بتمن و روانشناسی | قسمت اول: بروس وین

روانشناسی یعنی کندوکاو در ذهن و رفتار انسان. این علم جذاب و پیچیده به ما کمک می‌کند تا برای بسیاری از رفتارهای انسانی دلایل منطقی و توجیه‌پذیر بیاوریم و ریشه‌ی آن‌ها را کشف کنیم. علم روانشناسی در داستان‌نویسی و خلق شخصیت نیز بسیار مهم است. بهترین شخصیت‌های خیالی توسط افرادی خلق شدند که به حد کافی با این علم آشنایی داشتند و طیفی از رفتار‌های انسانی را بر روی این شخصیت‌ها پیاده کرده‌اند.

زمانی که بحثِ ارزیابیِ روانشناختی یک کاراکترِ کمیک‌بوکی مطرح می‌شود، نخستین و مهم‌ترین چیزی که باید در نظر گرفت، خاستگاه یا اوریجین (Origin) آن شخصیت است. با خواندن داستان خاستگاهِ یک شخصیت به این موضوع پی خواهیم برد که چه چیز او را به مسیر فعلی‌اش کشانده است و دلیل بسیاری از رفتار‌هایش برایمان روشن می‌شود؛ در نهایت، ما را قادر می‌سازد تا با او همذات‌پنداری کنیم. خاستگاه یک شخصیت، سفریست به ژرفای ذهن او.

دنیای «بتمن» یا همان Batman Universe مملو از کاراکترهایی است که به سبب شخصیت‌پردازی پیچیده و چند لایه‌شان توسط روانشناسان و روانپزشکان مختلفی مورد بررسی قرار گرفته‌اند. مقالاتی که با عنوان «بتمن و روانشناسی» در این وبگاه منتشر می‌شود، ترجمه و خلاصه‌ی بخش‌هایی از کتاب بتمن و روانشناسی: یک شوالیه‌ی تاریک و طوفانی (Batman and Psychology: A Dark and Stormy Knight) است که به منظور شناساندن شخصیت‌های دنیای بتمن تقدیم شما می‌شود.


خاستگاه بتمن

بتمن در شش ماه نخستِ حضورش در دنیای کمیک، خاستگاهی نداشت. او شخصیتی مرموز بود که بدون دلیلی موجه با جرم و جنایت مبارزه می‌کرد و به حل معماهای مختلف می‌پرداخت. در قیاس با سایر ابرقهرمان‌های کمیک‌بوکیِ آن زمان، این رویکرد امری غیرمعمول به‌شمار می‌رفت. عدم وجود خاستگاه از مشخصه­‌های کاراکترهای مجلات پالپ بود؛ همان مجلاتی که بعدها الهام بخش «باب کین» و «بیل فینگر» برای خلق بتمن شدند؛ برای مثال شخصیت سایه (The Shadow)، سال­‌ها پیش از آنکه هوادران از هویت واقعی­‌اش آگاهی یابند با جرم و جنایت مبارزه می‌کرد. سرانجام، در شماره‌ی ۳۳ عنوان کمیک‌های کارآگاهی (Detective Comics)، پرده از راز این ابرقهرمان برداشته شد: یک مرد، یک زن و تنها پسرشان، در شبی که از سالن سینما برمی‌گشتند، با سارقی مسلح روبرو می‌شوند که قصد دزدیدن گردنبند آن زن را دارد. مرد برای محافظت از همسرش جلو می‌رود. سارق به آن مرد و زن شلیک می‌کند. هردوی آن‌ها کشته می‌شوند و آن پسر نیز گریه‌کنان به این صحنه خیره می‌شود، یا آنچنان که در شرح داستان آمده است: «چشمان پسر از شدت ترس و حیرت باز مانده و به صحنه‌ی هولناک روبرویش خیره شده است.» چند روز بعد، آن پسر که اسمش «بروس» است، در کنار تخت خوابش و یک شمع روشن زانو می‌زند، دست‌هایش را به حالت دعا به هم می‌فشارد و به روح پدر و مادرش سوگند می‌خورد که برای دادخواهی قتل آن‌ها (نه انتقام و منفعت شخصی)، باقی عمرش را صرف مبارزه با خلافکاران بکند. این صحنه، نقطه‌ی شروع بتمن در زندگی‌نامه‌ی بروس وین است.

در طول سالیان گذشته، بر جزئیات این داستان افزوده شده است: «توماس وین» یک پزشک می‌شود؛ مادر بروس و قاتل مرموز که در این داستان اسمی نداشتند، به ترتیب «مارتا وین» و «جو چیل» نام می‌گیرند. علی‌رغم همه‌ی این تغییرات، همان شش پنلِ نخست کافیست تا هرآنچه که ضروری است درباره‌ی بتمن و دلیل نبردش با جنایتکارها بدانیم؛ شش پنلی که تنها از دل یک داستانِ یک و نیم صفحه‌ای بیرون آمده است. ایده‌های دیگری نیز به ذهن خالقین بتمن، باب کین و بیل فینگر، خطور کرده بود. آن دو بارها به این موضوع فکر کردند که چه عاملی می‌تواند یک انسان عادی را به یک مامورِ خود‌خوانده‌ی مبدل‌پوش تبدیل کند. در نهایت، هردوی آن‌ها به این نتیجه رسیدند که کشته شدن پدر و مادر یک پسر بچه، آن هم جلوی چشمانش، بدترین ضربه‌ی روحی یا ترومایی (Trauma) است که آن پسر می‌تواند تجربه کند.


اختلال اضطراب پس از سانحه یا PTSD

تصویر مرگ والدینش در ذهنش نقش بسته است. (Detective Comics #457)

اختلال اضطراب پس از سانحه (به اختصار PTSD)، نوعی اختلال روانی است که در پی تجربه‌ی یک اتفاق هولناک پدید می‌آید. این اختلال با علائم مختلفی مثل بی‌خوابی، گوشه‌گیری، کج خلقی، رفتارهای تهیجی، برانگیختگی فزون از اندازه، احساس گناه، مشکل در کار روزانه و… همراه است. آسیب‌هایی که عامل انسانی دارند، مثل تجاوز، شکنجه، ترور و در این موردِ به‌خصوص، کشته شدن عزیزان برای یک گردنبند مروارید، بسیار بیش‌تر از بلایای طبیعی یا خطاهای انسانی مسبب PTSD می‌شوند. هرچقدر که مدت زمان این زخم روحی طولانی‌تر باشد، تاثیر آن نیز بیشتر است و قربانی را آسیب‌پذیرتر می‌کند. با اینکه پدر و مادر بروس در کمتر از چند ثانیه کشته شدند، مدت زمانی که بروس جوان در تنهایی به جسد پدر و مادرش خیره شده بود، صدای شنیدن آژیر و تجمع پلیس‌ها، جواب دادن به سوالات مختلف، دیدن صحنه‌ی جرم در روزنامه‌ها و از همه مهم‌تر، ناامیدی بروس وین جوان از اجرا نشدن عدالت در خصوص قاتل (چیزی که در بیشتر داستان‌های بتمن دیده شده است) به عمق این زخم افزودند.

آیا بتمن از اختلال اضطراب پس از سانحه رنج می‌برد؟ برخی این‌طور فکر می‌کنند. او همیشه غرق در افکار خودش است، از دیگران دوری می‌کند، با اینکه یک مرد بالغ است، ماسک می‌زند و با وجود گذشت چندین دهه از قتل پدر و مادرش، آن صحنه را بارها در ذهنش بازسازی می‌نماید. مرور مداوم یک تجربه‌ی فاجعه‌انگیز و سلطه‌ی آن بر زندگی یک شخص می‌تواند نشان‌دهنده‌ی این اختلال باشد. با این حال، یک شخص می‌تواند برخی علائم یک اختلال روانی را نشان دهد، درحالی که تشخیص روانپزشکی، وجود اختلال روانی در فردِ مراجعه‌کننده را رد کند.

اختلال اضطراب پس از سانحه، همان‌طور که از اسمش مشخص است، به اضطراب و تشویشی گفته می‌شود که مدت‌ها پس از یک زخم روحی یا تروما، زندگی فرد قربانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. حتی بسیاری از روانشناسان حرفه‌ای نیز به بخشِ «اختلالِ» این عبارت علمی توجهی نمی‌کنند؛ چون وقتی صحبت از اختلال به میان می‌آید، دو پرسش مهم مطرح می‌شود: آیا فرد قربانی از سازش با شرایط جدید زندگی‌اش بازمانده است؟ آیا زخم روحی، زندگی عادی فرد را مختل کرده است؟ اینکه یک مشکل، اختلال یا بیماری روانی تلقی شود به عوامل مختلفی مثل مدت زمان، شدت، نوع علائم و… بستگی دارد. بنابراین، پیش از هرچیز باید مشخص کنیم که از دید آسیب‌شناسی، قربانی باید از چه شرایطی برخوردار باشد تا مشکل او PTSD تشخیص داده شود. انجمن روانپزشکان آمریکایی در ویرایش چهارم از کتاب «راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی» چندین شرط را برای تشخیص PTSD لحاظ کرده‌اند. ما نیز ذهن بتمن را با این شروط می‌سنجیم و نشان می‌دهیم که بتمن در چه مواردی متفاوت یا همسان عمل می‌کند.

شرط اول: تروما یا آسیب. بله، «قتل پدر و مادرش» ضربه‌ی روحی‌ای بود که او را به شدت وحشت‌زده کرد و به خلق بتمن منجر شد.

شرط دوم: تجدید خاطره. بله، بتمن با مرور مداوم خاطرات گذشته و بازسازی ذهنیِ ترومای زندگی‌اش و یا در هنگام قرار گرفتن در برخی موقعیت‌های خاص (مثل زمانی که با یک گاز توهم‌زا مسموم می‌شود)، بارها و بارها صحنه‌ی قتل پدر و مادرش را تجربه می‌کند.

البته برخلاف مبتلایان به PTSD، احساساتی که در هنگام یادآوری خاطرات تلخ گذشته در بتمن برانگیخته می‌شوند، به هیچ‌وجه، سبب بروز ضعف و ناتوانی در او نشده‌اند (به‌جز همان موارد خاصی که در آن‌ها بتمن تحت تاثیر یک ماده‌ی توهم‌زا قرار گرفته است). «رابین روزنبرگ»، روانشناس آمریکایی، می‌گوید:

بتمن ناخواسته به خاطرات گذشته‌اش برده نمی‌شود؛ این بدان معناست که خاطرات گذشته به او حمله‌ور نمی‌شوند، بلکه به صورت کاملاً عادی در ذهنش مرور می‌شوند.»

بتمن هر شب در پی شکار خلافکارانی است که اعمال‌شان او را به یاد قاتلِ پدر و مادرش می‌اندازند. هدف او از این کار یا روبرو شدن با ترس گذشته‌اش است و یا اطمینان از فراموش نکردن آن ترس. بسیاری از کمیک‌های بتمن با یک صحنه‌ی مبارزه یا خفت‌گیری شروع می‌شوند. این رویکرد تا حدودی نشان می‌دهد که بتمن قصد فراموشی ترس خود را ندارد. می‌توان گفت بتمن در زمانی که بهترین روزهای زندگی‌اش را سپری می‌کند، این خاطرات را به یاد می آورد.

شرط سوم: پافشاری بر دوری گزینی و کرختی عاطفی. خیر! بتمن از چیز‌هایی که یادآور قتل پدر و مادرش است، دوری نمی‌کند، برعکس، مبارزه‌ با جنایتکاران سبب شده است تا او مدام در معرض یادآوری ترومای زندگی‌اش باشد. بتمن افکار و احساساتش را سرکوب نکرده و هرگز از صحبت کردن در مورد اتفاقِ کودکی‌اش خودداری نمی‌کند. درحالی که از هر نوع سلاحی بیزار است (چون او را به یاد قتل پدر و مادرش می‌اندازند)، اما در مبارزه‌ی شبانه‌اش، دائما در معرض سلاح‌های مختلف قرارمی‌گیرد.

به این رفتار بتمن در روانشناسی «نگرش ضد فوبیک» یا Counterphobic Attitude می‌گویند که در آن، قربانی برای غلبه بر ترسِ بیمارگونه‌اش، به جای فرار، به دل ترسِ دیرینه‌ی زندگی‌اش می‌رود و مستقیماً با آن مواجه می‌شود. بتمن نیز دائما با چیز‌هایی مواجه می‌شود که در کودکی از آن‌ها وحشت داشت: خفاش و جنایتکاران. او همچنین در سالگرد قتل پدر و مادرش به خیابانی که خون آن‌ها در آنجا ریخته شد، می‌رود؛ خیابانی که در ابتدا Park Row نام داشت و بعد‌ها به Crime Alley تغییر نام داد.

کرختی عاطفی موضوع پیچیده‌ی دیگری است که در چند مرحله آن را بررسی خواهیم کرد. بتمن در همان حال که به محیط پیرامونش واکنش نشان می‌دهد، بسیار ملاحظه‌کار است و از بیان احساسات واقعی‌اش اجتناب می‌کند. بتمن دارای طیفی از احساسات مختلف می‌باشد، هرچند رواقی‌گری معمولِ او و عدم بروز آنچه در ذهنش می‌گذرد، به ظاهر، چیز دیگری را نشان می‌دهد.

  • علاقه‌ی بروس وین به شرکت در برخی فعالیت‌ها بسیار کم است: این اتفاق احتمالاً در ماه‌های نخستِ پس از مرگ والدینش رخ داده است؛ اما ما چیز زیادی درباره‌ی کودکیِ بروس وین نمی‌دانیم و در نتیجه، قادر به حدس، گمان و قضاوت نیستیم. سرسپردگی بیش از حد او به مبارزه علیه جنایت، جایگزین بسیاری از علایق پیشین او که ما از آن‌ها بی‌خبریم، شده است؛ اما کنار گذاشتن علایق کودکی، بخشی از مرحله‌ی بالغ شدن است. علایق و خوشی‌های او تغییر کرده‌اند و بروس وین بالغ اکنون به انجام کارهایی علاقه‌مند است که بیش از هرچیز دیگری برایش اهمیت و معنا دارند.
  • احساس عدم تعلق و غریبگی: بله، بتمن گاهی اوقات همه‌ی افراد زندگی‌اش را از خود می‌راند.
  • محدود بودنِ دامنه‌ی احساسات: راستش را بخواهید، خیر. مسلماً زمانی که ماسکش را می‌پوشد چندان نمی‌خندد. مشکل بروس در انتقال احساسات اغلب برایش گران تمام شده و روابط او با دستیاران و معشوقه‌هایش را تحت تاثیر قرار داده است. اما او دارای همه‌ی احساساتی است که یک انسان عادی تجربه می‌کند. کرختی عاطفی و هیجانی معمولاً کمی پس از حادثه‌ی آسیب‌زا در قربانی به وجود می‌آید؛ مقطعی که در آن بروس وین احساساتش را به وفور بروز می‌داد. بروس چه در روز‌های نخستِ قتل والدینش چه بعد‌ها، بارها گریه کرده و خشم آتشینش را عیان نموده است. بتمن طیفی از احساسات مختلف مثل تشویش، ترس، غم، شادی و… را از خود بروز داده است.
  • آینده‌ی کوتاه شده: آینده کوتاه شده احساسی منفی است که فرد آسیب دیده را در بر می‌گیرد و به موجب آن، گمان می‌برد که طول عمر کوتاهی خواهد داشت. یک کودکِ ضربه‌دیده ممکن است این‌طور فکر کند که قبل از رسیدن به دوران بزرگسالی، خواهد مُرد. چنین چیزی در مورد بروس وینِ جوان به هیچ‌وجه صدق نمی‌کند. در واقع، امید او به زندگی و آینده پس از کشته شدن پدر و مادرش بیشتر شد.

شرط چهارم: علائم مزمنِ برانگیختگی که پیش‌تر وجود نداشتند. این بخش کمی گول‌زننده است؛ چرا که یک مرد بالغ خصیصه‌هایی را از خود نشان می‌دهد که پیش از هشت ساگی‌اش وجود نداشت. شوکِ ناشی از قتل پدر و مادرش سبب شد تا ترس و اضطراب کمتری از خود بروز دهد و بسیار کمتر از گذشته شگفت‌زده و غافل‌گیر شود.

با اینکه کابوس‌های دوران بزرگسالی همچنان او را می‌آزارند، اما معمولاً خواب راحتی دارد؛ به خصوص زمانی که خورشید در آسمان می‌تابد؛ همانطور که می‌دانید، خفاش‌ها موجوداتی شب‌زی هستند. سربازان جنگی‌ای که از کابوس‌های شبانه رنج می‌برند، اغلب از خودِ خوابیدن نیز وحشت دارند. حتی هنگامی که رویایی نمی‌بینند با اضطراب و هراس از خواب بلند می‌شوند. می‌توان گفت بروس وین از این لحاظ، نسبت به این دسته از سربازان جنگی وضعیت بهتری دارد.

تراژدی کودکی سبب شده تا بتمن خشم زیادی را در سینه‌اش نگه دارد، اما خشم او کاملاً تحت کنترلش است. بروز خشم ارتباطی با اتفاق کودکی‌اش ندارد و او متناسب با شرایط پیشِ‌رویش آن را بروز می‌دهد. در واقع، خشم او وابسته به موقعیت است و بی‌جهت طغیان نمی‌کند. «دنی فینگروث» در کتاب Superman on the Couch می‌نویسد:

بتمن بر قله‌ی خشمش نشسته است. او بیشتر از آنچه دشمنانش فکر می‌کنند، خشمش را تحت کنترل دارد. بتمن دوست دارد دشمنانش را جوری فریب دهد تا گمان کنند که او هر لحظه ممکن است از کنترل خارج شود.

بتمن بر خشمش غلبه کرده است. اگر این‌طور نبود، مدت‌ها پیش خودش را به کشتن داده و یا «جوکر» را به کام مرگ کشانده بود. بتمن در کمیک Batman #650 (2006)، در آرک داستانی پشت نقابِ سرخ (Under the Red Hood)، به «جیسون تاد»، دومین «رابین» و کسی که سال‌ها پیش توسط جوکر کشته شده بود می‌گوید:

روزی نیست که درباره‌ی این موضوع خیال‌پردازی نکنم. اینکه یک ماهِ تمام اون [جوکر] رو به وحشتناک‌ترین و سرسام‌آورترین شکل ممکن شکنجه بدم. اما اگه این کار رو بکنم، اگه به خودم اجازه‌ی سقوط به اون پرتگاه رو بدم، دیگه هرگز برنمی‌گردم.

یکی از برجسته‌ترین نشانه‌های بیش‌برانگیختگی در بتمن که به ترومای کودکی‌اش مربوط می‌شود، خصیصه‌ی بیش از حد «گوش به زنگ بودن» است که البته کاملاً با سبک زندگی‌اش همخوانی دارد. او همچون یک پلیسِ درحال گشت‌زنی و یا یک کارآگاه سری، همیشه گوش به زنگ و آماده است. البته این ویژگیِ او غیرعادی تلقی نمی‌شود. بتمن دائماً درحال انجام وظیفه‌اش است و از این رو، گوش به زنگ بودنِ غیرعادیِ او برای تهدیدات احتمالی، غیرمنطقی نیست. باز هم تاکید می‌کنم که گوش به زنگ بودن فزون از اندازه‌ی بتمن از شخصیتش و نوع عملکردش ناشی می‌شود و ارتباطی با احساس اضطراب و نگرانی ندارد. توانایی او در تمرکز نیز از اکثر انسان‌ها بیشتر است.

شرط پنجم: علائم باید بیش از یک ماه طول بکشد. اگر نوع رفتار او در بزرگسالی از PTSD نشات گرفته باشد، که همیشه اینطور نبوده است، در این صورت می‌توان گفت که او مشمول این شرط است.

شرط ششم: آشفتگی شدید و اختلال در زندگی شخصی و اجتماعی: برخلاف تصور اشتباه خیلی از کسان، بتمن در منجلاب آشفتگیِ ذهنی گرفتار نشده است. با وجود اتفاقات ناخوشایندی که هر روز برایش رخ می‌دهد، اما همچنان با خونسردی و ثبات کارهایش را پیش می‌برد. بروز آشفتگی نیز امری طبیعیست؛ اما این آشفتگی مربوط به فعالیت‌های بزرگسالی اوست و ارتباطی با گذشته‌اش و PTSD ندارد.

تا آنجایی که بنده (نویسنده) اطلاع دارم، هیچ‌کدام از روانپزشکان و روانشناسانی که در مورد بتمن تحقیق کرده‌اند، باور ندارند که این شخصیت به PTSD مبتلاست. با اینکه برخی علائمِ این اختلال را در خود نشان داده، اما هرگز نمی‌توان ادعا کرد که بروس وین از PTSD رنج می‌برد. به گفته‌ی روانشناس آمریکایی، «پراوین کمبم»، شما باید از تمامی شرایط PTSD برخوردار باشید تا این اختلال در شما تشخیص داده شود. آیا اضطراب و تشویش مداوم، زندگی عادی بروس وین را مختل کرده است؟ قطعاً خیر. بروس به عنوان یک مامور خودخوانده‎ عملکردی استثنایی دارد. به عنوان یک فرد طراز اول جامعه‌ و یک خیرخواه، با مهارت‌های اجتماعی فوق‌العاده‌اش دنیا را مجذوب خود کرده است؛ هرچند در روابط خصوصی و تعاملاتش با دیگران، کمبودهایی را از خود نشان داده است. بتمن از صمیمیت دوری‎ می‌کند و به‌شدت بدبین است. اما ما می‌دانیم که هیچکس بی نقص نیست. اینکه او در بخش‌هایی از زندگی ضعیف عمل می‌کند، ربطی به احساسات فلج‌کننده‌ای نظیر وحشت، نگرانی و اضطراب ندارد، بلکه از ویژگی‌های نهادینه شده در شخصیتش و اولویت‌های زندگی‌اش ناشی می‌شود. با در نظر گرفتن تجربه‌ی تلخ و هولناکی که بروس در کودکی پشت سر گذاشته، اولین چیزی که به ذهن‌مان خطور می‌کند این است که او می‌بایست به PTSD مبتلا شده باشد؛ اما چنین نیست. قتل عزیزانش بیش از هرچیزی سبب شده تا او در مسیری که برای زندگی‌اش انتخاب کرده، مصمم و ثابت‌قدم باشد. زمانی که حرف از کنار آمدن با ضربه‌ی روحی در میان است، هیچ ابرقهرمانی به پای بتمن نمی‌رسد.


نقاب

نقاب زدن امری نیست که او ناآگاهانه و از روی عادت به آن رو آورده باشد، بلکه یک انتخابِ خودخواسته است. تصمیم آگاهانه‌ی بروس وین برای تبدیل شدن به یک مامور خودخوانده‌‌ی مبدل‌پوش، نشان از رشدِ شناختی و اخلاقی او دارد. او یک شبه تصمیم به پوشیدن نقاب نمی‌گیرد، بلکه تجربه‌هایی که تا سال‌های آغازین بزرگسالی‌اش کسب می‌کند، باعث می‌شود تا رفته‌رفته نقاب زدن برایش منطقی جلوه کند. اما پرسش اصلی این نیست که چرا او نقاب می‌زند. چیزی که ما و سایر طرفداران بتمن در پی آن هستیم، پاسخ به این پرسش مهم است: هویت واقعی او کدام است؟ بروس وین یا بتمن؟ این بحث را با یکی از نقل قول‌های مشهور بتمن در کمیک Batman #624 (2004) آغاز می‌کنیم:

من نقاب می‌زنم. اما این نقاب، هویت واقعی من رو مخفی نمی‌کنه، بلکه به اون شکل می‌ده.

بروس وین از ثروت و منابع گسترده‌ای برخوردار است و می‌تواند از آن‌ها برای مبارزه با فساد بی‌حد و مرزِ شهر گاتهام بهره ببرد. با در نظر گرفتن حادثه‌ی تلخی که او پشت سر گذاشته، انتخاب یک هویت مخفی در راه این مبارزه، از جنبه‌ی روانشناختی، کاملاً منطقی است. از جنبه‌ی انگیزشی نیز، پوشیدن نقاب به او کمک می‌کند تا بر ترس و سایر احساساتِ بازدارنده غلبه کند. اما شاید خودش نیز نداند که این هویت دوگانه چه تاثیری بر روان و احساساتش نهاده است.

لباس‌‌ها قدرتِ رهایی‌بخشی دارند. در رمان سریالی نفرین کاپیسترانو (The Curse of Capistrano) که بیست سال قبل از خلق بتمن، یعنی سال ۱۹۱۹، به چاپ رسید، «دون دیِگو دلاوگا» یا همان «زورو» به‌صورت یک مامور خودخوانده‌ی مبدل‌پوش وارد داستان می‌شود تا از مردمان ستم دیده‌ی کالیفرنیا در زمانی که مستعمره‌ی اسپانیا به حساب می‌آمد، دفاع کند. در سال ۱۹۳۳، صدایی در رادیو، به مبارز مبدل‌پوش دیگری، به اسم سایه، تبدیل می‌شود. البته سایه به جای ماسک از یک شال استفاده می‌کرد و با آن، نصف صورتش را می‌پوشاند. در سال ۱۹۳۹، بتمن با شنل و نقاب خود به سراغ خلافکار‌ها می‌رود. او نیز مانند الگو‌های پیشین خود، پلیس را گیج کرده و خارج از محدوده‌ی قانون فعالیت می‌کند. هدف او نیز از پوشیدن نقاب، مخفی شدن از دست خلافکاران و مجریان قانون است. درست است که هویت مخفی از قهرمان داستان در برابر گزند دشمنانش محافظت می‌کند، اما این دوگانگی هویت تاثیر قابل توجهی بر خودشناسی و عملکرد فرد در زندگی دارد. گمنامی (مخفی کردن هویت) موجب بروز رفتار‌های متفاوت و گاهاً افراطی می‌شود. گمنامی می‌تواند به «مهارگسیختگی» منجر شود؛ نه فقط به این دلیل که فرد گمنام مجبور نیست با عواقب رفتارهایش مواجه شود، بلکه به این دلیل که گمنامی احتمال عارضه‌ی فردیت‌زدایی (احساس از دست دادن هویت فردی) را نیز افزایش می‌دهد. رابین روزنبرگ، روانشناس بالینی و نویسنده‌ی آمریکایی، معتقد است:

نقاب زدن و کاهش خودشناسیِ ناشی از آن، یک سری مزایا و معایب را برای قهرمان به همراه دارد. از دست دادن کنترل احساسات از جمله تاثیرات منفی نقاب زدن است؛ البته برای شخصیت‌هایی که نگران عبور کردن از خط قرمز‌ها هستند. از جمله تاثیرات مثبتِ کاهش خودشناسی [ناشی از نقاب زدن] این است که احساسات درونی قهرمان مثل خشم، درد و غم را کاهش می‌دهد و در عین حال‌، بر آگاهی‌اش نسبت به محیط بیرون می‌افزاید.

زمانی که یک فرد، کاملاً آگاهانه و ارادی تصمیم به نقاب زدن می‌گیرد، احتمال بروز فردیت‌زدایی و بی‌هویتی در او کمتر است. «دن دیدیو»، سردبیر سابق انتشارات دی سی می‌گوید:

واقعیت اینه که پروسونای بتمن [پرسونا یعنی چهره‌ای که فرد در محیط بیرونی از خود نشان می‌دهد]، پرسونای حقیقی اونه و بروس وین نقابی هستش که بتمن به صورتش زده.

«مایکل یوسلن»، تهیه کننده‌ی اجرایی فیلم شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد (The Dark Knight Rises) نظر دیگری دارد:

به نظر من بروس وینی وجود نداره. بروس وین همون شب با پدر و مادرش مُرد. پسری که از اون حادثه جونِ سالم به در برد، دیگه بروس وین نبود. اون از همون نقطه‌ی زندگیش، قلباً و روحاً به بتمن تبدیل شد. تنها چیزی که این دگرگیسی رو به مرحله‌ی آخر نرسوند، راهی بود که باید در سالیان بعدی طی می‌کرد.

«پائول لویتز»، نویسنده‌ی کمیک‌بوک، دیدگاه متفاوت‌تری دارد:

بروس وین هسته‌ی اصلی هویت بتمن رو تشکیل می‌ده؛ چرا که توی مراحل ابتدایی و مهم زندگیش با هویت بروس رشد و تکوین پیدا کرد. بتمن تنها یه وسیله‌‌ست که برای به انجام رسوندن ماموریتش به اون نیاز داره.

اسکات اسنایدر (نویسنده‌ی کمیک‌های بتمن در دوره‌ی The New 52) معتقد است که بروس وین «یک نقاب جعلی» نیست، اما زمانی که حرف از هویت این ابرقهرمان به میان می‌آید، این بتمن است که بسیار پررنگ‌تر از بروس جلوه می‌کند. «کری فریدمن»، نویسنده‌ی کتاب Wisdom from the Batcave، می‌نویسد:

هویت واقعی او کدام است؟ بروس وین یا بتمن؟ پاسخ معمول این است که بتمن هویت واقعیِ اوست. اما این پاسخ حق مطلب را ادا نمی‌کند. چیزی که این شخصیت را تعریف می‌کند، انسانیتِ نهادینه شده در وجودش است.

ما ممکن است در نقش‌های مختلف زندگی غرق شویم. حتی نقش‌هایی که آگاهانه آن‌ها را ساخته‌ایم. دکتر «فیلیپ زیمبادو»، روانشناس و استاد برجسته‌ی آمریکایی، در یک آزمایش روانشناسی با شبیه‌سازی شرایط زندان، داوطلبان علاقه‌مند به شرکت در آزمایش را به‌صورت تصادفی به دو گروه زندانی و زندانبان تقسیم کرد. نتیجه‌ی آزمایش هولناک بود؛ زندانبان‌ها پس از چندی، از خود بی‌خود شدند و رفتارهای خشن و سادیسیمی نشان دادند. زندانی‌ها نیز به برده‌هایی تهی از انسانیت تبدیل شدند که به چیزی جز فرار و نجاتِ جان‌شان فکر نمی‌کردند و از زندانبان‌ها به شدت متنفر شده بودند. حتی خود زیمبادو نیز هدف اصلی‌ای که پشت این آزمایش قرار داشت را فراموش کرده بود و به رفتار وحشیانه‌ی زندانبان‌ها توجهی نمی‌کرد. اشتباه او این بود که خودش نیز نقش سرپرست زندان را بازی کرد. سرانجام یکی از ناظرین این آزمایش، او را متوجه وضعیت اسفناک آزمایشش کرد. زیمبادو به این نتیجه رسید که او و تمام کسانی که در این آزمایش شرکت داشتند با پذیرفتن ارزش‌های مخرب محیط زندان و یا به عبارتی، با نهادینه ساختن این ارزش‌ها در وجودشان، از انسانیت فاصله گرفتند. زیمبادو با اینکه معتقد است به عنوان سرپرست آزمایش نباید هیچ نقشی را می‌پذیرفت، اما این اشتباه در نهایت باعث شد که چیز‌های جدیدی از شخصیت خودش بیاموزد.

قضاوتِ نادرستِ بتمن در مورد وجه دیگر شخصیتش، یعنی بروس وین و کم‌اهمیت پنداشتن آن، گاهاً سبب شده تا اولویت‌های زندگی‌اش را مورد بازبینی قرار دهد و درک بهتری از ماهیت خود داشته باشد. زمانی که «لکس لوثر» به جرم قتل برایش پاپوش می‌دوزد (داستان Bruce Wayne: Fugitive)، بتمن به این نتیجه می‌رسد که به هویت بروس وین نیازی ندارد.

بروس وین نقابیه که من از کودکی به چهره‌ام می‌زنم. اما این نقاب الان مایه‌ی دردسر شده. دیگه بهش نیازی ندارم. بروس وین و مشکلاتش دیگه برام اهمیتی ندارن. تنها چیزی که برام مهمه، ماموریتمه. دیگه هیچی سر راهم نیست.
_ بتمن

او تلاش دارد تا برای همیشه هویت بروس وینِ خود را کنار بگذارد، اما در نهایت به این نتیجه می‌رسد که این کار نه درست است و نه شدنی. ملاقاتش با «کت‌ومن» و آرزوی پیش از مرگ کاراگاهی که روی پرونده‌ی قتل پدر و مادرش کار می‌کرد، منجر شد تا به اشتباه چندین و چند ساله‌اش پی ببرد؛ پافشاری بیش از حد او به هویت ابرقهرمانی‌اش (چیزی که تنها برای ترساندن خلافکارها خلق شده بود) او را از حقیقت اصلی دور کرده بود: کسانی که آن شب در Crime Alley به قتل رسیدند، پدر و مادر بروس وین بودند، نه والدین یک خفاش بزرگ، و ماموریت او، در اصل، حفاظت از بی‌گناهان است نه دادخواهی از گناهکاران. او حتی تصمیم می‌گیرد که از یک خلافکار زخمی محافظت کند، چون این کاری بود که پدرش نیز انجام می‌داد.

بتمن دو نقاب دارد: نقاب شوالیه‌ی تاریکی و نقاب بروس وین. هرکدام از این نقاب‌ها به نوبه‌ی خود باعث می‌شود تا آگاهی او نسبت به برخی از جنبه‌هایِ ماهیت راستینش کاهش و نسبت به برخی دیگر افزایش یابد. ما شاید «بروس وینِ واقعی» را زمانی ببینیم که درون غار خفاشی‌اش (Batcave) حضور دارد؛ زمانی که ماسک و دستکش‌هایش را در آورده و مشغول گفتگو با «آلفرد» و یا یکی از پسرهایش است. احتمالاً، بروس وینِ غار خفاشی، که برخلاف بتمن و میلیونر معروفِ خوش‌گذران خودش را در زیرِ زمین مخفی کرده، بروس وین واقعی است.

19 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments