‌تر شود و داستان‌های بهتری را به نمایش بگذارد.

20 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments