ولورین شخصیتی است که معمولاً با لحن تندش و زمختی جذابی که دارد شناخته میشود و اکثریت ما، او را به چشم شخصیتی خشن، کاریزماتیک و منافی آداب میبینیم؛ اما هنگامی که پی میبریم پشت اعمال این گرگ تنها، چه والد مهربان و خوشقلبی آرام گرفته است، بیشتر از پیش، جذب قلب عظیم و شخصیت چندوجهی او میشویم.
داستان «ولورین: محموله» نمونهای کوتاه و قابلتوجه از فداکاریها و قلب مهربانِ جیمز هاولت ملقببه لوگان است. داستانی که در آن، لوگان بهدرخواست تچالا (پادشاه واکاندا) مامور میشود تا محمولهای کوچک اما گرانبها را از داخل منطقهای در قارهی آفریقا جابجا کند و آن را صحیح و سالم از مهلکه نجات دهد؛ منطقهای که توسط ژنرالهای فاسد و دیکتاتورهای آفریقایی مدیریت میشود که حتی کودکان را نیز بهعنوان سرباز وظیفه بهخدمت میگیرند تا سپر بلایی برای اعمالشان باشند.
ولورین در طی داستان، با همان رفتار جذاب و لحن تند کاناداییاش، همگام با نجات محمولهی مذکور از خطر، سعی در نمایش چیزی دارد که حتی شخصیت زمخت و دستانِ قاتل او، از انجامش عاجزند؛ نمایش جهانی که حتی میتواند بسیار زشتتر و پستتر از اعمالش باشند و به او ثابت کنند که اگر هنوز امیدی برای نجات این دنیا از تباهی وجود نداشته باشد، شاید بتوان امیدی برای جبران اعمال گذشتهاش پیدا کرد. این جهان، هنوز برای جبران، یک ولورین کم دارد؛ زیرا حتی گرگها نیز از طفلهای بیدفاع خود محافظت میکنند.