جدا از واقعیات و افسانهها، به راستی «نخستین گناه» یا همان عبارت مشهور Original Sin چگونه توانست به سرانجام خود برسد؟ هرچه نباشد قوانین یک چیز است و شکستن آنها چیز دیگر؛ حتی اگر بخواهیم به رادیکالیترین صورت ممکن اعمال خود را تشریح کنیم، نمیتوانیم از این موضوع که ارتکاب گناه امری بدیهی است، چشمپوشی نماییم. چه بسا اعمال افراد هرکدام به سادگی بخش عظیمی از آیندهی آنان را شکل میدهد. جف لمیر در نیمهی دوم سال ۲۰۰۹، هنگامی که در زیرمجموعهی ورتیگو مشغول خلق رمان گرافیکی The Nobody بود، با الهام مستقیم از داستان نخستین گناه و سپس تزریق بنمایهی جستجوی هویت و خانواده، کمیکی به اسم Sweet Tooth را طی ۴۰ قسمت خلق کرد که به افسانههای پیشینیان احترام میگذارد و خود نیز افسانه خلق میکند.
کمیک سوئیت توث بازگوکنندهی علایق و مشکلات دوران نوجوانی، جوانی و حتی کهنسالی در محیطی آخرالزمانی است. دنیایی را تصور کنید که دچار نوعی طاعون شده است و این موضوع طوفانی از قضاوتهای همگانی و دخالتها را به همراه دارد. عدهای به دنبال قربانی میگردند و عدهای نیز تنها به زندگی گروهی و در امان ماندن از خطرِ بیماری راضی هستند. در اینجاست که داستان از شخصیت اصلی و ریسمان وجودیِ خود در قالب پسرکی دو رگه به نام «گاس» رونمایی میکند. پسری که از بدو تولد تا شروع داستان در کلبهای جنگلی به همراه پدر مرموز و نسبتاً مذهبیِ خود گذران عمر میکند و چیزی فراتر از گفتههای پدرش به خاطر ندارد. در این میان اما پدر او نیز با وجود قوانین سفت و سختی که در رابطه با خروج از جنگل وضع کرده است، مدت زیادی زنده نمیماند و بر اثر بیماری میمیرد. پس از این اتفاق، گاس که با مردی تفنگدار با نام «تامی جپرد» آشنا شده است، همراه میشود و تصمیم بر خروج از محل زندگی خود میگیرد. و این تنها آغاز ماجراجویی پسرک دو رگهی ما در دل دنیایی آخرالزمانی است؛ ماجراجوییای که در طی آن، گاس به حقیقت و منشأ حیات خود و دیگر دوستانش پی میبرد و مفهوم عشق و زندگی را درک میکند.
عبارت «قانون اول: هیچوقت جنگل رو ترک نکن» بهطور عجیبی داستان را به مخاطب معرفی مینماید. پدر گاس به او اینگونه آموخته که ترک جنگل مساوی با زیر پا گذاشتن قوانین خداوند است و جزای این کار همچون نخستین گناهِ آدم و حوا فاجعهبار خواهد بود. حال دنیایی را بنگرید که برخیها وضعیت آن را نتیجهی خشم خداوند نسبت به ساکنان آن میدانند. اگرچه که بهشتپروریِ جف لمیر در بیان قصه و قرار دادن لوکیشنی چون جنگل به عنوان آن، فرقی اساسی با تجربیات آدم و حوا دارد؛ در این جنگل سیاه و غمآلود خبری از خوشی و زندگی بهشتی دیده نمیشود، هیچ روشناییای وجود ندارد و میوهی ممنوعهای در کار نیست. شادیِ گاس به قدم زدن میان محوطهی جنگل و نگرانیِ او با کابوسهای شبانهاش رقم میخورد؛ کابوسهایی که به او الهام میکنند یک ماجراجویی در بیرون از این جنگل به همراه یکی از افرادی که او را گناهکار مینامد، در کمین است.
داستان سوئیت توث چهرهی سادهای دارد و با سادگی مطلق از داشتههای خود نقل میکند. در میان تمامی عناصر به ظاهر سادهی این عنوان، روابط بین شخصیتها حرف اول را میزند. البته چندان جای تعجبی هم ندارد، زیرا اثر مورد بحث کاری از شخص جف لمیر است؛ نویسندهای که همواره این موضوع جزء مؤلفههای اصلی آثارش بهشمار میرود. پرداختهای شکل گرفته شده در طی این کمیک بر روی دو موضوع استوار هستند؛ نخست پرداخت هایی که بین شخصیتها در طی ۴۰ شمارهی اصلیِ عنوان شکل میگیرند، و مورد دوم نیز پیوند این پرداختها و تاثیر آنها بر روند رو به رشدِ داستان میباشد. همانگونه که جپرد از مرد خودخواه و شکست خوردهای که در ابتدای کمیک دیدیم تبدیل به شخصیتی پویا در روند و انتهای داستان میشود و این حس همبستگی بین شخصیتها را به خواننده القا میکند. عمل پرداخت در این عنوان دیگر به آن جملهی قدیمیِ «هر عمل عکسالعملی به همراه دارد» خلاصه نمیشود و شخصیت طی این اعمال شکل گرفته و به پختگیِ کامل میرسد.
بعضی وقتها توی شب، وقتی که دیروقت بیدار میشم، میتونم حرف زدن بابام رو با خدا بشنوم. با اینکه پچپچ میکنه، ولی بازم میتونم بشنوم. حتی میتونم گاهی صدای گریه کردنهاش رو هم بشنوم، وقتی خدا یه چیز ناراحتکننده میگه.
_ گاس
اما بحث فعلی تنها به پرداختها و روابط بین شخصیتها خلاصه نمیشود. روند کمیک که بیش از هر چیز مخاطب را به یاد قطعهی Death Whispered a Lullaby از گروه اوپث و همان موقعیت جستجوی هویت و رویا میاندازد، بیشباهت به رشد یک فرد در دنیای واقعی نیست. رشدی که در باطن کاملاً طبیعی بهنظر میرسد؛ اما در پی اتفاقات مختلف زندگی، شخص را به عنوان یک موجود انقلابی و زندانی شده در گوشهای از جهانِ مریض امروزی نشان میدهد، و این روایتِ پر پیچ و خمِ زندگی زمانی جالب میشود که شخصِ مورد نظر، خود را به عنوان یک ناجی برای گونهی خود مییابد؛ گونهای که همواره در تاریکی به بند کشیده شده و مورد قضاوت های فراوان گشته است.
از شیوهی بیان گذشته و پیشینهی شخصیتها میتوان به عنوان یکی از بزرگترین نقاط قوت داستان نام برد. داستان از نخستین لحظات خود، نشانههایی دربارهی گذشتهی شخصیتها به خواننده میدهد و سبب آشنایی نسبی مخاطب با سرگذشت آنها میشود، و سپس در نیمهی آخر با ایجاد توئیستی بزرگ از واقعیتی مورد بحث پرده برداری میکند که به وسیلهی آن نیز موفق به شروع پردهی آخر داستان و جمعبندی تمامی داستانکهای پیشین میشود. نوع روایتی که به صورت یک اتوبیوگرافیِ نسبی و در موازات آن، بهطور یک سفرنامه، در جهت یادآوریِ گذشته شکل میگیرد، خود بسیار به فضاسازی و پیشروی کمیک یاری میرساند. در برخی از داستانکها نیز این شیوهی خاصِ روایت به حدی قابل توجه است که گویا مخاطب در حال تجربهی یک عنوان جدید با داستانی مستقل است.
هرچند بهنظر میرسد که مقصود جف لمیر از روایت این داستان تنها به گذری میان وقایع دنیای حقیقی محدود نیست، زیرا بسیاری از آثار این هنرمند بخش اعظمی از تجربیات گذشته و دوران کودکی او را شامل میشوند. از سگانهی Essex County و آن تجدید خاطرات گرفته تا عنوان بلک همر (Black Hammer) که سرشار از ادای احترام به علایق دوران کودکی این پسر خلاق بوده است؛ همگی نشان دهندهی شیوهی ترکیب جف لمیر و ایجاد یک زندگی واقعگرا در محیطی تخیلی و بیمنطق است و کار نهایی زمانی زیبایی و پیچیدگی خود را بهدست میآورد که لمیر با استفاده از این عناصر سبب خلق شخصیتهایی زنده و به ظاهر واقعی میشود.
اکنون ما در روند داستان شخصیتهایی را مشاهده میکنیم که هرکدام به دلیلی خاص بر سر راه یکدیگر قرار گرفته و خواه یا ناخواه همانند قطرههایی، این دریاچهی عظیم آخرالزمانی را برای هدفی والا در مینوردند. شخصی به مانند تامی جپرد داریم که خاطرات و اتفاقات گذشتهاش همواره بار سنگینی بر روی دوشاش میگذارند و دیگر نمیتواند با احساسات واقعی و امیال درونی خود به درستی کنار بیاید و تنها در لحظه سعی در انجام کارِ به ظاهر درست دارد، و یا حتی دیگر شخصیتهایی که در موضوع فوق دست کمی از او ندارند. اما بحث عاطفی در مورد جپرد و دیگر شخصیت های کمیک زمانی به اوج میرسد که داستان وقت خود را بهجای تمرکز بر روی زمان حال، در گذشته به کار میگیرد و اینجاست که جف لمیر همانند بسیاری از عناوین خود انسانیترین پیشینه را برای مخلوقاتش روایت میکند. زمانی که متوجه میشویم تمامی شخصیتهای خوب و بد داستان بر اثر اتفاقات مختلفی که در طول زندگی نصیبشان شده بدین شکل تغییر یافتهاند و دیگر ذرهای از شخص پیشین در آنها دیده نمیشود. گاهاً در مجموعه کمیکهای مشابه شخصیتهای فرعیِ داستان در گوشهای تنها به انجام وظایف خود به عنوان شخصیتی کمکی مشغول هستند، اما ۴۰ قسمتی بودن سوئیت توث این امکان را به لمیر داده است که برخی شمارهها را تماماً به شخصیتهای فرعی داستان اختصاص دهد و حکایتهای ناگفتهی آنان را بازگو کند. حرکت یاد شده نهتنها شخصیتهای فرعی را از قالب ساده و منفعل در میآورد، بلکه به آنان فرصت میدهد تا خودشان را به عنوان چیزی بالاتر از یک شخصیت کمکی به خواننده نشان دهند.
مبحث نمادگرایی نقش بسیار مهمی در بخش شخصیتپردازی این عنوان ایفا میکند. همچنین بازیِ لمیر با نمادهای گوناگون در جهت نمادپردازی بین شخصیتها کاملاً بجا است. در واقع این الگوها هستند که منطق شخصیتهای داستان را مشخص میکنند و به لمیر این امکان را میدهند که بر پایهی آنها شخصیتها را گسترش دهد. مثال بارز این نکته را میتوان در شخصیتهای اصلی کمیک دید. به عنوان مثال، در این داستان که ریشهاش با جریان نخستین گناه گره خورده است، گاس نمونهی همان نوجوانان سر به زیر است که از جامعه به دور ماندهاند و در تنهایی به سر میبرند و تنها در انتظار یک جهش در زندگی کسالتوار خود هستند، یا جپردی که زندگیاش به یک تراژدی غمناک تبدیل شده است، و حتی شخصیتی به مانند «دکتر سینگ» که نماد یک فرد تشنهی علم و گمراه شده از مسیر درست است. تمامی این نمادها زمانی که در کنار یکدیگر قرار میگیرند، زنجیرهای از اتفاقات و پیامدها را به دنبال خود دارند که علاوه بر هدایت نویسنده، به او فرصت اختصاص دادن زمانی مشخص به تقابل بین آنها را میدهند.
در کنار نمادگراییهای این عنوان، نیاز است که گذری در میان شخصیتهای شرور داستان داشته باشیم. یکی از مهمترین موضوعاتی که اخیراً در بسیاری از عناوین مشاهده میکنیم، تبدیل داستان به دو بخش مجزا و پرداخت یکسان به هر بخش است. با اینکه نمیتوان به صراحت عنوان کرد که آنتاگونیست و یا آنتاگونیستهای این داستان صرفاً در جهت وجود بُعد منفی در داستان حضور دارند، اما باید توجه داشت که درک و دریافت خواننده از مفهوم آنتاگونیست چیست؛ برخی به دنبال خبیثی به یاد ماندنی و تاثیرگذار هستند که تا سالیان سال در خاطرات بماند، و برخی دیگر نیز تنها به وجود بخشی منفی در عنوان رضایت دارند. نوع بینشِ داستان سوئیت توث را میتوان ترکیبی از هر دوی این نظرات دانست. آنتاگونیستهای این عنوان نه آنقدر قوی و متفاوت پرداخت شدهاند که مخاطب را مات و مبهوت خود کنند، و نه آنقدر سطحی و ناکارآمد که به عنوان یک ضعف اساسی شناسایی شوند. بدینصورت، میتوان آنتاگونیستهای موجود در این کمیک را به عنصری ارزشمند برای نویسنده نسبت داد که با استفاده از آنها، علاوه بر ایجاد موقعیتهای احساسی و تاثیر گذار، سبب خلق نوعی تعادل در روایت ۴۰ قسمتیِ داستان میشوند.
جف لمیر از نویسندگانی است که شاید به سختی بتوانیم آثارش را با طراحیِ فردی غیر از خودش تصور کنیم. هماهنگی میان داستانها و نوع طراحیهای بعضاً کارتونی و مریض او، این همخوانی را به درستترین شکل ممکن به مخاطب انتقال میدهد و روند کمیک را با طراحیای شایسته هموارتر میکند. همینطور پنل بندیها در برخی صفحات فراتر از انتظار خواننده میرود و گاهی همانند صفحهی نهایی کمیک با درون مایهی خود مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهند. اشخاصی که کارهای جف لمیر را دنبال میکنند مطمئناً با سبک کمجزئیات او در طراحی آشنا هستند؛ در سبکهای خودساخته و کمجزئیات پدید آوردن یک فضاسازی خوب در طراحی بسیار سخت میباشد، اما لمیر با شناخت کاملی که نسبت به داستان خود دارد، با استفاده از محیطهای تاریک و جنگلهای بیپایان علاوه بر قوت بخشیدن به طراحیاش، یکی از نکات مثبت اثر را به مخاطبان معرفی میکند. شاید حتی اگر این کمیک و یا دیگر آثار برتر جف لمیر، با طراحیِ فرد دیگری انجام میشد به جایگاه فعلیِ خود دست نمییافت و خواننده را از یک تجربهی فوق العاده باز میداشت.
این داستانِ خانوادهست. این داستانِ صلحئه. و این داستانِ خوشبختیه…
مجموعه کمیک Sweet Tooth مفهومی فراتر از زندگی، عشق و گناه را به مخاطب نشان میدهد و او را در این ماجراجوییِ عجیب با خود همراه میکند، مفهومی برگرفته شده از جهانی که در آن زندگی میکنیم و کنشها و واکنشهایی که در آن شکل میگیرد. در انتها، زمانی که به پایانبندی داستان میرسید حسی ترکیبشده از خوشحالی و غم را تجربه خواهید کرد که تا مدتها از یادتان نخواهد رفت. حسی که بزرگترین دستاورد کمیک تحسین شدهی جف لمیر است؛ فرجامی که از چندین سال همراهی خواننده با شخصیتهای دوستداشتنی و صد البته قابل همذاتپنداریِ آن حاصل شده است. هرچه که نباشد، همانطور که شخص لمیر میان مونولوگهای تاثیرگذارش در انتهای کمیک میگوید؛ این داستانِ پسری کوچک با شاخهای گوزن و مردی مسلح است که یکدیگر را پیدا میکنند و میآموزند که هنوز هم مقداری خوبی در دنیا وجود دارد. مگر میشود که نویسندهای چون جف لمیر با چنین درونمایههایی اثر بیکیفیتی خلق کند؟