همهی ما بارها این جملهی معروف «اسپایدرمن» را شنیدهایم که «قدرت زیاد، مسئولیت زیادی به همراه دارد». اگر این حرف را درست بدانیم، سوالی که پیش میآید این است که در این صورت، قدرت مطلق چه نوع مسئولیتی به همراه خواهد داشت. در کمیک واچمن (Watchmen) یا همان «نگهبانان»، «جاناتان آسترمن»، فیزیکدان آمریکایی، در پی یک حادثهی غیرمنتظره و عجیب، به قدرتهای خداگونهای دست پیدا میکند و به «دکتر منهتن» افسانهای تبدیل میشود. دکتر منهتن قدرتهای فوقالعادهای دارد. او میتواند رویدادهای گذشته و آینده را به صورت همزمان و خارج از خط زمانی مشاهده کند، ماده و ذرات زیراتمی را تحت کنترل خورد درآورد و در کسری از ثانیه به دورترین نقاط کهکشان سفر کند. بهطور خلاصه، او یک قادر مطلق است.
بیشک، حضور چنین قدرت و هوش فراانسانیای در میان انسانهای فانی سبب میگردد تا چندین و چند پرسش اخلاقی در ذهنمان ایجاد شود: آیا دکتر منهتن میتواند همچون خودِ گذشتهاش، یعنی جاناتان آسترمن، درباره مقولههای اخلاقیای چون حق و ناحق، استدلال بیاورد؟ اخلاق در برابر شخص نیرومندی چون او چه جایگاه و قدرتی دارد؟ حال که ایالات متحدهی آمریکا به لطف وجود چنین خدایی به یک قدرت برتر جهانی بدل گشته است، باید چگونه رفتاری از خود نشان دهد؟ در نخستین قسمت از مجموعه مقالات واچمن و فلسفه، رابطهی تنگاتنگ قدرت و اخلاق را به بحث خواهیم گذاشت.
ناامیدی از نسل بشر
در ابتدا بیایید مروری بر اعمال و افکار دکتر منهتن داشته باشیم. کمی پس از شروع داستان واچمن، او زمین را ترک میکند و به مریخ میرود. اتهامات مردم عادی مبنی بر اینکه حضور او باعث ایجاد سرطان در اطرافیانش شده است، احساساتش را جریحهدار میکند و او را وامیدارد که زمین را ترک کند. میدانیم که این بهتان و شایعات، بخشی از نقشهی بزرگ «آزیمندیاس» بود تا از این راه، هر ابرقهرمانی را که میتوانست مانع اجرای نقشهی بزرگش شود، حذف کند. البته بیتفاوتی او نسبت به نسل بشر ارتباط چندانی با این موضوع ندارد و عواطف انسانی، سالها پیش از ترک زمین از وجودش رخت بر بسته بودند و آخرین دوستدخترش، یعنی «لوری ژوسپزیک»، این موضوع را تایید کرد. دکتر منهتن دیگر هیچ ارزشی برای نژاد انسانها قائل نیست و در نتیجه، هیچ اهمیتی به مشکل حادی که بشر با آن روبهرو خواهد شد، یعنی جنگ هستهای، نمیدهد، کابوس هولناکی که با خروج او از زمین کمکم داشت بوی واقعیت به خود میگرفت. یادمان نرود که حضور دکتر منهتن در زمین، به عنوان گماشته و مامور دولت آمریکا، از جمله عوامل بازدارندهی حملهی روسها یا بلوک شرق به آمریکا تلقی میشد.
چه در سر دکتر منهتن میگذرد؟ ما تاکنون سه ادعای مهم را دربارهی او مطرح کردیم. نخست اینکه منهتن هیچ ارزش اخلاقیای برای بشریت قائل نیست. دوم اینکه او عاری از عواطف و احساسات شده است. و سوم اینکه فقدان احساسات در او، ناشی از ابهام و دوسوگرایی اخلاقیاش میباشد. در واقع، دکتر منهتن دچار یک گیجی اخلاقی شده است و نمیداند باید نسبت به انسانها چه حسی داشته باشد. اما آیا این ادعاهای مطرح شده از طرف ما صحیح و قابل دفاع هستند؟ در ادعای نخست که هیچ شک و شبههای وجود ندارد. بحث و جدل لوری با منهتن و تلاشش برای برای بازگرداندن او به زمین، بهخوبی ثابت میکند که از دید منهتن، انسانها فاقد ارزش اخلاقی هستند:
لوری: منظورم آدمهای معمولیه… اتفاقاتی که سرشون میآد… یعنی اینجور مسائل اندازهی چند تا خردهسنگ هم نمیتونن تو رو مجاب کنن؟
منهتن: نه. من اتمها رو میبینم، چشمانداز کهنی که خردهسنگها رو بهوجود آوردن. در ضمن، زندگی انسانها کوتاه و خستهکنندهست.
بهنظر من، دکتر منهتن فاقد ظرفیت عاطفی لازم برای درک انسانهای معمولی است. ظرفیت عاطفی به ما کمک میکند که جدای از قدرتها، باورها و جایگاهمان، درک و شناخت درستی از احساسات دیگران داشته باشیم. شاید شما با من مخالف باشید و بگویید که دکتر منهتن به سبب درک کاملاً متفاوتش از جهان هستی، نمیتواند برای انسانها ارزش اخلاقی قائل شود. اما دکتر منهتن در این زمینه منحصر به فرد نیست. «استیون هاوکینگ»، کیهانشناس و فیزیکدان فقید بریتانیایی نیز، در قیاس با ما انسانهای عادی، درک متفاوتی از جهان هستی داشت. او به خوبی میدانست که نهتنها زمین، بلکه کهکشان شیری نیز، در قیاس یا عظمت کل گیتی، حتی یک سر سوزن هم به حساب نمیآید، اما او هرگز انسانها را همسطح خردهسنگها نمیدانست. از سوی دیگر، نمیتوان وضعیت خاص او را ناشی از خلأ احساسی دانست. این استدلال با اشاره به این واقعیت که منهتن چندین بار در طول داستان از خود واکنش احساسی بروز داده است، رد میشود. مثلاً هنگامی که در مصاحبهی تلویزیونی به او بهتان زده شد، خشم خود را بروز داد و یا هنگامی که لوری با «دن دریبرگ» رابطهی احساسیِ جدیدی را شروع کرد، منهتن کمی دچار حسادت گردید.
«جسی پرینز»، فیلسوف معاصر آمریکایی، در کتاب خود، «ساختار احساسی اخلاق»، عواطف را به دو دستهی عواطف اخلاقی و عواطف غیراخلاقی تقسیم کرده است. برای مثال، وقتی ما غبطهی فضیلتی را که دیگری دارد میخوریم، هرگز خواهان این نیستیم که طرف دیگر، این فضیلت را از دست بدهد و یا اتفاق بد دیگری برایش بیفتد، بلکه فقط دوست داریم که خود نیز همچون او، به این فضیلت دست پیدا کنیم. نوع غیراخلاقی غبطه خوردن، حسد ورزیدن است که در آن، شدیداً خواهان این هستیم که طرف دیگر، موقعیت و یا فضیلتش را از دست بدهد. و یا در زبان انگلیسی، هر دو واژهی Indignation و Anger، به معنای خشم هستند، اما منظور از Indignation، خشم بحق و بجاییست که در نتیجهی ناعدالتی و تبعیض در ما بهوجود میآید. اما Anger، خشمی نابجا و یک احساس غیراخلاقی تلقی میشود. با توجه به این توضیحات، میتوان احتمال داد که دکتر منهتن فقط از عواطف غیراخلاقی برخوردار است و با عواطف اخلاقی بیگانه شده است. فقدان عواطف اخلاقی به معنای غیبت همهی عواطف انسانی نیست. بنابراین، بهتر است بگوییم حادثهای که زندگیاش را تغییر داد و قدرت و هوشی فراانسانی به او اعطا کرد، فقط ظرفیت عواطف اخلاقی را از او گرفت، نه ظرفیت همهی عواطف را.
اهمیت عواطف انسانی
حتی اگر بپذیریم که دکتر منهتن توانایی ابراز عواطف اخلاقی را ندارد، سوالی که پیش میآید این است که فقدان این عواطف اخلاقی چگونه نگرش منهتن را تحت تاثیر قرار داده است؟ چگونه است که او هیچ ارزش اخلاقیای برای انسانها قائل نیست؟ احساسات چه نقشی در استدلال اخلاقی دارند؟ به عقیدهی بسیاری از فیلسوفان، از جمله دیوید هیوم (۱۷۷۶-۱۷۱۱)، فیلسوف اسکاتلندی، احساسات نقش پررنگی در این فرآیند دارند. عاطفهگرایان (Emotivists)، که خود را ادامهدهندهی راه هیوم میدانند، بر این باورند که استدلال اخلاقی، اصولاً بیانکننده رویههای احساسی هستن؛ یعنی این احساسات ما انسانهاست که حق را از ناحق تمیز میدهد. بنابراین، وقتی میگوییم «کاری که آزیمندیاس در پایان کمیک واچمن انجام میدهد، نادرست است»، استدلال منطقیای نیاوردهایم، بلکه فقط به بیان یک احساس منفی مثل خشم، بسنده کردهایم.
برخی دیگر با عاطفهگرایان مخالفند و معتقد هستند که استدلال اخلاقی، فراتر از ابراز احساسات است و تصویری که چنین استدلالی به ما میدهد، گستردهتر از چیزیست که عاطفهگرایان فکر میکنند. از دیدگاه آنان، جملهی «کاری که آزیمندیاس در پایان کمیک واچمن انجام میدهد، نادرست است»، بیانگر نوعی اندیشه است، نه احساسات. هرچند، احساسات نقش مهمی را در شکلگیری چنین اندیشههایی ایفا میکنند.
بار دیگر به سراغ اندیشههای پرینز میرویم. به گفتهی او، عواطف اخلاقی، لازمهی درک مفاهیمی چون خوبی، بدی، درستی، نادرستی و… میباشند و از آنجایی که دکتر منهتن فاقد عواطف اخلاقیست، او قادر نیست بهدرستی تشخیص دهد که چه چیز اخلاقاً صحیح و چه چیز اخلاقاً ناصحیح است. از این رو، دکتر منهتن نمیتواند دربارهی ارزش انسانها قضاوتی داشته باشد.
اما چرا باید این اندیشه را بپذیریم که عواطف در شکلکیری قضاوتهای اخلاقیمان نقش کلیدی دارند؟ آیا بدون عواطف نمیتوانیم قضاوتهای درستی انجام دهیم؟ امانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴)، فیلسوف شهیر آلمانی، نظر دیگری دارد. کانت بیان دارد که این عقل است که حق را از ناحق تشخیص میدهد و اعمال صحیح اخلاقی، آن دسته از اعمال هستند که مطابق با «امر مطلق» میباشند. منظور از امر مطلق، موازین اخلاقی جهانشمولی هستند که دربارهی همهی افراد، صرف نظر از نژاد، ملیت، جایگاه و زمانهای که در آن زندگی میکنند، صدق میکنند و هیچ استثنایی در آنها وجود ندارند. امر مطلق به مثابهی قوانین مطلق ریاضی است.
تنها بر پایهی آن قاعدهای (Maxim) رفتار کن که در عین حال بخواهى که [آن قاعده] قانونى عام باشد.
_ کانت در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق
مثلاً، خیانت به همسر یک امر مطلق غیراخلاقی است و نمیتوان آن را با توضیحات مختلف توجیه کرد. خیانت به همسر چیزیست که هر انسانی، در هر موقعیتی باید از آن پرهیز کند. امر مطلق، در ذات خودش اخلاقی یا غیراخلاقی است. به عنوان مثال، «رورشاک» پیش از فرار از زندان، خلافکاری به اسم Big Figure (گندهبک) را در دستشویی سلاخی میکند. ما میتوانیم با مراجعه به امر مطلق کانتی، دربارهی اخلاقی یا غیراخلاقی بودن عمل رورشاک تصمیم بگیریم، بدون اینکه احساساتمان دخالتی در این قضاوت داشته باشند.
اما بگذارید با یک مثال دلخراش و در عین حال موثر از گیلبرت هارمن (۲۰۲۱-۱۹۳۸)، فیلسوف آمریکایی، دیدگاه کانت را هم به چالش بکشیم. فرض کنید که «آلیس» و دوستانش در حال قدم زدن در خیابان هستند که ناگهان با دستهای از نوجوانها برخورد میکنند که دارند بر روی یک بچهگربه بنزین میریزند تا او را زندهزنده بسوزانند. آلیس و دوستانش بلافاصله خواهند گفت که این عمل غیراخلاقی است. اما اینطور فرض کنید که مشاهدهی این صحنهی هولناک، هیچ نوع احساسی را در آلیس برنمیانگیزد. حتی اندازهی سر سوزنی، احساس خشم یا نفرت یا هر نوع احساس دیگری در او به وجود نیامده است و آلیس صرفاً جملات دوستانش را طوطیوار تکرار کرده است. در این صورت، میتوانیم بگوییم که مشاهدهی این صحنه، واقعاً باعث نشده تا اندیشهای در ذهن او مبنی بر غیراخلاقی بودن این عمل شکل بگیرد. مگر او چیزی هم احساس میکند که حالا بخواهد قضاوت هم بکند؟
حال فرض کنید که از دید آلیس، متوقف کردن آن نوجوانهای شرور کار درستی است، اما در عین حال، او فشار و یا اجباری را در قبال این اتفاق احساس نمیکند. در این صورت نیز، میتوان ادعا کرد که آلیس واقعاً باور ندارد که متوقف کردن این نوجوانان، کاری اخلاقی است. دلایل خوبی وجود دارند که نشان میدهند باورهای اخلاقی، ذاتاً تحریککننده و ترغیبکننده هستند و ما را به کنش وا میدارند. زمانی که ما باوری را در ذهنمان شکل میدهیم، خودبهخود ترغیب به کنش میشویم. از آنجایی که احساسات، عامل ترغیبکنندهی ما قلمداد میشوند، پر بیراه نیست که بگوییم احساسات ما در قضاوتهای اخلاقی نقش دارند. مسلماً، منظورمان این نیست که هرکس فاقد احساسات است، مطلقاً قادر نیست که تعیین کند چه چیزی اخلاقاً خوب و چه چیزی اخلاقاً زشت است. قصدمان این است که به شما یادآوری کنیم که این احتمال قوی نیز وجود دارد که احساسات در قضاوتهای اخلاقی نقش داشته باشند.
بار دیگر به دکتر منهتن برمیگردیم. گفتیم که او فاقد احساسات لازم برای قضاوتهای اخلاقی است و دلیل ابهام و دوسوگراییاش پیرامون ارزش انسانها نیز همین است. علیرغم برخورداری از هوش و قدرتهای فراانسانی، منهتن نمیتواند از عهدهی کاری برآید که انسانهای عادی، قادر به انجامش هستند. اگر یادتان باشد او در پایان کمیک واچمن اعلام میکند که میخواهد همچون یک خدا، دنیا و انسانهای جدیدی را برای خود خلق کند. به نظرتان این اتفاق ترسناک نیست؟ خدایی که دچار ابهام و دوسوگرایی اخلاقی است، چگونه خدایی برای مخلوقانش خواهد شد؟
به من بگو چرا باید پیرو اخلاق باشم؟
اکنون فرض کنید که دکتر منهتن آنقدر توانایی دارد که دربارهی مسائل اخلاقی بیاندیشد. پس منطقی است که فکر کنیم دکتر منهتن نیز، باید از همان محدودیتها و دستورات اخلاقی تبعیت کند که ما انسانهای عادی، مجبور به رعایت کردنشان هستیم. خلاصه اینکه در صورت قبول این فرض، دکتر منهتن ملزم است که کار درست را انجام دهد و از انجام کار نادرست پرهیز کند. کانت بیان داشت که ما به عنوان موجودات عقلانی، باید به خودمان و دیگران همچون یک غایت و هدف بنگریم، نه یک وسیله. منظور این است که نباید از خودمان و دیگران صرفاً به عنوان وسیلهی انجام کاری سوءاستفاده کنیم. مثلاً، اگر ما در پایان کمیک واچمن بفهمیم که «رورشاک» میخواهد نقشهی آزیمندیاس را لو دهد، اخلاقاً اجازهی کشتن او را نداریم. در نتیجه، دکتر منهتن هم نباید رورشاک را میکشت. او همچون ما میتواند دربارهی حق و ناحق بیاندیشد و هوش و قدرت مطلقش، او را از رعایت قوانین اخلاقی معاف نمیکند. به عبارت دیگر، هیچکس بالاتر از قوانین اخلاقی نیست.
اما تاکنون به این فکر کردهاید که چرا هیچکس بالاتر از قوانین اخلاقی نیست؟ پایه و اساس این شعار از کجا نشأت میگیرد؟ چه چیزی باعث شده که قوانین اخلاقی بر ما حکمفرمایی کنند؟ این سوال از آنجایی اهمیت دارد که میدانیم وقتی پای قدرت مطلقهای چون منهتن در میان است، سخن گفتن از اجبار و زور و تعهد، معنایی ندارد؛ او یک خداست. کسی نمیتواند او را وادار به کاری کند. اگر دکتر منهتن از شما بپرسد که «من با چنین قدرت و هوشی، چرا باید پیرو اخلاق باشم؟»، شما چه پاسخی خواهید داد؟ اگر بگویید که اخلاق، قدرتش را از خدا میگیرد، معنایش این است که شما پیرو «نظریهی فرمان الهی» هستید و باور دارید اعمالی اخلاقی هستند که خدای یکتا فرمانش را صادر کرده باشد. هرچه را که او بد بداند، بد، و هرچه را که او خوب بداند، خوب میپندارید. حق و ناحق را ارادهی پردورگار یکتا مشخص میکند.
اگر بخواهید چنین چیزی را به کسی بقبولانید، پیش از هرچیز باید وجود خدای یکتا، خالق زمین و آسمانها را ثابت کنید، آن هم به موجود شکاکی چون منهتن که معتقد است وجود ما در این دنیا تصادفی بوده است و از هیچ الگویی پیروی نمیکند. به عقیدهی منهتن، جهان ما همچون ساعتی است که ساعتساز ندارد. اصلاً کاری به این نداریم که اثبات خدای یکتا تا چه اندازه غیرممکن است، شما چگونه میخواهید دکتر منهتن را از ارادهی خداوندی که مستقیماً نمیتواند بر او تاثیر بگذارد، بترسانید. خشم خدا در برابر کسی مثل منهتن که قدرتهایی برابر با خدای یکتا دارد، رنگ میبازد. فکر کنم بهتر است فرمان الهی را فراموش کنیم، زیرا راه به جایی نمیبرد.
کانت راهبرد دیگری را پیشنهاد میکند. در نظر او، همهی موجوداتِ برخوردار از قوهی عقل باید مطابق با امر مطلق یا همان موازین اخلاقی مطلق رفتار کنند. از دیدگاه کانت، اخلاق ریشه در عقلانیت و منطق دارد و غیرمنطقی است که کار خلافِ اخلاق انجام دهیم. برای کانت، اخلاقی عمل کردن و عقلانی عمل کردن، هردو یکی است. اما آیا میتوان دکتر منهتن را یک عامل عقلانی دانست؟ کسی که همچون انسانهای عادی، تمام و کامل از عقلانیت برخوردار است. راستش را بخواهید، پاسخ این سوال چندان هم مشخص نیست.
لازمهی شکل دادن به اندیشههای اخلاقی، برخوردار بودن از دستگاه ذهنی است، چیزی که منهتن فاقد آن است و از این رو، نمیتوان او را موجودی کاملاً عقلانی پنداشت. از دیدگاه کانت، حیوانات مجبور به رعایت قوانین اخلاقی نیستند، چراکه پیرو غریزهی خود هستند و نمیتوانند فراتر از غریزهی خود، دربارهی اعمالشان بیاندیشند. به عبارت دیگر، حیوانات موجودات کاملاً عقلانیای نیستند، زیرا دستگاه ذهنی آنان در قیاس با انسانها ناقص میباشد. کانت معتقد بود که ما انسانها برای تشکیل اندیشههای اخلاقی، نیازی به احساسات یا همان تجربههای حسیمان نداریم و تنها کافی است به عقل خود متکی باشیم. قبلاً در مثالِ آلیس ثابت کردیم که کانت اشتباه میکرد و تجربههای حسیمان نقش مهمی در این فرآیند بازی میکنند. بدون این تجربههای حسی، دستگاه ذهنیمان ناقص است. از آنجایی که منهتن فاقد احساسات لازم برای تشکیل اندیشههای اخلاقیست، میتوان گفت که او همچون حیوانات، دستگاه مفهومی ناقصی دارد و از این رو، نمیتوانیم او را یک موجود کاملاً عقلانی به حساب بیاوریم.
البته، شاید مقایسهی او با حیوانات چندان هم کار درستی نباشد. یک خرس وحشی به دلیل ورود یک انسان به قلمروی خود، او را تکهتکه میکند، اما چون غریزهاش او را وادار به این کار کرده این خرس هرگز مورد قضاوت اخلاقی قرار نمیگیرد. اما موجود فوقالعاده باهوش و پیچیدهای چون دکتر منهتن، مقولهی دیگریست. او کجا و حیوانات وحشی کجا. به همین راحتی نمیتوان او را از قوانین اخلاقی معاف کرد. گمان میکنم بهتر است بیشتر از این بحث را ادامه ندهیم. اینکه چرا موجود قدرتمندی چون منهتن باید از قوانین اخلاقی پیروی کند، پرسشی است که احتمالاً جواب درست و حسابیای از دل آن بیرون نخواهد آمد. هر تحقیق و آنالیزی هم ممکن است در یک مرحلهای به بنبست برسد. حتی فلاسفه هم معتقدند که برخی از سوالهای فلسفی را باید به حال خودشان رها کرد.
سلاح قدرتمند آمریکایی
اصلاً، فرض را بر این میگذاریم که دکتر منهتن نیز همچون ما دارای مسئولیتهای اخلاقی است. برای ادامهی مقاله ناچاریم که اینطور گمان کنیم. آخرین سوالی که در این مقاله خواهان مطرح کردنش هستیم این است که اینک حکومت آمریکا با داشتن چنین سلاح قدرتمندی، چه مسئولیتهای اخلاقیای دارد؟ اکنون وارد مبحث اخلاق سیاسی میشویم که با اخلاق شخصی توفیر دارد. میخواهیم بدانیم که آیا آمریکا با داشتن قدرتی چون دکتر منهتن، اخلاقاً اجازه دارد که در سیاستهای بینالمللیاش، از «استاندارد دوگانه» بهره ببرد؟ استاندارد دوگانه یعنی در شرایط یکسان، برای افراد مختلف جامعه، قوانین مختلفی اعمال گردد. ما فارسیزبانان در اصطلاح به چنین شرایط تبعیضآمیزی «یک بام و دو هوا» میگوییم.
اگر فرض را بر این بگذاریم که منهتن فراتر از قوانین اخلاقی نیست، در این صورت میتوانیم نتیجه بگیریم که آمریکا نیز بههیچوجه نمیتواند فراتر از قوانین اخلاقی پنداشته شود. اما «ملت» یک مقوله است و «شخص» مقولهی دیگری. درست است که دکتر منهتن تابع همان قوانین اخلاقیای است که ما هستیم، اما این لزوماً به این معنا نیست که آمریکا نیز باید تابع همان قوانینی باشد که ملتهای دیگر هستند. باز هم تاکید میکنم که منظور ما این نیست که دکتر منهتن به عنوان یک شخص، در قبال رویدادهای جهانی، چه مسئولیتهایی دارد و یا اخلاقاً مجاز به انجام چه کارهاییست. ما میخواهیم بدانیم آمریکا با داشتن چنین قدرت برتری، یعنی دکتر منهتن، مجاز به انجام چه کارهایی است. آیا این کشور از همان محدودیتهای اخلاقیای برخوردار است که سایر ملتها از آنها برخوردارند؟ چرا فکر میکنیم ابرقدرتی چون آمریکا، اخلاقاً مجاز است که درگیر جنگهای پیشگیرانه شود و یا سیاستهای حمایتگرایانهاش را که در تضاد با تجارت آزاد است، توسعه دهد؟ چرا برخی فکر میکنند که ملتهای دیگر این اجازه را ندارند؟
«دیوید لوبان»، نویسنده و استاد حقوق آمریکایی، که یکی از منتقدان سیاست استاندارد دوگانهی آمریکا است، استدلالهایی که برای دفاع از این نظریه ارائه شدهاند را مورد بررسی قرار داده است. یکی از این استدلالها بیان دارد که برای ترویج دموکراسی، پیشبرد ثبات اقتصادی، حفظ آزادیهای معنیدار و بهطور کلی، گسترش همهی چیزهای خوب در دنیا، بهترین راه این است که آمریکا در راستای منافع شخصی خود اقدام و در امور داخلی کشورهای دیگر دخالت کند.
ادعای دیگر که لوبان مورد بررسی قرار داده، این است که آمریکا قادر به تحمل هزینههاییست که ملتهای دیگر قادر به تحملشان نیستند و در نتیجه، آمریکا میتواند دست به کارهایی بزند که ملتهای دیگر مجاز به انجامش نیستند. آمریکا به عنوان «کلانتر جهان»، خودش را هدف حملهی دیگران قرار داده است. این کشور، سربازان و منابعش را در معرض خطر قرار داده است. بنابراین، هرچقدر که خطر و هزینهی بیشتری را به جان بخرید، در مقابل، از محدودیتهای اخلاقی کمتری برخوردار خواهید شد.
واضح است که هیچکدام از دو استدلال مزبور قانعکننده نیستند. استدلال نخست بر یک فرض کاملاً نادرست استوار است. دلیلی وجود ندارد که ثابت کند هر دفعه که آمریکا برای منافع شخصیاش در امور سایر کشورها دخالت کرده، اتفاقهای خوبی در خارج از مرزهایش رخ داده است. این یک ادعای کذب است. اصلاً بیایید فرض را بر این بگذاریم که این ادعا صحیح است. وجود دکتر منهتن به عنوان یک ابرقدرت، همهی معادلهها را بهم میزند. اگر آمریکا این اجازه را داشته باشد که برای بهبود دنیا در امور کشورهای دیگر دخالت کند، پس میتواند برای دستیابی به این هدف والا، یک جنگ جهانی سوم را شروع کند. با وجود کسی مثل دکتر منهتن، او با کمترین هزینه، پیروز این جنگ خواهد بود و ملتهایی که پیشتر تحت ظلم حاکمانشان بودند نیز، آزاد شده و میتوانند همهچیز را از نو شروع کنند. البته، منظورمان از ملتهای دیگر، بازماندگان جنگ است، چون خیلیها در این جنگ کشته خواهند شد. بعید میدانم که شما با این نظر موافق باشید. هیچکدام از این دلایل، چنین جواز اخلاقیای را به آمریکا نخواهد که جنگی با این عظمت راه بیاندازد. دلیل مخالفتمان این است که معتقدیم هر ملتی از حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت خود برخوردار است و ملتها تا زمانی که دست به اعمال شنیع غیراخلاقی نزده باشند و یا جنگ را بر کشورهای دیگر تحمیل نکرده باشند، هیچکس، حتی خدایی مثل منهتن، هرگز اجازه ندارد که آنها را از حق طبیعیشان محروم کند. حقوق انسانهای بیگناهی که در این جنگ جهانی کشته خواهند شد را هم نباید فراموش کرد.
اما برسیم به استدلال دوم و مشکلاتی که آمریکا با حضور دکتر منهتن با آن مواجه خواهد شد. البته، در صورتی که استدلال دوم را درست فرض کنیم. با وجود خدایی چون منهتن، میتوان ادعا کرد که آمریکا هیچ خطری را به عنوان کلانتر جهان، به جان نمیخرد. دکتر منهتن میتواند هر خطری را خنثی و رفع کند. آمریکا فقط در صورتی از محدودیتهای سایر ملل دنیا معاف میشود که خطرهایی که به جان میخرد، واقعی باشند. با وجود دکتر منهتن، دیگر خبری از خطر واقعی نخواهد بود. بنابراین، حتی با وجود قدرت برتری چون دکتر منهتن، آمریکا باید مطابق با اصول اخلاقیای رفتار کند که خودش از کشورهای دیگر انتظار دارد. هیچ استثنایی برای هیچکس وجود ندارد، حتی ابرقدرتی مثل آمریکا.
کلاف سردرگم دکتر منهتن
وجود یک قادر مطلق به نام دکتر منهتن، پای چندین و چند مسئلهی اخلاقی را به ذهنمان باز میکند و ما نیز، برخی از این مسائل را مورد برسی قرار دادیم. سوالهای اخلاقی زیادی هستند که محدودیتهای این مقاله، اجازهی پرداختن به آنها را نمیدهند. برای مثال، میتوان پرسید که پس از قتلعام وسیع آزیمندیاس، چگونه میتوان کوچ دکتر منهتن به مریخ را اخلاقاً توجیه کرد؟ آیا میتوان از به قتل رسیدن رورشاک بهدست منهتن دفاع کرد؟ آیا چنین خدایی این حق را دارد که جهان و مخلوقات خود را بسازد؟ اینها سوالات بسیار مهم و ارزشمندی هستند که میتوان برای مدت طولانی دربارهشان فکر کرد. اما یادتان نرود که منهتن، همهچیز را از پیش میداند. او هماکنون میداند که ما در کجا، چگونه و چهموقع به این پرسشها پاسخ خواهیم داد. حتی از پیش میداند که خودش دربارهی این پاسخها چه نظری دارد. بهنظرتان چنین خدای همهچیزدانی باید مایهی تسلی باشد یا مایهی وحشت؟