برخی از انتخابهای «نگهبانان جهان» آدم را شگفتزده میکنند. این چه سپاهی است که به هرکسی اجازهی ورود میدهد؟ واقعاً شروری مثل «سینسترو» چطور سر از سپاه فانوسهای سبز درآورد؟ حلقهی «ابین سور» به «هل جوردن» رسید، چون او انسانی بهشدت نترس و صادق بود. با این حال، هیچگاه توضیح داده نشد که چرا برای انتخاب یک فانوس سبز، فقط این دو معیار مهم هستند. «چارلی ویکر» بازیگری بود که تنها به حساب حرف هل جوردن به عضویت فانوسهای سبز درآمد. «کایل راینر» هم درست در زمانی انتخاب شد که هل جوردن مشاعرش را از دست داده بود و داشت یکییکی فانوسهای سبز را به کام مرگ میفرستاد. انتخاب کایل راینر به شکلی بود که آدم فکر میکند نگهبانان چارهای جز انتخاب کایل نداشتند، چون کس دیگری دم دستشان نبود.
با چنین رویکرد بهظاهر سهلانگارانهای جای تعجب ندارد که هر چند وقت یکبار، مورد عجیبی مثل سینسترو پیدایش میشود و دمار از روزگار فانوسهای سبز درمیآورد. اما مگر او زمانی به بزرگترین فانوس سبز مشهور نبود؟ چرا به فانوسهای سبز خیانت کرد؟ پایبندی به چه اصولی او را وارد مسیر دیگر ساخت؟ برای آنکه از نحوهی انتخاب نگهبانان و شخصیت سینسترو سر در بیاوریم، باید بار دیگر دست به دامن فلسفه شویم. چهارمین و آخرین قسمت از مجموعه مقالات فانوس سبز و فلسفه را به سینسترو، بزرگترین دشمن فانوسهای سبز اختصاص خواهیم داد.
پلورالیسم اخلاقی در نگهبانان
«نسبیگرایی اخلاقی» از جمله نظریاتی است که هنگام قضاوت پیرامون اخلاقی و یا غیراخلاقی بودن یک عمل مطرح میشود. این نظریه بیان دارد که چیزی به اسم ارزشهای عینی و جهانشمول اخلاقی وجود ندارند و فرهنگها و دورههای زمانی مختلف، قضاوتهای اخلاقی خاص خود را میطلبند؛ مثلاً چندهمسری را در نظر بگیرید که در برخی فرهنگها و دورههای زمانی خاص، اخلاقاً صحیح و جایز شمرده میشد، اما امروزه در همان مناطق، جرم محسوب میگردد. در مقابل، نظریهی «مطلقگرایی اخلاقی» را داریم، که بیان دارد برای هر سوال اخلاقی، فقط یک پاسخ صحیح وجود دارد. به عبارت دیگر، با اسم بردن از فرهنگ، زمانه و اعتقادات مختلف، نمیتوان یک عمل ناشایست اخلاقی را توجیه کرد؛ اخلاق اصلی ثابت و غیرقابلتغییر میباشد. از دید مطلقگرایان، دزدی همیشه یک امر غیراخلاقی لحاظ شده، حتی اگر از سر ناچاری و گرسنگی به آن دست زده باشید.
نظریهی دیگری هم وجود دارد که چیزی بین نسبیگرایی و مطلقگرایی محسوب میشود: کثرتگرایی (پلورالیسم) اخلاقی. پلورالیستها قبول دارند که درک ما انسانها از مقولهی خوبی متفاوت است، اما برخلاف نسبیگرایی، یک حدی را برای این تفاوتها قائل هستند. پلورالیستها برای محاکمهی سینسترو، نیازی به این ندارند که نگرشها و کدهای اخلاقی جوامع گوناگون را مدنظر قرار دهند و بعد بگویند که شرارت، از دید هر کس فرق دارد. آنها نیز عقلانیت را مبنای قضاوتهای اخلاقی قرار میدهند، اما بیان دارند که ارزشهای اخلاقی همیشه با یکدیگر سازگار نیستند و امکان ایجاد یک نظام اخلاقی فراگیر و جهانشمول وجود ندارد. زنی را در نظر بگیرید که برای نجات جان دو کودک از آتشسوزی، با یک دوراهی اخلاقی مواجه است. یا باید این خطر را به جان بخرد و وارد محل آتشسوزی شود، خطری که با مرگ خودش و یتیم شدن فرزندانش همراه است و یا باید بهخاطر فرزندانش، هیچکاری انجام ندهد و نظارهگر مرگ آن دو کودک معصوم باشد. پلورالیستها معتقدند که در چنین شرایطی نمیتوان قاطعانه تصمیم گرفت که کدام انتخاب، اخلاقیتر است.
مورد عجیب جک تی. چنس
گفتیم که نگهبانان بهنوعی پلورالیست محسوب میشوند. درست است که آنها به قوانین جهانشمول باورمندند، اما این بدان معنا نیست که برای هر مسئلهی اخلاقیای، تنها یک پاسخ درست وجود دارد. پلورالیسم اخلاقی این امکان را به نگهبانان داده است تا در موارد استثنایی، رویکرد متفاوتی را پیش بگیرند؛ چراکه کدهای اخلاقی جهانشمول آنها در سرتاسر جهان کارساز نیست. شاید هیچکس مثل «جک تی. چَنس» نتواند پلورالیسم اخلاقی را به ما نشان دهد.
بدون هیچ مبالغهای باید خدمتتان عرض کنم که جک تی. چنس در بدترین بخش جهان زندگی میکند، سیارهای که به «جهنمدره» معروف است. جهنمدره جاییست که هیچ فانوس سبزی از آن زنده بیرون نیامده است. ساکنین آن، فانوسهای سبز را یکییکی میکشتند تا اینکه سرانجام، یکی از حلقهها جک تی. چنس را به عنوان فانوس سبز جدید انتخاب میکند. اما جک یک فانوس سبز معمولی نیست. جک دو خصلت وحشیگری و بیخیالی طی کردن را با هم دارد. یکجورهایی ما را به یاد «لوبو» میاندازد، ضدقهرمان مزدوری که پایبند هیچ اصولی نیست. اما جک مزدور نیست، بلکه یک مأمور پلیس میانکهکشانی است که باید نظم و ثبات را در سیارهاش برقرار سازد. جک هیچ احترامی به موجودات زنده و ذیشعور قائل نیست و از درب و داغان کردن ساکنین جهنمدره لذت میبرد. این را هم بگویم که در لابهلای ماموریتهایش، کمی هم دست به خلاف میزند. زمانی هم که نگهبانان او را بازخواست میکنند، چنین پاسخی میدهد:
شما یه آدم خوب رو فرستادین تا یه منطقهی بد رو پاکسازی کنه. اینجا آدمهای خوب رو میکشن. چیزی که شما بهش نیاز دارین یه آدمبدهی خوبه. کسی که درست مثل آدم بدهایی که سراغشون میره، کثیف و رذله… درسته که شما از نظم و اینچیزها سرتون میشه… اما چیزی از سگدونی سرتون نمیشه… من سرم میشه.
_ جک تی چنس در کمیک Green Lanterns Quarterly #1 (۱۹۹۱)
استدلال جک نگهبانان را قانع میکند. آنها به این نتیجه میرسند که جک آدم صادقیست و هیچ قانونی ملزم نکرده که فانوسهای سبز حتماً باید موجوداتی مهربان و دوستداشتنی باشند. با این حال، چند محدودیت را برای جک وضع میکنند. او نه حق ترک جهنمدره را دارد و نه حق دارد کسی را بکشد. رویکرد نگهبانان گواه بر این مدعاست که آنها عمداً شرایط لازم برای پیوستن به سپاه فانوس سبز را محدود به چند اصل کردهاند تا در مواقع خاص مثل مورد جهنمدره، بتوانند از خود انعطاف نشان دهند. این پلورالیستهای باستانی بهخوبی میدانند که در چنین مورد عجیبی، قوانین اخلاقی جهانشمول راه به جایی نمیبرند. گاهی تنها راه چاره، انتخاب بین بد و بدتر است. اما در مورد سینسترو چطور؟ پیش از قضاوت کردن نحوهی انتخاب نگهبانان، باید شخصیت این دیکتاتور کروگاری را مورد بررسی قرار داد.
دیکتاتور ایدهآلگرا
نخستین حضور سینسترو برمیگردد به اولین کمیکهای عصرنقرهای فانوس سبز. او شرور ساده و تکبعدیای بود که نمیتوانست در برابر ویروس قدرت از خود مقاومتی نشان دهد، ویروسی که اولین بار با دست کردن حلقهی فانوسهای سبز بدنش را آلوده کرد. سینسترو مثل سایر شروران همعصر خودش، دلیل خاصی برای شرارت نداشت و تنها به دنبال قدرت بود. تا اینکه نگهبانان متوجه وخامت اوضاع شدند و او را از سپاه اخراج کردند. اما این کار نتوانست جلوی سینسترو را بگیرد و اینبار، علاوه بر شهوت قدرت، انتقام گرفتن از نگهبانان هم به انگیزهی سابقش افزوده شد. با انتشار کمیک Emerald Dawn II (1991)، انگیزههای سینسترو بازتعریف شدند و شرارتِ بیمعنا جایش را به عقدهی نظم داد. از آن زمان به بعد با شخصیتی طرف شدیم که راهکارهای نگهبانان و فانوسهای سبز را کارساز نمیداند و تصمیم میگیرد به شیوهی خودش با آشوب و بینظمی موجود در جهان مبارزه کند: برقراری دیکتاتوری مطلق. یوهان گوتلیب فیشته (۱۸۱۴-۱۷۶۲)، فیلسوف آلمانی، در کتاب خود، «بنیاد حق طبیعی»، مینویسد:
بینظمی و عدم امکان برقراری نظم، تنها منشأ و دلیل وقوع هر نوع عمل شریرانهایست که در دولتهای موقتی و بیثبات ما رخ میدهد. در چنین دولتهایی پیدا کردن آدم گناهکار امری بهغایت مشکل است، چون این دولت به بخش بزرگی از مردم اهمیت نمیدهد، مردمانی که هیچ جایگاه معلومی در درون دولت خود ندارند.
فیشته معتقد است که در یک جامعهی منظم ایدهآل، هیچکسی بیخانمان نخواهد گشت، همه دارای کسب و کار و جایگاهی مشخص در جامعه هستند و گرسنگی و جرم نیز ریشهکن خواهد شد. در جامعهای که همهچیز طبق نظم و برنامه پیش میرود، نیروی پلیس هر فعالیت غیرمعمولی را سریعاً تشخیص خواهد داد و هیچ خلاف و خلافکاری از دید آنها پنهان نخواهد ماند. البته، برای محقق ساختن همچین جامعهای، همهی افراد جامعه باید سند هویتی خود را با خود به همراه داشته باشند و آدرس محل کار و سکونت خود را در دستگاههای دولتی ثبت کنند. ضمناً، هرگونه سفر و یا تغییری باید بلافاصله به حکومت گزارش شود. هگل (۱۸۳۱-۱۷۷۰)، فیلسوف نامدار آلمانی که در عصر فیشته میزیست، شدیداً او را به باد انتقاد میگیرد و جامعهی منظم ایدهآل او را یک دیکتاتوری خطاب میکند. شاید هگل چنین اندیشهای داشته باشد، اما سینسترو شدیداً با فیشته موافق است. زادگاه او شدیداً از جنگ داخلی و آشوب رنج میبرد و او یگانه راه نجات کروگار را برقراری یک دیکتاتوری تمامعیار میدانست، آن هم با بهرهگیری از قدرت حلقهی فانوسهای سبز.
کروگار هرگز آشوب و هرجومرج رو نمیپذیره. نه تا زمانی که من اونجا حضور دارم و نظم رو اعمال کنم.
_ سینسترو در کمیک Secret Origin Story (2005)
پیروزی ترس بر اراده
سینسترو عجیبترین مورد در تاریخ سپاه فانوسهای سبز است، شاید حتی بزرگترین خیانتکار تاریخشان. او تا قبل از ورود هل جوردن، لقبِ بزرگترین فانوس سبز را از آن خود کرده بود. اما عقدهی نظم، او را به سمت سوءاستفاده از حلقه سوق داد و در نهایت، این افتخار نصبیش شد که به اولین عضو اخراجشده در تاریخ سپاه فانوسهای سبز بدل گردد. البته، گفتیم که سینسترو یک شرور تکبعدی تشنهی قدرت نیست. در واقع؛ همان صفات و ویژگیهایی که او را به بزرگترین فانوس سبز تبدیل کرده بودند، باعث شدند تا اعتبار و جایگاهش پیشینش را از دست بدهد: نترس بودن، ارادهی سرسختانه، کوشش و تقلا برای کسب شایستگی، صداقت و داشتن اعتقادی راسخ و خدشهناپذیر به باورها و تواناییهای فردیاش. او در کمیک Secret Origin به هل جوردن میگوید:
من هم درست مثل تو یه متفکر خودمحور هستم. قبل از پیوستن به فانوس سبز، خودم رو متعلق به هیچ گروهی نمیدونستم. هیچوقت یاد نگرفته بودم که به آدمهای اطرافم اعتماد کنم… اون [ابین سور] به من کمک کرد تا به هم سپاهیهام اعتماد کنم. اما خوشبختانه، این اتفاق باعث نشد که انگیزهم برای جستجوی حقیقت و عزم راسخم برای مخالفت با نظامهای عقیدتی حاضر، دستخوش تغییر شه.
سینسترو سخت بر این باور است که تنها او میداند چه چیزی برای جهان خوب است، و این رویهی تکسویه چندان به مذاق اهالی سیارهاش خوش نیامد. او به کروگاریها همچون کودکانی مینگریست که همواره نیاز به مراقبت دارند؛ بنابراین یک سیستم نظارتی گسترده و سختگیرانه را در سیارهاش دایر کرد که در آن، هرگونه مخالفتی درجا سرکوب میشد. بر خلاف جک تی. چنس، اعمال سینسترو کاملاً خارج از هنجارهای اخلاقی جامعهاش بود و این سبب شده بود تا کروگاریها، حتی با اینکه پیشتر از جنگ داخلی و آشوب رنج میبردند، هرگز نتوانند به او به چشم قهرمان نگاه کنند. از دید آنها حلقهی سبزرنگ سینسترو نماد «سرکوب و رنج» است.
بعدها مخالفان سینسترو با کمک هل جوردن او را از اریکهی قدرت به زیر کشاندند، اما او همچنان تاکید داشت که بهترین کار ممکن را انجام میداده است و نگهبانان و کروگاریها اهداف خیر او را درک نمیکنند. سینسترو معتقد است که تنها کسی که صلاح و سعادت این دنیا را میفهمد، خود اوست. با قدرت حلقههای فانوسهای سبز میتوان صلح، نظم و ثبات را در کل گیتی برقرار ساخت، اما نگهبانان از چنین قدرت عظیمی، تنها برای دستگیری چند شرور ولگرد استفاده میکنند. سینسترو معتقد است که نگهبانان از فانوسهای سبز، مشتی آشغالجمعکن ساختهاند که به واسطهی قوانین دستوپاگیر، قادر نیستند نظم را آنطور که باید در جهان برقرار سازند و در نتیجهی این سهلانگاری، نگهبانان را باید در دستهی آشوبگران قرار داد. در کمیک تحسینشدهی جنگ سپاه سینسترو (۲۰۰۶) او ادعا میکند که هدفش، فشار آوردن به نگهبانان جهان برای تغییر همین قوانین دستوپاگیریست که مانع از رسیدن به اهداف والاتر شدهاند، مثل قانون معروف نکشتن.
سرانجام، به قدرت رسیدن سینسترو و تشکیل سپاه دهشتناکش، نگهبانان را به این به این نتیجه رساند که توانایی منحصرفردشان در کاوش ذهن و انتخاب فانوس سبز شایسته چندان کارساز نبوده است. این توانایی شاید بتواند اذهان فاسد و سودجو را تشخیص دهد، اما برای موردی مثل سینسرو، که نه فسادپذیر است و نه منفعتطلب، کاربردی ندارد. سینسرو فقط به دنبال تحقق آرمانهایش است و منافع شخصی هرگز جایگاهی در ذهنش نداشتهاند. او خود را خیرخواه مردم سیارهاش و یک وطنپرست حقیقی میداند. سرانجام در داستان جنگ سپاه سینسترو، کار به جایی میکشد که نگهبانان، مقدسترین قانونشان، یعنی نکشتن، را از میان برمیدارند. اما اگر فکر میکنید که برداشتن این قانون سینسترو را به وحشت انداخت، کاملاً در اشتباهید. سینسترو سرانجام به آرزوی دیرینهاش رسید. او به هل جوردن میگوید:
بحث کردن با نگهبانان هرگز هیچ نتیجهای نداشته، مگه نه؟ اما القای ترس چی؟ راهحلش ترس بود. چیزی که سپاه فانوسهای سبز همیشه کم داشته خشونت بجا و درستیئه که میتونیم باهاش با آشوب و هدونیسمی [لذتگرایی] که دنیامون رو آلوده کرده، مقابله کنیم. اونقدر روی چیره شدن بر ترسهاشون متمرکز شده بودن که به قدرت واقعی القای ترس پی نبردن. اما الان این رویه عوض شده. سپاه فانوس سبز میتونه از نیروی مرگبار استفاده کنه. کل دنیا از فانوسهای سبز خواهد ترسید. و این دنیا رو به جای بهتری تبدیل میکنه.
همانطور که ذکر شد، نگهبانان پلورالیست بار دیگر از خود انعطاف نشان دادند. شرایط بحرانی جدید، آنها را مجبور به تغییر اصولشان ساخت. حتی پس از رویداد تاریکترین شب نیز، این قانون جدید ملغی نشد، هرچند برای آن محدودیتهای در نظر گرفته شد. فانوسهای سبز زمانی اجازهی نابود کردن دشمنانشان را دارند که کشتن، آخرین راه چاره باشد. اما اینکه آخرین راه چاره چه موقعیست، موضوع مسئلهساز جدیدی بود که نگهبانان و سربازانشان را در داستانهای بعدی، دوباره به دردسر انداخت.
دلیل انتخاب سینسترو
سپاه فانوس سبز یک نیروی پلیس میانکهکشانی است که هرکدام از اعضایش، چارچوب اعتقادی و اخلاقی خود را دارند. اگر نگهبانان بخواهند که قوانین اخلاقی مختص به خود را در سراسر جهان به اجرا دربیاورند، چیزی جز جنگ و آشوب نصیبشان نخواهد شد؛ چراکه ممکن است بخشهای مختلف کهکشان برای دفاع از اعتقادات و اصول خود بلند شوند. در غیر این صورت، دیگر هرگز چیزی به اسم گروه سپاه فانوسهای سبز شکل نمیگرفت. نگهبانان جهان پلورالیستهایی هستند که به یک سری قوانین اخلاقی جهانشمول معتقدند، اما اذعان دارند که این قوانین، کامل و همهجنبه نبوده و تنها بخشی از اخلاقیات را تشکیل میدهند. به همین دلیل، آزمون عضوگیری را به گونهای مبهم و تنها با مدنظر قرار دادن خصلت نترس بودن و صداقت برگزار میکنند تا افراد مختلف با کدهای اخلاقی گوناگون بتوانند در آن پذیرفته شوند.
گرداندن یک نیروی پلیس بینکهکشانی کار بسیار مشکلی است، اما پلورالیسم اخلاقی این امکان را به نگهبانان میدهد که حتی کسی مثل جک تی. چنس را به عضویت فانوسهای سبز درآوردند، کسی که سبک زندگی و نوع رفتارش کاملاً مناسب جهنمدرهای است که در آن زندگی میکند. همین انعطاف پلورالیستی است که سبب شده بود تا حتی کسی مثل سینسترو نیز عضو سپاه فانوسهای سبز شود و بعدها مقدسترین قوانینشان را به چالش بکشاند، فانوس سبزی که هم نترس است و هم بااراده و هم حرفهای صادقانهاش میتواند هرکسی را فریب دهد: من میخواهم نظم را در جهان برقرار سازم.