دادستان ناحیهایِ معروف و خوشقیافه، نماد شرافت و عدالت در شهر گاتهام، «هاروی دنت»، شدیداً در تقلا است که فساد ریشهای و نهادینه شده در این شهر را ریشهکن کند. دنت خودش را بالاتر از قانون نمیداند و به هیچوجه حاضر نیست که برای پیشبرد اهدافش دست به اعمال فراقانونی بزند؛ اما از سوی دیگر، طرف دعوای او جنایتکاران و گانگسترهایی هستند که با رشوه دادن به مقامات شهر، اعمال غیرقانونی خود را پیش میبرند و روز به روز، عرصه را برای هاروی دنت تنگتر میکنند. سرانجام، کلافگی او را به سمت دوستی با مامور خودخوانده و کسی که نقاب خفاش را بر چهره میگذارد سوق میدهد و بدین ترتیب، هاروی دنت به یکی از نخستین همپیمانان «بتمن» تبدیل میشود؛ کسی که توانایی عبور از «خط قرمزهایی» را دارد که هاروی دنت قادر به گذر از آنها نیست.
اما پس از اینکه یکی از سران مافیا نصف صورت هاروی را با اسید میسوزاند و آن را به دو قسمت «زشت» و «زیبا» تقسیم میکند، او تصمیم میگیرد که عدالت را به شیوهی خود اجرا کند و به دیگران آسیب بزند. هاروی که دیگر خود را از بار مسئولیت اعمالش رها کرده، همهچیز را به شانس واگذار میکند و تصمیماتش را براساس پرتاب یک سکه میگیرد؛ سکهای که هر دو رویش یک شکل دارد، با این تفاوت که یک سمت آن خراشیده شده است. اگر این سکه از سمت سالم فرود بیاید، بخت و اقبال شما را یاری کرده و اگر از سمت خراشیده فرود بیاید، دیگر وای به حالتان. در سومین قسمت از مقالات بتمن و روانشناسی، به سراغ هاروی دنت یا همان «دوچهره» میرویم تا دلیل و منطق پشتِ اعمال او را بررسی کنیم.
تنها اصل اخلاقیای که در یک دنیای بیرحم وجود داره، شانسه. بیطرف، عاری از تعصب و منصفانه.
_ هاروی دنت در فیلم شوالیهی تاریکی (۲۰۰۸)
کانون کنترل
اگر هاروی دنت فکر میکند که «شانس»، زندگی انسانها و اعمالشان را کنترل میکند، پس او به «علیت خارجی» باور دارد و معتقد است که یک نیروی خارجی دارد جهان را کنترل مینماید. «کانون کنترل» یک نوع باور عمومی یا مجموعهای از مفاهیم است که دیدگاه یک شخص درمورد رویدادهای زندگی را مورد بحث و بررسی قرار میدهد. اگر این کانون، «درونی» باشد، در این صورت آن شخص، استعدادها و تواناییهای خودش را عامل اصلی تعیینکنندهی مواردی نظیر کیفیت سلامت، روابط اجتماعی، شکستها و دستاوردهای زندگیاش میداند. اگر این کانون، «بیرونی» باشد، بدین معناست که فرد، نیروهای خارجی مثل سایر مردم، آب و هوا، قضا و قدر الهی و یا در احمقانهترین و کوربینانهترین شکل ممکن، شانس را عامل کنترلکنندهی اتفاقهای زندگیاش میداند. بدیهی است که انسانهای موفق به کانون درونی گرایش دارند. آنها مسئولیت کارهایشان را قبول میکنند و خود را یگانه عاملی میدانند که باعث شده است به فلان اهداف زندگی برسند و یا حتی نرسند. با این حال، هیچچیز مطلق نیست و تنها انسانهای محدودی هستند که ۱۰۰ درصد و بهطور کامل به یکی از این دو کانون گرایش دارند؛ بسیاری از ما انسانها دو کانونی هستیم. شاید این جملات بارها از دهان خودتان و یا نزدیکانتان بیرون آمده باشد؛ مثلاً زمانی که نمرهتان در یکی از دروس ۲۰ میشود، کانون درونیتان فعال شده و با افتخار میگویید: «من ۲۰ گرفتم». اما زمانی که نمرهی زیر قبولی میگیرید، کانون بیرونیِ کنترل از ناکجاآباد پیدایش میشود و شما سرافکنده و شرمسار به والدینتان میگویید: «معلم به من ۲ داد».
هاروی دنت شخصیتی بود که پلههای موفقیت را یک به یک طی کرد و به دادستان ناحیهای تبدیل شد. او تصمیم میگیرد که با فساد نهادینه شده در گاتهام مبارزه کند و تمامی سران مافیا را به چالش بکشد. اما آن اتفاق ناگوار و درسی که زندگی به او داد، نهتنها چهرهاش، بلکه اعتقاداتش را نیز دستخوش تغییرات بنیادین قرار داد: انسان جاهطلب و باشرافتی که تا حد زیادی به کانون درونی باور داشت و معتقد بود که میتواند همهچیز را تغییر دهد، دیگر به چیزی جز شانس ایمان ندارد.
شاید آن اتفاق، اصول اعتقادی هاروی دنت را برای همیشه تغییر داده است. از طرف دیگر، شاید آن اتفاق تلخ و درسی که زندگی به او داد، بهانه و توجیهی باشد تا او به خودش اجازه دهد خشمش را بر دنیا پیاده کند. علیرغم اینکه او دست به سرقت و آدمکشی میزند و با استفاده از قدرت، مرگ و زندگی انسانها را تعیین میکند، شاید او همچنان به هاروی دنت اعتقاد داشته باشد، هرچند ترجیحش چیز دیگری باشد؛ چرا که اگر خودش را مسئول این جنایات و تخلفات قانونی بداند، به روح و روان هاروی دنت واقعی آسیب میزند. «فروید» معتقد است که روی آوردن شخص به چیزی که در تضاد با اعتقادات ریشهای اوست، یک مکانیسم دفاعی محسوب میشود. در علم روانشناسی به این عمل «واکنش وارونه» میگویند که سبب میشود فرد، خلافِ آنچه تمایل یا باور دارد عمل کند تا خودش را با شرایط ناگزیر وفق دهد. واکنش وارونه از یک طرف به هاروی دنت کمک میکند تا با تطبیق دادن خودش با یک دنیای فاسد، به هدف و آرزوی سرکوب شدهاش، یعنی اجرای عدالت، برسد و از طرف دیگر سبب شده است تا هاروی دنت، خودش را از قضاوت توسط اصول اخلاقی که به آنها باور دارد، مبری کند. به عبارت دیگر، او قلباً خودش را مسئول اعمال خویش میداند، اما ترجیح میدهد که خلاف باورش عمل کند و به این احساس مسئولیت فکر نکند؛ بنابراین اجازه میدهد که پرتاب یک سکه، اعمالش را توجیه کند؛ آن سکه و یا به عبارتی دیگر، شانس و اقبال و مسئول این جنایات است، نه او. حتی زمانی که دیگران را وامیدارد که به وجود شانس اعتقاد پیدا کنند، در واقع دارد به زور حیله و تزویر خودش را متقاعد میکند.
اختلال تجزیهی هویت
با اینکه برخی نویسندهها هاروی دنت را یک «چند شخصیتی» مینامند، اما نوع به تصویر کشیدن او در عرصههای مختلف به گونهای بوده است که به ندرت میتوان علایم تشخیص این اختلال را در او شناسایی کرد؛ اختلالی که در نزد روانشناسان با نام «اختلال تجزیهی هویت»، یا Dissociative identity disorder (به اختصار DID) شناخته میشود. اگر او به اختلال تجزیهی هویت مبتلا باشد، در این صورت «هاروی خوبه» برای مدتی کنترل اعمال او را به دست میگیرد و پس از آن نوبت به «هاروی بده» میرسد و این چرخه ادامه پیدا میکند. در این صورت، هیچکدام از آن دو شخصیت پس از ظاهر شدن، اعمالِ آن یکی شخصیت را به یاد نخواهد آورد. هاروی دنت ندرتاً با این شکل از شخصیتپردازی (دو هویت کاملاً مجزا) ظاهر شده است و در اکثر مواقع هر دو بعد شخصیتی او در کنار هم هستند و او را راهنمایی میکنند؛ مثلا در کمیک Batman: Face the Face (2006)، صورت هاروی دنت پس از یک سال جراحی پلاستیک سنگین، ترمیم میشود و او تصمیم میگیرد که به جای ارتکاب جنایت، به مبارزه علیه جنایت روی آورد. اما زمانی که تحت فشار روانی شدید قرار میگیرد، صدای نیمهی تاریکش را میشنود که از او میخواهد که آن تاریکی را بروز دهد. سرانجام، این صدا سبب میشود که هاروی صورت خودش را عمدا با اسید بسوزاند و دوباره به دوچهره تبدیل شود. در حالی که برخی از مبتلایان به این اختلال از شنیدن صدای دیگر شخصیتهای درونشان صحبت میکنند، اما شنیدن این صداها لزوماً به معنای وجود اختلال تجزیهی هویت نیست. نخستین کمیکی که هاروی دنت و دوچهره را به عنوان دو موجودیت مستقل به تصویر میکشد، داستان Nightwing: The Great Leap (2009)، نوشتهی «پیتر جی. توماسی» است که در آن، هاروی دنت از «نایتوینگ» میخواهد که از یک زن در برابر آدمکشی که قصد جانش را دارد محافظت کند؛ در کمال تعجب، آن آدمکش، کسی نیست جز دوچهره!
آیا ذات دوگانهی هاروی دنت در طول زمان، تبدیل به اختلال تجزیهی هویت شده است؟ پاسخ به این سوال کمی مشکل است. با گذشت این همه سال، هنوز هم اطلاعات اندکی در مورد وجود پدیدهی چندشخصیتی در دسترس است. این پدیده به قدری ذهنی و انتزاعی است که هنوز هم بسیاری از روانشناسان حرفهای، در مورد وجود آن، اختلاف نظر دارند. با نگاه کردن به «کهنالگوهای شخصیتی» میتوان اینطور برداشت کرد که همهی ما از حالات شخصیتی متفاوتی برخوردار هستیم؛ الگوهای شخصیتیای که در برخی دورههای خاص بروز میکنند و در برخی دورهها نیز، سرکوب میشوند؛ اما این صرفاً بدین معنا نیست که ما از اختلال تجزیهی هویت رنج میبریم. برای مثال ممکن است که در صبح یک روز شنبه از خواب پا شوید و اعمال روز جمعهتان را با سرکوب کردن افکارتان، نادیده بگیرید و یا حتی به شخصیت روز پیشینتان یک برچسب بزنید. به بیانی دیگر، به شخصیتی که در شب قبل داشتهاید یک صفت بدهید. من (نویسنده) این پدیده را بارها در سر کلاسهایم و از طریق پرسیدن از دانشجوهای داوطلب، در مقابل سایر همکلاسیهایشان، نشان دادهام. زمانی که به دانشجوهایم میگویم که میخواهم با «خودِ خشمگینشان» صحبت کنم، آنها بلافاصله اخم کرده، گردن راست میکنند و لحن صدایشان را بَمتر میکنند. اما زمانی که میخواهم با «خودِ پنجسالهشان» صحبت کنم، ابروهایشان را بالا برده، گردن خم میکنند و صدای یک بچهی پنجساله را به خودشان میگیرند. جالبتر اینکه، زمانی که از آنها اسم واقعی آن کودک پنجساله و یا آن خودِ خشمگین را میپرسم، نیمی از دانشجوهای داوطلب، یک اسم جدید برای آن وجه شخصیتیشان خلق میکنند؛ بدون هیپنوتیزم و یا آمادگی قبلی.
حالا همین وضعیت را در یک جلسهی درمانی، بهخصوص درمان با هیپنوتیزم، تجسم کنید. اگر هاروی دنت تحت مداوای درمانگرهایی در تیمارستان آرکام باشد که معتقدند او به اختلال تجزیهی هویت مبتلاست، در این صورت این جدایی بین دو نیمهی شخصیتی او، بیشتر و بیشتر میشود. به این وخیمتر شدن اوضاعِ بیمار در جلسات درمانی، «مشکلات درمانزاد» یا Iatrogenesis گفته میشود؛ یعنی عوارضی که بیمار در حین درمان به آن مبتلا میشود. شاید هاروی دنت گناه چندانی در چندشخصیتی پنداشتن خود نداشته باشد.
هاروی دنت به دنبال توجیه اعمال خود است. او با نسبت دادن جنایتهایی که انجام داده به دیگر وجه شخصیتیاش، حتی بیشتر از پرتاب عمدی یک سکه، میتواند هاروی خوبه را تبرئه و وجدانش را آرام کند. حتی با گذشت این همه سال، شاید او هنوز هم در تلاش است تا خود را متقاعد کند که یک چندشخصیتی میباشد.