زمانی که «سوپرمن» در کمیک Action Comics #900 اعلام کرد که میخواهد شهروندی آمریکا را در دنیای خیالی دیسی ترک کند، جنجال و هیاهویی در دنیای واقعی بهپا شد که آن سرش ناپیدا بود. یک فعال محافظهکار به شبکهی خبری فاکس نیوز گفته بود که این کارِ سوپرمن نمونهی بارز و وقیحانهی فقدان حس وطندوستی است و در ادامه بیان کرد که سوپرمن با این کار، آمریکا را تحقیر کرده است. شاید این دوست محافظهکارمان، بیشازحد به این موضوع واکنش داده است، ولی باز این سوال در ذهن ما بهوجود میآید که سوپرمن چه ارتباطی با مقولههای «راه و روش آمریکایی»، «میهندوستی» و «جهانوطنی» دارد.
البته، کسی که واقعاً شهروند آمریکا محسوب میشود، «کلارک کنت» است، نه سوپرمن. هرچه باشد، اوست که شناسنامهی آمریکایی دارد، به دولت مالیات میدهد و با یک آمریکایی ازدواج کرده است. هیچ مدرکی دال بر آمریکایی بودن سوپرمن وجود ندارد. گواهی تولدش سالها پیش همراه با سیارهی کریپتون منفجر شد. از آنجا که کلارک کنت هیچ حرفی دربارهی ترکِ شهروندی نزده است، میتوان گفت که این عمل سوپرمن، بیشتر جنبهی نمادین دارد. اما چرا این کار نمادین آنقدر جنجالآفرین شد؟ در هفتمین و آخرین قسمت از مجموعه مقالات سوپرمن و فلسفه، این موضوع مهم را بررسی خواهیم کرد.
راه و روش آمریکایی از کجا آمده است؟
سوپرمن برای چندین دهه یک قهرمان آمریکایی محسوب میشد. مبارزه برای عدالت، حقیقت، و راه و روش آمریکایی، گویای این واقعیت است. البته، سوپرمن در نخستین برنامههای رادیوییاش، تنها برای عدالت و حقیقت میجنگید و عبارت «راه و روش آمریکایی»، بعدها در سال ۱۹۷۲، یعنی زمانی که آمریکا در بحبوحهی جنگ جهانی دوم قرار داشت، افزوده شد. این عبارت تا سالهای سال محبوبیتی پیدا نکرده بود تا اینکه سریال تلویزیونی سوپرمن در دههی ۵۰، با بازی «جرج ریوز» فقید، این عبارت را بر سر زبانها انداخت.
تاکید بر آمریکایی بودن سوپرمن، چیزیست که نیاز به موشکافی دقیقتری دارد. واقعاً راه و روش آمریکایی چه معنایی دارد؟ مشخصاً نباید از لحاظ معنایی، ارتباطی با حقیقت و عدالت داشته باشد، چون این دو واژه معنی مستقل خود را دارند. شاید منظورش دموکراسی، آزادی، برابری، و جستجوی خوشبختی باشد. اما این مفاهیم در طول تاریخ بشریت همواره مطرح بودهاند و صد البته، کشور نسبتاً نوپای آمریکا تاکید زیادی بر آن داشته است. درست است که راه و روش آمریکایی در دههی ۵۰ بر سر زبانها افتاد، اما این توجه فزونازاندازه ریشه در دوران جنگ سرد دارد. آمریکا همواره با حکومت تمامیتخواه و کمونیستی شوروی سابق در رقابت بود و خیلیها راه و روش آمریکایی را به سرمایهداری و آزادی شخصی ارتباط میدادند. ویل هِربِرگ (۱۹۷۷-۱۹۰۱)، نویسنده و روشنفکر آمریکایی در کتاب خود، «پروتستان، کاتولیک، یهودی: جستاری در جامعهشناسی دینی آمریکا»، راه و روش آمریکایی را اینگونه توصیف میکند:
سبک زندگی آمریکایی مبتنی بر فردگرایی، پویایی و عملگرایی است. بر ارزش والای هر شخص، کرامت انسانیاش و تلاش بیوقفه و همیشگیاش برای پیشرفت، تاکید میورزد… این سبک، تعریفکنندهی اخلاقِ خودباوری، شایستگی و صفات ممتاز میباشد و انسان را بر اساس دستاورهایش قضاوت میکند. چیزی که حائز اهمیت میباشد، اعمال انسانهاست، نه آیین و کیششان… آمریکایی به پیشرفت، خودبهسازی، و به شکل سرسختانهای به آموزش باور دارد. اما از همه مهمتر، یک آمریکایی فردیست آرمانگرا.
آقای هربرگ درست میگوید، اما حقیقت این است که هیچکدام از صفات مزبور، منحصراً آمریکایی نیستند. قطعاً کشورهای دیگر نیز بر خودباوری، آموزش، شایستگی و… اصرار میورزند. در کمیک Superman: Grounded, Vol. 2 (2011) که از قضا چند هفته پس از انتشار کمیک Action Comics #900 منتشر شد، سوپرمن اینگونه راه و روش آمریکایی را توصیف میکند:
راه و روش آمریکایی یعنی زندگی، آزادی، جستوجوی خوشبختی و فرصتی دوباره. هیچکدوم از ما مجبور نیستیم اونطوری باشیم که دوست نداریم… مردم سرتاسر آمریکا، سرتاسر جهان، به این شهر [متروپلیس] اومدن تا اونطوری که میخوان زندگی کنن. همون چیزی بشن که دوست دارن، آرمانی که آمریکا بر مبنای اون بنا شده. اما این آرمان فقط مختص کسایی که در اینجا به دنیا اومدن، نیست. [این آرمان] برای همهست.
اکنون میفهمیم که منظور سوپرمن از «دیدن تصویر بزرگتر» در کمیک Action Comics #900 چیست. او میخواهد بگوید که ارزشهایی که آمریکاییها برای آنها مبارزه میکنند، مختص به آمریکا نیستند. فقط آمریکاییها نیستند که برای چنین ارزشهایی میجنگند. سوپرمن با ترک کردن تابعیتش دارد این حقیقت را به آمریکاییها گوشزد میکند.
حق با کشور من است… ولی نه همیشه
بهنظر میرسد که سوپرمن با کنار گذاشتن تابعیتش، بهنوعی دارد به استثناگرایی (Exceptionalism) پشت پا میزند. استثناگرایی یعنی این باور که ملتی خاص، دورهای خاص، فردی خاص و… استثنایی و برتر میباشند. خب، در این مورد خاص، استثناگرایی یعنی اینکه آمریکا و آمریکاییها از بقیهی کشورها و ملل برتر هستند. به منتقدین سوپرمن پیشنهاد میکنم که از این زاویه به عمل سوپرمن نگاه کنند. شاید او تابعیتش را ترک نکرده و تنها مخالف استثناگرایی است. شاید او اکنون به این نتیجه رسیده که کشورها و ملل دیگر هم به اندازهی آمریکا مهم هستند. مطمئنم هنوز هم منتقدینی یافت میشوند که با این توجیهات نیز، آرام نمیگیرند؛ چراکه معتقدند سوپرمن حس وطندوستی جوانان آمریکا را مورد هدف قرار داده است.
«السدیر مکاینتایر»، فیلسوف معاصر آمریکایی، در یکی از پژوهشهایش به اسم «آیا وطندوستی یک فضیلت است؟»، مقولهی وطندوستی (Patriotism) را از منظر اخلاق مورد بررسی قرار داده است. او اشاره میکند که هیچ دلیل منطقیای دال بر برتری یک ملت خاص وجود ندارد؛ بنابراین وطندوستی واقعی، همیشه با تعهدی نامعقول همراه میباشد. اگر آمریکا واقعاً تنها جایی در دنیاست که در آن برابری و آزادی محقق میشود، در این صورت، یک آمریکایی حق دارد که سنگ کشور خود را به سینه بزند و فخر بفروشد، اما همهی ما میدانیم که اینچنین نیست. از آنجایی که وطندوستی از مردم میخواهد که در همهحال از کشور خود دفاع کنند، حتی اگر حق با آنها نباشد، میتوان گفت که وطندوستی، اخلاقاً نادرست میباشد. حس وطندوستی به هیچوجه نمیتواند از زیر بار قضاوت اخلاقی بگریزد. ارتباطی میان محل تولد و اخلاق وجود ندارد و هیچکسی نمیتواند اعمال خود را با حس وطندوستی توجیه کند.
نامعقول بودن وطندوستی چیزیست که ذهن متفکران معاصر را به خود مشغول کرده و سبب شده است تا آن را زیر سوال ببرند. آنها معتقدند که وطندوستی جنبههای منفی و غیراخلاقی خود را داراست؛ مثلاً در جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۵-۱۸۶۱)، یازده ایالت جنوبیای که «کشورهای مؤتلفه آمریکا» خوانده میشدند، خواهان حفظ و نگهداشت سبک زندگی منحصر به فرد خود بودند. وطنپرستان ایالات مؤتلفه آمریکا به این اهمیت نمیدادند که این سبک زندگی که شامل بردهداری نیز میشد، دربرگیرندهی چه جنبههای منفی و غیراخلاقیای میباشد. به همین دلیل است که خیلیها با وطندوستی سر ناسازگاری دارند. وطندوستی یعنی حمایت از منافع کشورت، حتی اگر این منافع به دیگر ملل دنیا آسیب بزند و این چیزیست که سوپرمن هرگز با آن کنار نمیآید.
با هم و در کنار هم
به این باور که انسانها صرف نظر از ملیت، قومیت و یا نژاد باید جهان را وطن مشترک خود بدانند، اصطلاحاً جهانوطنی (Cosmopolitanism) گفته میشود. جهانوطنی از ترکیب دو واژه یونانیِ Cosmos (جهان) و Polis (دولتشهر) شکل گرفته است. جهانوطنیها خود را جزئی از جامعهی جهانی میدانند و به دنبال تجربه و درک سایر نقاط جهان میباشند. حهانوطنی یعنی سازماندهی یک اجتماع بینالمللی یا یک جامعهی جهانی که در آن، فرهنگها و ملل مختلف حضور دارند. کشورهای مختلف، تحت لوای این ساختار مشترک گرد هم میآیند تا بهصورت صلحآمیز و از طریق گفتوگو و تعهد به ارزشهای مشترک انسانی، مشکلات و اختلافات را رفع و رجوع کنند. «جامعهی ملل» و سازمان جایگزین آن، یعنی «جامعهی بینالمللِ» کنونی، برخاسته از این اندیشه میباشند. البته، همهی جهانوطنیها مثل هم فکر نمیکنند. برخی از آنها خواهان یک سری قوانین هستند تا بر سیاستهای بینالمللی حاکم شوند و برخی دیگر نیز، خواهان تشکیل جامعهای جهانی هستند تا تمام ملیتها را زیر پوشش خود بگیرد، جامعهای که در آن، همهی مردم دنیا از قوانین و سازمانهای یکسانی پیروی میکنند.
میتوان گفت که تصمیم سوپرمن برای ترک تابعیت آمریکایی، بهنوعی بازتاب کنندهی اندیشهی جهانوطنی است. او به نمایندهی دولت آمریکا میگوید:
حقیت، عدالت، و راه و روش آمریکایی… دیگه کافی نیست. دنیا خیلی کوچیک شده. [کشورها] بیشازحد به هم مرتبط شدهن.
سوپرمن این حقیقت را تصدیق میکند که پیشرفت تکنولوژی در عصر حاضر، فاصلهی میان کشورهای مختلف را به کمترین حد خود رسانده است. دیگر هرگز ممکن نیست که خود را جدا از سایر نقاط کرهی زمین بپنداریم. تاثیر اعمال ما پایش را فراتر مرزهای کشور میگذارد و هرگز نمیتوانیم تنها به منافع خود بیاندیشیم. میهنپرستی میتواند به یک مانع برای همکاری بینالمللی بدل شود و صلح جهانی نیز تنها در صورتی محقق خواهد شد که همهی انسانها منافع و ارزشهای مشترکی را دنبال کنند.
جهانوطنی، از گذشته تا کنون
بسیاری از «رواقیونِ» یونان و روم باستان، تاکید بر نوعی از جهانوطنی داشتند که مطابق با آن، جهان، یک هستی واحد، ذیشعور (دارای حواس) و عقلانی پنداشته میشد. رواقیون معتقد بودند که همهی پیشامدهای این جهان بر اساس یک سری اصول معقول رخ میدهند. از دید رواقیون، وطنپرستی همان چیزیست که سوپرمن توصیف کرد: نوعی تنگنظری که ما را از دیدن تصویر بزرگتر باز میدارد. رواقیون همیشه به دنبال این بودند که یک فرهنگ معقول و جهانی را جایگزین برخی از فرهنگهای عصر خودشان کنند.
«قوام آنتونی آپیا»، فیلسوف معاصر، در کتاب خود، «جهانوطنی: اخلاق در دنیایی از بیگانهها»، مینویسد به جای اینکه جهان را یک هستی واحد و عقلانی بپنداریم، یعنی آنچه رواقیون باور داشتند، باید توجه داشت که چندین و چند راه برای داشتن یک زندگی خوب و جهانی ایدهآل وجود دارد. آپیا معتقد است که جهانوطنی باید بتواند میان حس همبستگی انسانها و وظایفشان در قبال هم تعادل ایجاد کند، تعادلی که در آن احترام به تفاوتهای فرهنگ هر ملت و قومیت جزء لاینفک آن میباشد. در واقع، آپیا به این موضوع اشاره میکند که تفاوتهای ما انسانها، به هیچوجه مانع نگرش جهانوطنی نیست.
حتی جهانوطنی هم منتقدین خود را دارد، کسانی که بر این باورند که احترام گذاشتن به هر سبک و روشی از زندگی، منجر به ایجاد یک اجتماع هیپستریِ (Hipster) بیاصالت خواهد شد. افرادی که فاقد حس وطندوستی هستند، دیگر حتی حاضر نیستند که از سرزمین مادری و جنبههای مثبت فرهنگشان در برابر تهدیدها دفاع کنند، چون از لحاظ احساسی خود را متعلق به این خاک و فرهنگ نمیدانند. چنین افرادی قادر نخواهد بود که هیچ اصول و ارزشی را به نسل جدید منتقل کنند. در نهایت، فقدان حس وطندوستی یعنی پاسداری نکردن از فرهنگ و متعاقباً نابودی آن. به گفتهی مکاینتایر، هر سیستم اخلاقیای بروی روی یک فرهنگ بنا شده و اضمحلال فرهنگ یعنی اضمحلال اخلاق. منظور مکاینتایر این است که ما باید تعادلی را میان وطندوستی و جهانوطنی برقرار کنیم، چراکه هم ملیگرایی افراطی خطرساز است و هم جهانوطنیای که در آن تعهد به میهن و دفاع از آن، هیچ رنگ و بویی ندارد.
همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، سوپرمن تابعیت آمریکا را ترک نکرده است. کار او صرفاً یک حرکت نمادین بود که نشان دهد با استثناگرایی آمریکایی موافق نیست. او هرگز ارزشهایی را که کشورش ادعای نمایندگی آنها را دارد، رد نکرده است. اگر او واقعاً میخواست که تابعیتش را ترک کند، میبایست با هویت کلارک کنت این کار را میکرد. تا زمانی که کلارک کنت در آمریکا زندگی میکند، سوپرمن نیز در خدمت شهر و کشورش خواهد بود. راستش را بخواهید، او چندان هم نمیتواند ادعا کند که شهروند جهان است؛ زیرا خواه و ناخواه به بخشی از دنیا که ایالات متحدهی آمریکا نام دارد، متعهد است، تعهدی که قطعاً به سبک و سیاق زندگیاش شکل داده است. گمان نمیکنم اگر سوپرمن در جای دیگری از دنیا، مثل شوروی سابق، به دنیا میآمد، اکنون چنین شخصیتی میداشت. سوپرمن نه ترک تابعیت کرده و نه میتواند ادعا کند که یک جهانوطنی سفت و سخت است؛ بنابراین این سوال پیش میآید که او با ترک تابعیتش واقعاً به دنبال چه بوده است؟
شبههی عمل ناشایست
سوپرمن چارهای ندارد جز اینکه اعلام کند تابعیتش را ترک کرده است، حتی اگر در واقعیت چنین چیزی نباشد. تا زمانی که مردم دنیا، قدرتمندترین مرد جهان را مرتبط با حکومت یا ملت خاصی میببینند، اینطور قضاوت خواهند کرد که سوپرمن بیشتر از هرچیز منافع کشور خودش را در نظر میگیرد، نه منافع کل دنیا را. او میگوید:
خسته شدم از اینکه اعمالم رو ابزاری برای سیاستهای آمریکا تعبیر میکنن.
سوپرمن باید نشان دهد که موضع بیطرفانهای دارد. بیطرف به کسی گفته میشود که اجازه نمیدهد احساسات تاثیری بر نگرش و قضاوتش داشته باشد. البته، برداشت دیگری نیز از بیطرفی وجود دارد. آدام اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳)، فیلسوف و اقتصاددان اسکاتلندی، در کتاب خود، «نظریهی عواطف اخلاقی»، از شخصی بهنام «ناظر بیطرف» سخن به میان میآورد، کسی که رابطهی تنگاتنگی با قضاوت اخلاقی دارد. منظور اسمیت این نیست که شخص بیطرف، بیاحساس است، بلکه بیطرف کسی است که هیچ نفع و ضرری از نتیجهی قضاوت، عایدش نشده و هیچ ارتباطی با کسانی که تحت تاثیر نتیجهی قضاوت هستند ندارد. شکی نیست که احساسات ما حاوی پیامهای مهمی میباشند، اما تا زمانی که این احساسات خالصانه نباشند، ما قادر نخواهیم بود که درک درستی از وضعیت موجود داشته باشیم. زمانی که برونده یک عمل بر منافع ما تاثیرگذار است، احساسات و قضاوت ما نیز تحت تاثیر قرار خواهند گرفت.
بنابراین تا زمانی که به سوپرمن به چشم یک آمریکایی نگاه میشود، هر عمل خیرخواهانهی از جانب او که به صورت غیرمستقیم برای آمریکا منافعی داشته باشد، زیر سوال خواهد رفت و این شبهه را ایجاد میکند که او مامور دولت است. چنین شخصی دیگر هرگز نمیتواند برای حل مشکلات جهانی میانجیگری کند و یا خود را ناجی و نماد امید برای تمامی بشریت بداند. سوپرمن اخلاقاً موظف است که از «شبههی عمل ناشایست» بپرهیزد؛ یعنی باید حواسش به ظاهر امور باشد تا اخلاقاً زیر سوال نرود. منتقدینی که معتقدند سوپرمن آمریکاییها را تحقیر کرده است، باید این سوال را از خود بپرسند که آیا او این حق را دارد که برای پرهیز از شبهه و قضاوت ناصحیح این کار را انجام دهد یا خیر.
هرچند، ما بهخاطر ارتباطاتی که با نزدیکان و دوستانمان داریم، همیشه قادر نیستیم که از شبههی عمل خارج از نزاکت بگریزیم؛ مثلاً رقیبانِ دیلی پلنت، نشریهای که سوپرمن در آن کار میکند، بر سوپرمن خرده میگیرند که با این نشریه حشر و نشر دارد، غافل از اینکه دلیل این کار سوپرمن ارتباط نزدیکیست که با کارکنان این نشریه، بهخصوص «لوییز لین»، همسرش، دارد. گریز از برخی از روابط غیرممکن خواهد بود، چون که این روابط بخشی از شخصیت ما هستند.
در تجارت اصطلاحی وجود دارد بهنام «دیوار چینی»؛ یعنی نباید اجازه داد که اطلاعات یک بخش خاص به بخشهای دیگر درز کند. دیوار چینی از تعارض منافع جلوگیری کرده و هرگونه بدبینی و شبههای که میان بخشهای مختلف وجود دارد را از میان برمیدارد. سوپرمن نیز باید یک دیوار چینی بین خود و دولت آمریکا قرار دهد تا اینطور بهنظر نرسد که دارد از آنها خط میگیرد. کمیک بازگشت شوالیهی تاریکی (۱۹۸۶) بهخوبی نشان داد که خط گرفتن از حکومت و رییسجمهور آمریکا، جدای از کتک خوردن از بتمن، میتواند چه عواقبی برای سوپرمن و کشورش داشته باشد.
جهانی فکر کن، محلی عمل کن
سوپرمن بهطور اجتنابناپذیری یک نماد آمرکاییست؛ چراکه ریشه در جامعهی آمریکا دارد. بهتر است بگوییم، او نمادی است که آمریکایی از آب در آمد. او اخلاقاً موظف است که از کشورش دفاع کند، اما نه به این دلیل که چیزی به اسم ارزشهای منحصربهفرد آمریکایی وجود دارد. سوپرمن نباید این نگرش را در ذهن مخاطب ایجاد کند که او متعهد به دولت آمریکا و منافع ملیاش است. با ترک تابعیتش در کمیک Action Comics #900 این اتفاق میافتد و او به همگان ثابت میکند که ارتباطی با دولت آمریکا ندارد. اما ترک تابعیت بهتنهایی کافی نیست و سوپرمن باید دست به اعمالی بزند که در مقیاس جهانی کمکرسان ظاهر شوند.
آنتونی آپیا شکل مدرنی از جهانوطنی را به ما نشان داد که در آن، از ما خواسته شده تا دید وسیعتری به اعمالمان داشته باشیم؛ زیرا اعمال و رفتار ما در کشور خودمان، میتواند بر سایر نقاط دنیا نیز تاثیر بگذارد. او تاکید میکند که میتوانیم جهانوطنی شویم، بدون اینکه فرهنگمان را کنار بگذاریم؛ چون فرهنگ ما بخشی از هویت ماست. قطعاً دیدگاه آپیا برای سوپرمن هم جذاب خواهد بود. ترک تابعیتش این امکان را به او میدهد که مثل یک جهانوطنی مدرن و مد نظر آپیا عمل کند؛ یعنی محلی عمل کند، اما جهانی فکر کند.