میزگرد اسکواد | قسمت ۳: اسپایدرورس، افراد ایکس و نگهبانان

در قسمت سوم از میزگرد کمیک اسکواد، محور اصلی را بیشتر از اخبار و شایعات، به سمت تحلیل و بررسی برده‌ایم. در این شماره، نخست به شایعه‌ی ساخت لایواکشنِ «اسپایدرورس» می‌پردازیم و سپس بخش‌های اصلی را آغاز می‌نماییم. در میان بخش‌های اصلی، یادداشت‌هایی در باب رویداد شمشیر ایکس (X of Swords)، قسمت اول کمیک «رورشاک»، و همچنین نقدی بر آرک اول رانِ «دانی کیتس» برای شخصیت «ثور» را می‌خوانیم. در پایان نیز به این نکته خواهیم پرداخت که چرا و چگونه سریال نگهبانان (Watchmen) نتوانست تبدیل به اثری درخشان و در حد انتظار شود. همین‌طور در این قسمت از میزگرد، با بخشی تازه آشنا خواهید شد.


اسپایدرورس در راه است؟

شایعات پیرامون لایواکشن اسپایدرورس

  • نویسنده: عادل اسلامی

لطفی که بسیاری از فرنچایزهای دنیای سینما در حق طرفداران و حتی خودشان می‌کنند، آن است که به یک نسل شکل می‌بخشند. انگار که آن فرنچایز یا فیلمِ به‌خصوص جزئی از زندگی آن نسل می‌شود و هرچقدر که بگذرد، هرچقدر که نسخه‌های بهتر یا بدتری عرضه شوند، باز هم همان نسخه است که مورد طرفداریِ نسلی که با آن بزرگ شده‌اند واقع می‌گردد. گمان می‌کنم که در این مسئله و برای طرفداران کمیک، مثالی بهتر از مجموعه فیلم‌های شخصیت «اسپایدرمن» به ذهن نیاید. از همان زمانی که «سم ریمی» این شخصیت را در طول سه فیلم بر پرده‌ی سینماها برد، نسلی شکل گرفت که اسپایدرمنِ او و «توبی مگوایر» را بهترین می‌دانستند و حتی از منظر کیفی، کاملاً حق داشتند. پس از این دوره، در سال ۲۰۱۱ «مارک وبِ» نه‌چندان شناخته‌شده برای ساخت دومین مجموعه‌ی اسپایدرمن‌محورِ کمپانی سونی وارد میدان شد. مارک وب کارگردانی بود که جدا از فعالیت‌های بی‌سر و صدایش در سینما و تلویزیون، سابقه‌ی کارگردانی چندین موزیک‌ویدیوی بعضاً مطرح را در کارنامه‌ی خودش داشت و دلایل بسیاری را برای نگرانی طرفداران ایجاد نمود. هرچند که کیفیت کاریِ او بسیار پایین‌تر از شخصی چون سم ریمی بود، اما فیلم‌های مارک وب نیز توانستند اسپایدرمنِ کاملاً جدیدی را معرفی کنند که همچون یک فرقه، طرفداران خاص خودش را دست و پا کرد. آن روزها هم گذشت و سیاست‌های سونی باری دیگر دستخوش تغییر شد. دیگر استودیو مارول به جایگاهی دست یافته بود که سونی زیربار یک مذاکره رفت و حاضر شد تا طی حق و حقوقی، تحت یک ریبوت، شخصیت اسپایدرمن را وارد دنیای سینمایی مارول بکند. از آنجا، همگان خوشحال شدند و برخی‌ها هم پس از تماشای این اسپایدرمنِ جدید، از او خوش‌شان نیامد. در هر حال، اکنون سومین فیلم این مجموعه‌ی تازه در راه است و بیشتر از خودش، شایعاتی که پیرامون آن منتشر می‌شوند از اهمیت بالایی برخوردارند.

شایعات خبر از یک کراس‌اور بزرگ می‌دهند؛ کراس‌اوری که طرفداران چندین سال است که آن را تحت نام اسپایدرورس در میان صفحات کمیک و به لطف انیمیشن Spider-Man: Into the Spider-Verse، بر روی پرده‌ی سینماها مشاهده‌اش کرده‌اند. این‌بار البته جریان مقداری متفاوت است. چندی پیش حضور دوباره‌ی «جیمی فاکس» در نقش شخصیت خبیث «الکترو» تایید شد و همین مسئله بود که شایعاتِ بی‌اساس گذشته را به کانون توجهات بازگرداند. بعدها، این شایعات جدی‌تر شدند. اکنون خبرگزاری‌ها می‌گویند که قرار است تا در این فیلم، شاهد حضور اسپایدرمن‌های قبلی با بازی توبی مگوایر و اندرو گارفیلد باشیم و حتی برخی از بازیگران مکمل آن‌ها نیز به نقش‌شان بازمی‌گردند. سوای بحث کیفی، اگر این دسته از شایعه‌ها حقیقت داشته باشند، میزان فروش بالای این فیلم تضمین می‌شود، چون همان‌گونه که از ابتدا بیان کردیم، این فیلم‌ها با گذر زمان دیگر آثار معمولی و روزمره نبوده‌اند، چرا که یک نسل را با خود پرورش دادند و اکنون به بهانه‌ی حضور دوباره‌ی بازیگران و شخصیت‌های گذشته، تمامی این طرفدارانِ قدیمی و از یکدیگر جداشده، دلیلی پیدا کرده‌اند که در کنار همدیگر به تماشای فیلمی بنشینند که قرار است تا تجربه‌ای نیمه‌نوستالژیک و نیمه‌تازه را برایشان به ارمغان بیاورد.

هنوز نمی‌توان این حرف‌ها را با قاطعیتِ تمام ابراز کرد. چند روز گذشته، کمپانی سونی در این ماجرا از استودیو مارول پیشی گرفت و نسبت به این شایعه واکنش نشان داد. حتی آن واکنش نیز بسیار عجیب‌تر از آن بود تا بتواند بر روی میزان امیدهای طرفداران تاثیری بگذارد. سونی نه‌تنها که این شایعات را تکذیب نکرد، بلکه تاییدی هم بر آن‌ها نیاورد و عملاً یک بیانیه‌ی خنثی را منتشر ساخت. در کل، هنوز هیچ چیزی از اسپایدرورسِ مورد انتظارِ هواداران مشخص نمی‌باشد، اما اگر حتی یک کلمه از آن حقیقت داشته باشد، مخاطبان با یکی از به یادماندنی‌ترین تجربه‌هایشان روبه‌رو می‌شوند که بعید است هیچ زمان از خاطرشان برود. حتی باز هم اگر بخواهیم یک دید ساده‌تر نسبت به این قضیه داشته باشیم، جمع کردن سه نسل از مخاطبان برای تماشای یک فیلم چیزی است که با این وضع فروشی که طی ایام ویروس کرونا بر سینما سایه افکنده، می‌تواند همچون یک ناجی برای دو کمپانی دیزنی و سونی عمل کند.


یادداشتی بر قسمت اول رویداد X of Swords

کاور قسمت اول رویداد X of Swords

نویسنده‌ی محوریِ کراس‌اور: جاناتان هیکمن
کمیک‌های حاضر در کراس‌اور: تمامی کمیک‌های جهان افراد ایکس
تاریخ انتشار: ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۰ – ۲ مهر ۱۳۹۹
منتقد کمیک اسکواد: امیررضا شکری

  • نکته: یادداشت پیشِ رو حاوی اسپویلر‌های جزئی از کراس‌اورِ ذکر شده می‌باشد، ولی چیزی از خط اصلی داستان این کراس‌اور را اسپویل نمی‌کند.

گروه «افراد ایکس» یکی از محبوب‌ترین گروه‌های ابرقهرمانیِ جهان کمیک است که تاکنون توانسته رکوردهای زیادی را از لحاظِ فروش به ثبت برساند. متاسفانه در دهه‌ی گذشته، این گروه و جهانِ کمیک‌هایش حال و روزِ خوبی نداشته و از سطحِ کیفی پایین و ناامید‌کننده‌ای برخوردار بودند و تمامِ تلاش‌های انتشاراتِ مارول برای به اوج برگرداندنِ آن با شکست مواجه می‌شد. تا اینکه در سالِ گذشته، «جاناتان هیکمن»، نویسنده‌ی نامدارِ انتشارات مارول که در گذشته ران‌های فوق العاده‌ای برای گروه‌های انتقام جویان و چهار شگفت‌انگیز خلق کرده بود، مسئولیت نگارش سری جدید کمیک‌های افراد ایکس و جهان آن را برعهده گرفت و کار خود را با دو مینی‌سری House of X و Powers of X آغاز کرد. حال پس از گذشتِ بیش از یک سال از آغاز رانِ حماسی هیکمن برای افراد ایکس، این گروه و دیگر کمیک‌های مرتبط با آن، نخستین کراس‌اور خود را تحت نام X of Swords تجربه می‌کنند. کراس‌اوری که در تمام کمیک‌های جهان افراد ایکس جریان داشته و قرار است این جهان را برای همیشه دگرگون کند. در این یادداشت قصد داریم نگاهی به شماره‌های ابتدایی این کراس‌اور که تاکنون منتشر شده‌اند، بیاندازیم.

جاناتان هیکمن یکی از نویسندگانی است که تبحر و علاقه‌ی خاصی به امرِ جهان‌سازی دارد و این خصیصه‌ی نوشته‌های او در تمام آثارش مشهود است. او پس از آنکه مسئولیت جهان کمیک‌های افراد ایکس را برعهده گرفت، تمام جهان‌سازی‌هایی را که به گفته‌ی خودش از کودکی برای آن‌ها برنامه‌ریزی می‌کرده، بر روی دنیای این گروه اعمال کرد و پس از آن، ما را با متفاوت‌ترین شکل و شمایل آن در طول تاریخ آشنا نمود. در این جهان جدیدِ هیکمن و افراد ایکس، تقریباً تمامی جهش‌یافته‌های مارول در جزیره‌ای به نام کراکوآ گرد هم آمده و کشوری جدید را تشکیل داده‌اند. کشوری که حالا به وطنِ جهش‌یافته‌ها تبدیل شده است. هیکمن در رانِ خود، با استفاده از ایده‌های قدیمی و به‌روز کردنِ آن‌ها نشان داد که درک عجیبی از جهان کمیک‌های افراد ایکس دارد و یکی از طرفداران قدیمی این گروه محسوب می‌شود.

نویسنده در نخستین شماره‌های کراس‌اور X of Swords پای خود را از جهان‌سازی‌های معمولش فراتر گذاشته و دست به اسطوره‌سازی می‌زند. او با الهام گرفتن از ایده‌های نویسندگان قبلی افرادِ ایکس، شروع به روایتِ تاریخی اساطیری، از جهان افرادِ ایکس می‌کند. تاریخی که با جزیره‌ی کراکوآ و قدیمی‌ترین جهش‌یافتگانِ جهان مارول ارتباط تنگاتنگی دارد و طبیعتاً قدیمی‌ترین جهش‌یافته‌ی شناخته‌شده‌ی جهان، در مرکزیتِ آن تاریخِ اساطیری قرار دارد: «صباح‌النور» یا همان «آپوکالیپس».

هیکمن در ادامه رویکردِ متفاوتی را در پیش می‌گیرد. او با استفاده از پیچش‌های داستانیِ غیرقابل پیش‌بینی، تمام محاسبات شکل گرفته در ذهن مخاطبانش را  برهم می‌زند و همه‌ی پیش‌بینی‌های آن‌ها درباره‌ی این رویداد را زیرسوال برده و مهرِ باطل بر همه‌ی آن‌ها درج می‌نماید؛ اتفاقی که در گذشته نیز میان آثار او رخ داده و کم‌کم تبدیل به امضای او شده است. ولی هیکمن این‌بار کاملاً متفاوت‌تر از گذشته عمل کرده و به‌طور گسترده‌تر از این توانایی بهره جسته است. علاوه بر این‌ها، او برخی محدودیت‌هایی را که هنگام آغاز رانِ افراد ایکس‌اش برداشته بود، دوباره به این سری بازمی‌گرداند و شرایط را برای شخصیت‌ها و همین‌طور مخاطبانش، دشوارتر می‌کند. مثلاً هیکمن هنگامی که شروع به نگارش کمیک‌های افراد ایکس کرد، مرگ را به‌طور کلی از کمیک‌هایش حذف نمود و توانایی دوباره زنده‌شدن یا همان رستاخیز (Resurrection) را به‌وجود آورد؛ توانایی‌ای که حال به واسطه‌ی اتفاقاتِ عنوان X of Swords: Creation از جهش‌یافته‌ها سلب شده و نخستین اشتباه هرکدام از کاراکترها می‌تواند آخرین اشتباه آنان باشد.

گذشته از همه‌ی نکات پیشین، هیکمن با نگارش عنوان X of Swords: Creation و نظارت کامل بر دنباله‌ی آن یعنی شماره‌ی چهارم از سری کمیک X-Factor، تمام مقدمات خود برای این کراس‌اور را به سرانجام رسانده و راه را برای ادامه‌ی ماجرا توسط دیگر نویسندگان جهانِ افراد ایکس باز می‌کند و ریش و قیچی را به‌دست آنان می‌دهد؛ چیزی همانند کاری که «اسکات اسنایدر» در رویداد سال شرور (Year of the Villain) انجام داده بود، ولی این‌بار به شکل محدودتر و کنترل شده‌تر، چرا که اتفاقاتِ رخ داده در تک‌تک عناوینِ این کراس‌اور، تاثیر بسزایی بر آینده‌ی جهان افراد ایکس دارد و برخلاف رویداد سال شرور، هر اتفاقی که در این کمیک‌ها بیافتد، بر سریِ اصلی نیز اعمال می‌شود.

طراحی‌های عناوینِ موجود در این کراس‌اور با وجود تمام تفاوت‌هایی که دارند، در روایتِ داستان به‌طورِ کاملاً یک‌دست عمل می‌کنند و به خوبی می‌توانند با یکدیگر هماهنگ شوند؛ هماهنگی‌ای که منجر می‌شود مخاطب حین خواندن هرکدام از عناوین، حس خواندن اثری متفاوت نسبت به آثارِ قبلی را به شکل کامل تجربه نکند. در کل، با وجودِ تمام تفاوت‌ها میان طراحی‌ها، وحدتِ خوبی در آن‌ها وجود دارد. این مسئله اتفاقی است که نشان‌دهنده‌ی مدیریت و نظارت درستِ جاناتان هیکمن بر روی تک‌تک عناوین می‌باشد.

با توجه به شماره‌های نخستینِ این کراس‌اور، هیکمن توانسته با به‌روز کردنِ ایده‌های قدیمی و همچنین اضافه کردنِ ایده‌های شخصی‌اش به آن‌ها، دست به روایت داستانی تاریخی-اساطیری بزند که مقدماتِ اتفاقاتِ این کراس‌اور را فراهم می‌آورد. علاوه بر این موضوع، او با گسترش دادن داستانش و تقسیم کردن آن توانسته از نویسنده‌های زیر نظرش استفاده‌ی درستی بکند و در آخر، با تلفیق کردن این عوامل با مدیریت مثال‌زدنی‌اش، داستانی کاملاً یک‌دست، چه از نظر داستانی و چه از نظر طراحی را تحویل مخاطبانش دهد.


یادداشتی بر قسمت اول کمیک Rorschach

کاور قسمت اول کمیک Rorschach

نویسنده: تام کینگ
طراح: حورحه فورنز
تاریخ انتشار: ۱۴ اکتبر ۲۰۲۰ – ۲۳ مهر ۱۳۹۹
منتقد کمیک اسکواد: عادل اسلامی

دیگر این روزها خلق اثری مرتبط با کمیک ۱۲ قسمتی نگهبانان به عنوان امری عادی شناخته می‌شود. این موضوع در دنیای کمیک به علت مسائلی مربوط به تصمیمات انتشارات دی سی، جلوه‌ی مشخصی نیز پیدا کرده است. بخش مهم، جدی و امروزیِ این مسئله هنگامی بود که دی سی در سال ۲۰۱۲ عناوینی را تحت نام Before Watchmen عرضه کرد. هرکدام از ۹ عنوان این مجموعه، بخشی از داستانِ پیش از وقوع اثرِ آلن مور را روایت می‌کردند و اگر بخواهیم روراست باشیم، غیر از یک یا دو اثر آن، باقیِ آثار فاقد ارزش خاصی در مقابل عظمت عنوان اصلی بودند. هرچند که آن مجموعه نیز سرانجام به پایان رسید، اما این پایان کار دی سی با شخصیت‌های نگهبانان و دنیایشان نبود، چرا که باری دیگر این شخصیت‌ها به شیوه‌ای دیگر سر از کمیک‌های جدیدی درآوردند؛ این‌بار آن‌ها مستقیماً وارد دنیای دی سی شده بودند. همه‌مان اوج این تصمیم اشتباه را در مینی‌سری ساعت قیامت (Doomsday Clock) مشاهده نمودیم. با آنکه گمان می‌رفت پس از این کمیک، دی سی برای مدتی دست از سر کمیک نگهبانان بردارد، اما می‌دانیم که این اتفاق هیچ زمان رخ نداد.

جدیدترین عنوانی که جزئی از دسته‌ی آثار مرتبط با دنیای نگهبانان محسوب می‌گردد، کمیکی تحت نام رورشاک است که توسط نویسنده‌ی معروف انتشارات دی سی، «تام کینگ»، خلق شده است و تا پیش از انتشارش هیچگونه اطلاعاتی مبنی بر چگونگی‌اش از منظر ارتباط میان آن و دنیای دی سی وجود نداشت. می‌دانستیم که کمیک ۳۵ سال پس از وقایع نگهبانان رخ می‌دهد و علاوه بر رورشاک و دستیار مونثش، پای یک کارآگاه را هم به داستان باز می‌کند، اما مهم‌تر از آن، هویت رورشاکِ داستان در هاله‌ای از ابهام به‌سر می‌برد. با وجود آنکه هفته‌ی گذشته نخستین شماره‌ی این کمیک انتشار یافت، راحت‌تر می‌توان درباره‌ی آن به صحبت نشست. رورشاکِ تام کینگ آن‌طور که نویسنده‌اش مدنظر دارد یا حداقل می‌خواهد تا مخاطبان را به سوی آن هدایت نماید، به هیچ عنوان داستانی برای شخصیت رورشاک نیست، نه به آن‌گونه‌ای که همگان انتظار داشته باشند تا رورشاکِ ناشناخته در قامت شخصیت اصلی بازگردد و لحظه به لحظه‌ی داستان در اختیار او باشد. تام کینگ طی حرکتی که به‌نظر منطقی و عاقلانه می‌آید، در داستانش رورشاک را تبدیل به سایه‌ای کرده است که کل ماجرای کمیک را دربرگرفته و معمایی را در خود ساخته که وظیفه‌ای مهم را به کارآگاهِ داستان محول می‌کند. این ایده به تنهایی نکته‌ی خوبی است که می‌تواند مسیرهای بسیاری را پیشِ روی نویسنده قرار دهد، هرچند که به‌کارگیری درستِ آن فقط و فقط به شخص تام کینگ مربوط می‌باشد.

تام کینگ در شماره‌ی اول، می‌تواند پایه‌ها و مقدمه‌ی داستانش را به درستی بچیند، اما در برخی قسمت‌ها، نمی‌تواند به ثبات حداقلی‌ای که لازمه‌ی وجود این اثر است دست یابد. در میان بخش عمده‌ای از قسمت نخست سردرگمی بسیاری قابل مشاهده می‌باشد، به این خاطر که نویسنده در اینجا نمی‌تواند یک تعادل مناسب را در میان شخصیت‌هایش به نمایش بگذارد. در واقع با آن‌که می‌داند داستانش، «قصه‌ای دربرگیرنده‌ی یک رورشاک» است، اما گاهی به سمت «قصه‌ای برای یک رورشاک» در حرکت می‌باشد، هرچند که احتمالاً با تعیین مسیر داستان، این مشکل در ادامه برطرف خواهد شد. رخ کلی این قصه اما جای بحث بیشتری دارد. کمیک نشان‌مان می‌دهد که می‌خواهد یک داستان کارآگاهی درباره‌ی هویت این رورشاکِ جدید و ارتباط آن با افرادی چون «والتر کواکس» را روایت کند، اما میان سکوت بسیاری در حال حرکت می‌باشد و گام‌هایش را آرام‌آرام برمی‌دارد. گام‌های آهسته‌ی تام کینگ در تعریف داستانش می‌توانند به موضوعات مختلفی ربط داده شوند؛ شاید او واقعاً چیز خاص و مهمی برای ارائه ندارد و می‌خواهد به آرامی کارش را به پایان برساند، و یا اینکه شاید به‌خاطر حساسیت وظیفه‌ای که بر روی دوشش است، ترجیح می‌دهد فعلاً صاف و ساده به جلو حرکت نماید. در کل، این‌چنین نوعی از آغاز تنها حکم همان شروع را دارد و نه بیشتر؛ داستانی را با مقداری کم‌کاری باز می‌کند و همه‌چیز را به‌طور کامل به قسمت‌های آینده می‌سپارد.

داستان توطئه‌وارِ رورشاک مشخصاً از آن دسته داستان‌هایی است که در ابعادی کوچک آغاز می‌شوند و هرچقدر در آن‌ها پیش‌روی صورت گیرد، به همان میزان به مسئله‌ای بزرگ‌تر و پیچیده‌تر بدل می‌گردند. به همین خاطر است که با یک شماره نمی‌توان به قضاوت آن نشست و یک نتیجه‌ی کلی از کیفیتش گرفت. چیزی که همانند روز روشن است، این موضوع می‌باشد که برداشت و عملکرد تام کینگ نسبت به دنیای نگهبانان بسیار بهتر از «جف جانز» بوده و با مقدمه‌ای که برای ادامه یافتنش خلق شده است، می‌بایست چشم انتظار شماره‌های آینده ماند، اما کم‌کاری نویسنده در شماره‌ی نخست، چیزی نیست که بتوانیم از آن چشم‌پوشی کنیم. ادای احترام به افرادی چون «فرانک میلر» یا الگوگیری از زندگی امثال «استیو دیتکو» عمل بدی محسوب نمی‌شود، اما هنگامی که کینگ سعی دارد خودش را پشت آنان پنهان سازد، نه می‌شود آن‌طور که باید تحسینش کرد و نه بر علیه‌اش جبهه گرفت. تمام این موارد زمانی خودشان را بیشتر نمایان می‌سازند که تصویرسازی‌های «حورحه فورنز» نسبت به نویسندگیِ کینگ برتری قابل توجهی دارند.


نقدی بر آرک اول سری جدید Thor

کمیک ثور به نویسندگی دانی کیتس

نویسنده: دانی کیتس
طراح: نیک کلین
عنوان آرک: پادشاه بلعنده (The Devourer King)
تاریخ انتشار نخستین شماره: ۱ ژانویه ۲۰۲۰ – ۱۱ دی ۱۳۹۸
منتقد کمیک اسکواد: امیررضا شکری

  • نکته: نقد پیشِ رو حاوی اسپویلرهایی از کمیکِ ذکر شده می‌باشد.

دانی کیتس یکی از نویسندگانِ جوان و توانمندِ عرصه‌ی کمیک و انتشارات مارول است که آثار تحسین‌شده‌ای نظیر «ونوم»، «ثانوس» و «روح‌سوار کیهانی» را برای این انتشارات خلق کرده است. این نویسنده‌ی جوان با آغاز سال ۲۰۲۰ میلادی و پس از تمام شدن رانِ ۷ ساله‌ی «جیسون آرون» در سری کمیک‌های ثور، مسئولیت نگارش سری جدید کمیک‌های این شخصیت را بر عهده گرفته و تاکنون چندین شماره از رانِ خود را منتشر نموده ‌است. ما قصد داریم در این بخش از میزگرد، به بررسی نخستین آرکِ رانِ دانی کیتس که پادشاه بلعنده نام دارد، بپردازیم.

ثور با آنکه یکی از اهالیِ آزگارد و از قوی‌ترین افراد این سرزمین می‌باشد، در طول سالیانِ درازی که در دنیای کمیک حضور داشته، بیشتر از آنکه شاهزاده و ولیعهدِ آزگارد باشد، قهرمانِ میدگارد (زمین) بوده و همواره امنیت و سلامت اهالیِ آن را بر مردمانِ خودش ترجیح می‌داده است. حال پس از اتفاقاتِ رخ داده در رویداد جنگ قلمروها، ثور به عنوان پادشاه آزگارد بر سریرِ پادشاهی آن نشسته و برخلاف رویکرد همیشگی‌اش، باید با سرنوشت خود روبرو شده و مسئولیتِ مردمانش را برعهده بگیرد و به جای آنکه قهرمان میدگارد باشد، در نقش پادشاه و رهبر آزگارد ظاهر شده و از اهالی زادگاهش دفاع کند. «ولی چه چیزی می‌تواند جلوی ثور که حالا علاوه بر قدرتِ همیشگی‌اش، قدرتِ پدرهمگان را نیز به‌دست آورده و به اودین فورس نیز دسترسی دارد، قد علم کند و مردمانِ او را تهدید نماید؟» دانی کیتس پاسخی ساده و هوشمندانه دارد؛ تهدیدی ماورای تصور که حتی «گالاکتوس» نیز از آن می‌ترسد و قبلاً توانسته یک جهانِ کامل را نابود کند. تهدیدی جدید و البته بسیار کهن به نام زمستانِ سیاه (Black Winter).

دانی کیتس به‌طور هوشمندانه‌ای، برای نشان دادن بزرگی و عظمت زمستان سیاه، از انتشاراتِ رقیب استفاده کرده و به‌طور تلویحی به خوانندگان می‌گوید که زمستانِ سیاه قبلاً توانسته «لیگ عدالت» را شکست دهد و آن‌ها را نابود کند. اتفاقی که به خودیِ خود منجر به ایجاد تعلیقی عظیم در ذهن مخاطب شده و او را برای دانستن سرنوشتِ ثور و زمستان سیاه کنجکاو می‌کند.

ثور برای مقابله با زمستان سیاه، به ناچار با گالاکتوس همراه شده و به عنوان قاصدِ او، همراهی‌اش می‌کند. ثور و گالاکتوس برای افزایش قدرتِ گالاگتوس باید به پنج سیاره که جذب آن‌ها بیشتر از سیاره‌های دیگر به او قدرت می‌دهند رفته، و با نابود کردن‌شان، خود را برای مقابله با زمستان سیاه آماده کنند؛ تصمیمی که قلب ثور را به درد آورده و لایه‌های شخصیتیِ او را برای مخاطبان به نمایش می‌گذارد، اینکه او چگونه برای نجاتِ یک جهانِ کامل، باید چند سیاره را قربانی کند و تصمیم درست و منطقی را بگیرد. این اتفاقی است که او را در برابر یکی از بهترین دوستانش یعنی «بتا ری بیل» قرار داده و درگیری‌هایی را میان این دو دوست به وجود می‌آورد. این درگیری خود به آتشِ درونِ ثور، سوخت رسانده و وجودِ او را به چند پاره تقسیم می‌کند، ولی او به عنوان یک پادشاه و مدافع مردمانش باید درگیری‌های درونیِ خود را نادیده گرفته، و کاری را که به صلاح مردمانش است را به سرانجام برساند. این درگیری‌های درونیِ ثور که ناشی از شک داشتن به درست بودنِ تصمیمش است، نشان‌دهنده‌ی روی انسانیِ شخصیتش بوده و توانسته او را برای مخاطب قابلِ باور کند. این مسئله نشان داد که ثور هرچقدر هم که قدرت‌مند باشد، همواره عواطفی انسانی داشته و در کارهایش همانند انسان‌های عادی دچار شک و تردید می‌شود.

در این آرکِ داستانی، دانی کیتس با درست ایجاد کردنِ یک پیچش داستانی و همراه کردن آن با زمان‌بندیِ صحیح، موفق به ایجاد حس کنجکاوی در مخاطب شده و در نتیجه، کنترلِ او را در دست می‌گیرد. او می‌تواند در هرکدام از صفحاتِ کمیک که اراده کند، مخاطب را به وجد آورده و یا احساساتِ او را جریحه‌دار نماید. نویسنده  در طول داستان از این تواناییِ خود استفاده کرده و مخاطب را تشنه‌ی اطلاعات می‌کند و در آخر، با استفاده از همین موضوع، فروشِ کمیکش را تضمین می‌نماید و موفقیت مثال زدنی‌ای را هم به‌دست می‌آورد. این اتفاق‌ها به شناختِ او از داستان و شخصیت‌هایش بازمی‌گردند و به همین خاطر است که با کنترل درستِ داستانش، قادر است تا مخاطبش را هم هدایت کند.

«نیک کلین» در جایگاهِ طراح، توانسته همپایِ دانی کیتس پیش بیاید و طراحی‌هایی به یادماندنی که ریشه‌های اساطیری دارند، خلق کند. او با الهام از طراحی‌های طراحان قبلیِ شخصیت ثور و با اضافه کردن خلاقیت‌های شخصی‌اش به آن‌ها، توانسته اثری جدید را خلق کند و در عینِ حال، آن حسِ اساطیری‌ای را که از دیرباز در کمیک‌های ثور وجود داشته را به شکلِ نوستالژی‌وار به طراحی‌هایش انتقال دهد؛ اتفاقی که فقط با کمک «مت ویلسون» در جایگاه رنگ‌آمیز ممکن شد، چرا که او با استفاده از رنگ‌ها و شیوه‌های رنگ‌آمیزی‌ای که در داستان‌های اساطیری زیاد مورد استفاده قرار می‌گیرند، حال و هوای این کمیک را به سمت آن آثار برده و توانسته آن حس را به درستی به مخاطب منتقل کند.

آرک پادشاه بلعنده نمونه‌ی بارز یک داستان خوب و با برنامه است که به لطف چیره‌دستیِ نویسنده و طراحش، به خوبی توانسته با مخاطب خود ارتباط برقرار نماید و داستانی حماسی را روایت کند. این آرک داستانی است که علاوه بر داشتنِ جذابیت‌ها و پیچش‌های فوق‌العاده، راه را برای داستان‌پردازی‌های آینده باز می‌کند و هر صفحه از آن، نشان‌دهنده‌ی برنامه‌ی طولانی‌مدت و بزرگ دانی کیتس برای شخصیت ثور و حتی کل جهان مارول است؛ برنامه‌ای که دانی کیتس از سال گذشته و زمانی که مشغول نوشتن سری «نگهبانان کهکشان» بود، مقدمات آن را فراهم می‌کرد.


برگی از تاریخ: دیمون لیندلوف و چگونگی آشنایی با نگهبانان

چگونگی آشنایی دیمون لیندلوف با نگهبانان

  • نویسنده: ارشیا بشیری

اگر تا چند سال پیش برای طرفدارانِ دنیای کمیک، نام «دیمون لیندلوف» بدون توجه به فعالیت‌های شناخته‌نشده‌اش در این عرصه، اسمی به‌کل ناشناخته بود، به بهانه‌ی سریال نگهبانان (Watchmen) این اوضاع دستخوش تغییر شده است. طرفداران دنیای تلویزیون لیندلوف را با خلق یا مشارکت در خلقِ آثاری چون گمشده (Lost) و بازماندگان (The Leftovers) می‌شناسند و برای این آثار نیز همیشه او را مورد تحسین قرار می‌دهند. اما لیندلوف برخلاف بسیاری از همکارانش، ارتباط بسیار نزدیکی با دنیای کمیک دارد. او همیشه ابراز می‌کند که از کودکی طرفدار سرسخت کمیک‌بوک‌ها بوده و این آثار تاثیرات بسزایی بر حرفه‌ی کاری‌اش نهاده‌اند. علاقه‌ی او به کمیک نگهبانانِ آلن مور اما بیشتر از هر اثر مشابه دیگری است. همین علاقه بود که سبب شد تا این هنرمند به ساخت سریالی بر مبنای نگهبانان روی بیاورد.

مدتی پیش، شبکه‌ی HBO انیمیشن کوتاهی را در همین باب منتشر نمود. این انیمیشن که به‌طور کامل HBO Backstories: Watchmen نام دارد، به بیان پیشینه‌ی لیندلوف می‌پردازد و سیر آشنایی او با کمیک نگهبانان را شرح می‌دهد. همچنین لیندلوف شخصاً به عنوان راوی داستان در آن حاضر می‌باشد. با توجه به خوش‌ساختیِ این انیمیشن و پیشینه‌ی جالبی که از یک طرفدار ارائه می‌دهد، لازم دانستیم تا آن را با زیرنویس فارسی منتشر سازیم. هم‌اکنون با مراجعه به کانال آپارات کمیک اسکواد، می‌توانید این انیمیشن را به سادگی تماشا کنید.

مشاهده در آپارات کمیک اسکواد


نگهبانان؛ ظهوری نه‌چندان درخشان در تلویزیون

دانلود موسیقی متن سریال نگهبانان – Watchmen

  • نویسنده: آرش مرادی

دیمون لیندلوف، به‌واسطه‌ی حضور پررنگ خود در بهترین مجموعه‌های داستانی ساخته شده در تلویزیون، به‌عنوان شخصی دارای اعتباری ویژه در دیدگاه منتقدین و مردم شناخته می‌شود. نقطه‌ی اوجِ «کارنامه‌ی هنری» لیندلوف، سریال Lost و پس از آن، The Leftovers بوده و همچنین در «کارنامه‌ی حرفه‌ایِ» وی آثار معروف و نسبتاً محبوبی در حوزه‌ی سینما مشاهده شده است؛ به همین سبب، حضورش در مقام شورانر و نویسنده‌ی اصلی در سریال نگهبانان -که به نوبه‌ی خود عنوان بسیار مطرحی است- هم در نقش یک محرک، انتظارات را بیشتر کرد و هم از نظر تجاری، اعتبار آن را بالا برد؛ زیرا هنگامی که مدیوم و اصولاً «بیان هنری» عوض می‌شود، ارزش هنری منبع نیز، هر چقدر هم که باشد، در برابر خطر محفوظ نخواهد بود.

حال منظور از مطرح بودن عنوان Watchmen و اعتبار ذاتی آن چیست؟ قبل از پرداختن به ادامه‌ی مطلب، که مختصر عبوری از این سریال خواهد بود، واجب است متذکر شوم که اعتبار نگهبانان صرفاً معروف بودن آن نیست؛ زمانی که در مقام محقق در پژوهش‌های هنری/ادبی مشغول بودم، چندین بار عنوان Watchmen را در مقالات تخصصی و در لیست آثار مطرح ادبیِ جهان به‌عنوان نماینده‌ -و شاید تنها نماینده- برای کتب مصور مشاهده کرده‌ام. روال این سبک از مقالات، بیشتر نمونه‌محوری می‌باشد، نه قیاس‌محوری؛ پس برای همگان آشکار است که این عنوان علاوه‌بر دنیای کمیک‌بوک، که جایگاه بسیار ویژه‌ای در آن دارد، از اعتبار ادبی خوبی نیز بهره‌مند است. بنابراین اعتبار هنری آن، حتی ذره‌ای مدیونِ آن فیلمِ ساخته شده‌ به کارگردانی «زک اسنایدر» نیست و به عبارت دیگر، ارزش این کمیک هیچ دینی بر گردن فیلم و سریال ندارد.

سریال نگهبانان به سبب پخش از شبکه‌ی HBO، با استقبال فراوانی همراه شد و به لطف حمایت مردم و ژورنال‌ها، جوایز متعددی را از آنِ خود کرد و به جنبه‌های تبلیغاتی در سطحی گسترده دست یافت؛ اما در نهایت، حتی با وجود این پیروزی‌ها، از رسیدن به کیفیتی درخور و شایسته بازماند. این اثر، تبدیل به سریالی شده است که بزرگ‌ترین ضربه را از خودش می‌خورد! و علی‌رغم تلاش‌های قابل احترام –اما اکثراً اشتباهِ- خود، در طیفی وسیع، صرفاً نمایشی از فضایی متوسط با پیرنگی نو قلمداد می‌شود که طولی نمی‌کشد تا ضعف‌های ریز و درشت آن نمایان گردند.

پیرنگ این سریال بر پایه‌ی مشکلات عصر مدرن و فرهنگی محدود (منظور ایالات متحده است) بنا می‌شود که در نگاه اول می‌تواند جان تازه‌ای به اثر ببخشد؛ زیرا این تطابق پیرنگ با وضعیت جامعه، از ویژگی‌های بارز اثر اصلی بود و حال با توجه به رخدادهای اخیر، انتخاب این موضوع برای سریال، منطقی به‌نظر می‌رسد‌؛ اما متاسفانه این هدف هرگز به مرحله‌ی برداشت نمی‌رسد. در واقع یا به همان حال خود رها می‌شود، یا با اشاراتی سطحی و غیرهنری سعی در جلوه‌گری دارد. با نگاهی به بخش برون‌رشته‌ایِ اثر، متوجه خواهیم شد که هر آنچه در سریال ارائه می‌شود، قالبی عریان از کلیات است و توجه خاصی از طرف سازنده برای پرداختن به عمق آن، یا حداقل نگهبانی از آن، صورت نمی‌گیرد و صرفاً به برخی بخش‌ها به‌صورت غیردائمی محدود می‌شود؛ به بیان دیگر، نویسنده به دامی افتاده است که خود آن را پهن کرده بود. این موضوعِ بسیار مهم باعث خدشه‌دار شدن تاثیر بیرونی عنوان یا همان برون‌رشته می‌شود که مهم‌ترین عامل عدم موفقیت سریال نگهبانان به حساب می‌آید.

مهم‌ترین تابع موارد ذکر شده، به‌شکل عدم استفاده‌ی درست از پتانسیل داستان ظاهر می‌گردد؛ گویی نویسنده از سرمایه‌های خود بی‌خبر است. اساساً فاکتورهای مهمی در فیلمنامه، سبب به‌وجود آمدن پتانسیل می‌شوند که حد اثر را تا حدودی از نظر داستان تعیین می‌کنند؛ البته در دیدگاه ژانری نیز چنین چیزی صادق است.

بهترین نمونه‌ای که می‌توان برای عکس این موضوع نام برد، فصل اول سریال دردویل (Daredevil) است. برای مثال، در این سریال، نابینایی و معلولیتِ شخصیت اصلی در کنار شیوه‌ی فضاسازی آن که باعث تمایزش نسبت به سایر آثار مارول می‌شود و به تبع آن، شخصیت‌های فرعی و ویژگی‌هایشان، حتی داستانک‌های مربوط به دادگاه و حرفه‌ی وکالتِ متیو مرداک، عناصر ژانری و… نکاتی هستند که پتانسیل ایجاد می‌کنند. برخلاف نگهبانان، در طول سریال دردویل تقریباً از تمامی این مواردِ ریز و درشت، حداکثر بهره‌وری برون‌رشته‌ای و درون‌رشته‌ای انجام می‌گیرد و این پتانسیل، در راستای موفقیت اثر گام برمی‌دارد، نه در جهت ایجاد حفره‌ای عاری از توجه خردمندانه؛ تک‌تک موارد مذکور دلایل غیرقابل انکاری بودند که گواهی هستند بر عدم استفاده‌ی درست سازندگان از پتانسیل‌های جهان داستانی Watchmen نظیر موقعیت اجتماعی، شخصیت‌های متنوع با پیشینه‌ی مشخص و معین، تعامل فردی و گروهی، خانواده، منبع، ژانر اثر و چندین مورد مهم دیگر. معلول تمام این‌ها، اثری فاقد شخصیت‌پردازی منسجم و استوار، با فرم ساختاری ضعیف اما ریتم و روایتی قابل دفاع می‌شود که حتی در فیلمنامه هم اصول اولیه را رعایت نکرده و با هر قیمتی در صدد دست یافتن به اهداف خویش است؛ اهدافی که اگرچه خوب هستند، اما به‌واسطه‌ی فرم بد و اشتباهات بزرگ، چندان ماندگار نخواهند بود. همچنین نشان‌دهنده‌ی سیر تازه اما اشتباهی می‌باشند که لیندلوف در مقام شورانر و نویسنده در پیش گرفته است. بدین صورت که کوچک‌ترین ضعف‌های دو سریال برجسته‌ی خود را -آن هم فقط در حد چند اپیزود- به برجسته‌ترین موانع اثر جدید خود تبدیل کرده است.

خوشبختانه تنها امیدی که در دیدگاه کلی و قیاسی برای سریال نگهبانان وجود دارد به این موضوع برمی‌گردد که اشتباهات سازندگان، در حد غیرقابل جبران نبوده و با تلاش و تجدیدنظر در کار خود، می‌توانند در فصل(های) بعد، اشتباهات خود را تکرار نکنند (که نمونه‌ی آن در سریال The Boys مشاهده شد).

حال به‌عنوان کلام پایانی، به خوانندگان این متن پیشنهاد می‌کنم تا سریال را ببینند؛ چرا که به‌واسطه‌ی الگوی روایی، پیرنگ نو، تعادل خوب در پیشروی، جلوه‌ی بصری و اندک تلاش‌های خوبش در کنار ارتباطش با شرایط اجتماعی -هرچند که به اهدافش حتی نزدیک هم نشده- در مقایسه با آثار اقتباس‌یافته از مدیوم کمیک‌بوک در سال‌های اخیر، مقام خوبی را به‌دست می‌آورد؛ گرچه اثر مطرحی در کارنامه‌ی لیندلوف و در دیدگاه کلی محسوب نمی‌شود.

46 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments