نوشتن دربارهی اثری که توسط «وارن الیس» خلق شده است، تجربهی کمنظیری میباشد. شاید یکی از دلایل چنین مسلئهای این باشد که او میل شدیدی به تنوع دارد و همین تنوع را به کسانی که اثرش را میخوانند، یا آن را به دیگران معرفی میکنند و یا حتی دربارهاش مطلب مینویسند، منتقل مینماید. الیس خودش طرفداری است که برخلاف خیلی از نویسندگان، میتواند قوهی طرفداری را از بخش نویسندگیِ خود جدا کرده و با دارا بودن درک به بلوغرسیدهای نسبت به چیزی که از آن طرفداری مینماید، شروع به خلق داستانهایش کند. هرچند، هنگامی که صحبت از شناسنامه و بدیهیات میان ژانرها میشود، مسیر خالقین نیز به یک صورت مشخص هموار میگردد. با این حال، وارن الیسی را در نظر داشته باشید که خود و قلمش را برعکس بسیاری از نظرات، در انحصار یک ژانر بهخصوص قرار نمیدهد و همواره به سراغ همان تنوعی که از آن سخن گفتیم میرود.
در همان بحث بدیهیات، یک قانون نانوشته در آثار جنایی/کارآگاهی میان طرفداران آن وجود دارد که میگوید هر زمان اگر به عنوان یک بیگانه در شهر کوچکی بهسر میبرید و شاهد انواع و اقسام ناسازگاریها هستید، شک نداشته باشید که همگان مشغول پنهان کردن رازهایی مهم میباشند. در اینباره حتی میتوانید فیلم Hot Fuzz را به خاطر بیاورید. این فیلم که توسط «ادگار رایت» ساخته شده بود و به عنوان دومین فیلم از سگانهاش شناخته میشد، یکی از پرتکرارترین ایدههای داستانهای کارآگاهی را به اختیار گرفت و آن را به هر روشی که قادر به انجامش بود توسعه داد و در آخر معجونی دوستداشتنی از سبکهای کمدی/جنایی را پدید آورد. حال اگر چاشنی کمدی و بسیاری دیگر از عناصر آن فیلم را حذف نماییم و راهمان را به سمت شهری محبوس در مه و تاریکی پیش بگیریم، به یکی از آثار خواندنی و شاید کمتر شناختهشدهی وارن الیس خواهیم رسید که بحث اصلی این مطلب نیز میباشد.
کمیک فِل (Fell) نمونهای از آن آثاری است که گرچه محیط کوچکی را از نظر روایت برای خود در نظر میگیرند، اما علاقهی غیرقابل وصفی در سَرَک کشیدن میان اقصی نقاط آن دارند. حتی این آثار از آنجایی که هدف خود را در چیزهای مشخصی میبینند، مسیر ثابتی را در پیش میگیرند، اما تعهد خود را نیز نسبت به آن حفظ میکنند؛ با این ترتیب که شخصیت اصلی و لوکیشن مورد نظر به درستی معرفی بشود و سپس مخاطب در انتظار آغاز شدن کابوسهای پیاپی بماند. در این پروسه، نویسنده سعی میکند که قوهی کنجکاوی و بدبینی مخاطب خود را کمکم طبق خواستهی شخصی خودش تحریک نماید و کاری انجام دهد که حتی اگر واقعاً هیچجای کار لنگ نزند، مخاطب کماکان با بدگمانیِ تمام پیش برود و خودش شخصاً مشغول خیالپردازی شود.
داستان کمیک کارآگاهیِ فِل دو شخصیت اصلی را برای خودش برگزیده است. شخصیت نخست کارآگاه پلیسی به اسم «ریچارد فِل» میباشد که از حوزهی خدمت پیشین خود به شهر اسنوتاون منتقل شده است و نسبت یه این ماجرا نیز احساس چندان رضایتمندی ندارد. شخصیت دوم کمیک اما ممکن است نسبت به برداشت همگان از واژهی «شخصیت» مقداری متفاوت باشد. دومین کاراکتر مهم داستان همان شهرِ اسنوتاون است که حکم لوکیشنِ اصلی را دارد. حتی تاثیر چنین موقعیت مکانیای بر روی داستان از هر شخصیت کمکیای که فکرش به ذهنتان خطور کند بیشتر است. شهر اسنوتاون حکم یک «موریارتی» را برای «شرلوکِ» داستان ما دارد. هرچه که ریچارد تلاش میکند تا به امور شهری و نظم آن رسیدگی نماید، اسنوتاون هر روز چهرهی تازهای به خود میگیرد و در اشکال متفاوت سبب بروز فساد میشود. به هیچ عنوان فرقی ندارد که ریچارد با قدرت تمام به مبارزه با جنایت بشتابد، اسنوتاون ثابت میکند که اگر همچون یک طعمه در وسط اقیانوسی پهناور باشیم، تمامی ماهیها به سمتمان هجوم خواهند آورند و هیچ راه چاره و یا فراری پیش رویمان نخواهد بود.
خونهی جدیدِ من. به گمونم کلی آدم خودشون رو اینجا به کشتن دادن.
_ ریچارد فِل
در برخی ابعاد، بحث اصلیِ کمیک Fell اصلاً و ابداً وجود کارآگاهی چون ریچارد فِل یا گذشتهی مرموز او در آن سوی پل و یا حتی دوستانی که یافته است نمیباشد، بلکه مسئلهی اصلی همان شهر اسنوتاون است. اسنوتاون به عنوان شهری بیش از حد مرموز معرفی میشود که هیچجای پاکیزه و بهدور از فسادی در میانش وجود ندارد. در گوشهای از آن مردم توسط یک قاتل سریالی کشته و به درون رودخانه انداخته میشوند، و در سوی دیگرش اهالیِ بهظاهر عادی و مسلح آن در پی گرفتن انتقامهای شخصی خود از یکدیگر هستند. این شهر کثیف که با فضاسازی بهشدت خوب «بن تمپلاسمیت» و اتمسفر قابل تاملاش رخی کثیفتر به خود گرفته است، در بخشهای متعددی نشان میدهد که هیچ چیزی در این داستان بهغیر از خودش دارای اهمیت نمیباشد. مخاطب میتواند از ریچارد یک قهرمانِ موطلایی بسازد، اما قادر نخواهد بود تا حقیقتِ پشت ماهیت این مکان را کتمان نماید و به همان قهرمان کلاسیک خودش ایمان داشته باشد. همین مسئله به شیوهای کوبنده در تکتک صفحات کمیک حاضر است. در واقع تاکید الیس بر روی آن سبب میشود تا مخاطبان کلیت اثری که مشغول خواندنش هستند را درک نموده و چارچوبهای کاری برایشان بسیار روشن گردند. بخش دیگری از عملکرد جالب شخص نویسنده در داستانش، پرداخت مناسب او به سطح فرهنگی یک شهر عقبافتاده است. در همین مسیر، ریچارد با سیل عظیمی از خرافات محلی روبهرو میشود که نمیداند باید همرنگ جماعت شود و به آنها ایمان داشته باشد، یا همچون دیگر عناصر موجود در شهر، برعلیهشان قد علم کند.
فِل به هیچ وجه داستان بینقصی نیست و حتی سادگی و خساستش به ضررش تمام میشود. این خساستِ عمدی را میتوانیم همچون تقاصی که در امر تنوع میبایست پس دهد بشناسیم. فِل بیش از حد در نقش خود به عنوان اثری برگرفتهشده از کمیکهای جنایی قدیمی فرو میرود. در اینجا میتوانید چنین فکر کنید که «چارلز بیرو» با چندین برابر تواناییها و آزادی عمل بیشتر وارد میدان شده و با کسی چون «دیو مککین» شروع به عرضهی کمیکی میکند که همچون استانداردهای کهن، بخشهای گوناگون خط داستانی آن چندان با یکدیگر مرتبط نیستند و صرفاً میخواهد یک داستان جنایی و کارآگاهی به مخاطب خود نشان دهد که در هر قسمت از آن، پروتاگونیست داستان به سراغ پرونده و شروری جدید میرود. شخصیتهای خبیثِ این کمیک در برابر دیگر آثاری که صاحب خبیثی واحد میباشند، پردازش کمتری را در خود میبینند. هرچند که الیس با وجود تمامی محدودیتهایی که بر سر راه خود گذاشته است، دست کم، باز هم میتواند شخصیتهایی قابل قبول را ارائه دهد که به اندازهای پردازش شدهاند تا بتوانند در حد یک شماره کارآگاه ماهرِ داستان را سرگرم خود کنند و او را با لایههای جدیدی از این شهر مرموز آشنا سازند.
الیس برای نگارش و انتشار این کمیک استراتژی خاصی را در پیش گرفت. او به خوبی میدانست که قرار نیست مثل آثار معروف دیگرش کمیک فِل را در تیتر نخست مجلات و میان صحبتهای طرفدارانش ببیند یا اینکه با پرفروش شدن آن مواجه شود. این مسئله سبب گشت تا فکری به سر او بزند. او با خودش گفت که چه عیبی دارد اگر که داستانی با صفحات کمتر و در عوض، همراه با پنلهای بیشتری خلق نماید تا هم از میزان هزینهها کاسته شود و همینطور همگان بتوانند در زمان کوتاهتری این اثر را مطالعه کنند. اینجا بود که صفحات ۹ پنلی که پیشتر در آثاری چون کمیکهای «آلن مور» مشاهده میشد، به صفحات کمیک فِل انتقال یافت و به خوبی تاثیرگذاری خود را اثبات کرد. این دسته از صفحات ۹ پنلی را نمیتوان با شیوهای که اشخاصی چون «تام کینگ» آن را بهکار میگیرند مورد مقایسهی دقیقی قرار داد. هنگامی که تام کینگ میان آثارش تمرکز خود را بر روایت لحظه به لحظه میگذارد، وارن الیس شیوهی دیگری را در فِل پیش میگیرد. الیس با آن استانداردی که بسیار پیشتر برای خود در نظر گرفته است، این مسئله را برمیگزیند که نهایت استفادهاش را از تمامی پنلها ببرد و وقتی را هم هدر ندهد. ۹ پنلهای این کمیک جدای استراتژی مورد استفادهشان، یک تفاوت اساسی را نسبت به دیگر کمیکهایی که از این قالب بهره میبرند در خود دارد و آن تفاوت به مبحث «وحشت» بازمیگردد.
مرکز پلیسِ خیابونِ مون برای من، حکم جهنم رو برای شیطان داره. جایی که برای کار میرم داخلش، اما مردم باعث شدن بوی تعفن به خودش بگیره.
_ ریچارد فِل
کمیک فِل در نگاه نخست هیچ وجه اشتراکی با ژانر وحشت ندارد، اما کافی است تا تنها مقداری بیشتر به تصویرسازیهای تمپلاسمیت و تعامل آنها با دیالوگهای وارن الیس توجه نماییم. آن هنگام است که به عمق کثیفیِ موجود در این داستان پی خواهیم برد و از دیدنش وحشت سرتاسر وجودمان را فرا میگیرد. فِل جایی است که همزمان میتواند از فضای یک خانه، جهنمی سرد بسازد، راهبهای را وحشتناکتر از هر موجود ترسناکی به تصویر بکشد و نمایی از هیولای بیرحمِ درون انسانها را به خوانندهاش نشان دهد. این اجزاء اما همانند چندین و چند اثر معمول، تنها برای به وجد آوردن مخاطبان وجود ندارند، بلکه آنها دیگر هدفمند هستند، اهداف خودشان را در میان دیالوگهای کارآگاه فِل، تفکراتِ او و دانستهها و پرسشهایش پیرامون اسنوتاون میبینند و به آنها هم پایبند میمانند.
بن تمپلاسمیت در این اثر مقداری با ضعفهای همیشگیاش روبهرو میشود. بهنظر شخصیام، تمپلاسمیت طراحی مناسب برای صحنههای زد و خورد و اکشن نمیباشد. او در خلق فضایی ترسناک و دلهرهآور جزء بهترین گزینههای موجود در میان دنیای کمیک است و سایر آثارش چنین موضوعی را تایید مینمایند، اما جایی که او نیز نمیتواند به درستی از پسش بر بیاید، صحنههای اکشن نام دارد. اکشنهای فِل با آنکه بسیار کمتر از حد انتظار است، کماکان سبب مورد توجه قرار گرفتن این نقطهی ضعف میشوند. هرچند که سرخ شدن تصاویر و نوع انتخاب رنگبندی بالطبع نکتهای مثبت است، اما به هیچ عنوان برای بهتر شدن چنین پنلهایی کافی نخواهند بود.
کمیک فِل مشخصاً برای همهی خوانندگان مناسب نیست. نه صرفاً بهخاطر فضای تیره و تارِ خود، بلکه برای همان شیوهی داستانگویی که نمیخواهد داستانکهای شخصیتهایش را در پایان به یکدیگر متصل نماید یا آنها را به کمال برساند. شخصیتهای خبیث تنها در داستانک خودشان مهلت خودنمایی پیدا میکنند و طی آن هم میبایست مقداری انتظارات خود و مخاطبشان را پایین نگه دارند. اما باید این را هم بگویم که اگر بهطور دیوانهوار داستانهای کارآکاهی را دوست دارید و در تقاضای یک فضاسازی و اتمسفر بهشدت مریض و وحشتانگیز هستید، کمیک فِل میتواند خواستههایتان را برآورده کند و در عین حال، بیش از حدِ خودش، وقتتان را هم نمیگیرد.