بتمن و روانشناسی | قسمت هشتم: بین

یک نظام دادگستری فاسد در آمریکا، زنی را به‌خاطر جرم معشوقه‌اش -که یک انقلابی فراری بود- به زندان «پنا دورا» می‌فرستد. پس از مرگ این زن، پسرش که در زندان به دنیا آمده بود، به‌جای مادر و پدرش، دوره‌ی محکومیت آن‌ها را می‌گذراند و در میان قاتل‌ها و دیوانه‌ها بزرگ می‌شود. این پسر که «بین» نام دارد، تحت تعلیم خلافکارهای کارکشته و یک کشیش یسوعی‌ قرار می‌گیرد. بین نیز از طریق کتاب‌های همین کشیش یسوعی، آموزش‌های کلاسیک و ابتدایی را فرا می‌گیرد. چیزی که بیشتر از کتاب‌ها بین را تسکین می‌داد، «اُزیتو»، عروسک خرسی‌اش بود که از همان کشیش هدیه گرفته بود. بین ازیتو را تنها دوست خود می‌دانست. در کمر این خرس، سوراخی قرار داشت که از آن برای جاساز کردن چاقو استفاده می‌کرد؛ چاقویی برای مقابله با آزار و اذیت‌های قلدرهای زندان.

بین را می‌توان نقطه‌ی مقابل و تاریک «بروس وین» یا «بتمن» قلمداد کرد. پدر و مادر بروس در زمانی که او تنها هشت سال داشت، جلوی چشمانش به قتل رسیدند. بین که پیش‌تر پدر و مادرش را از دست داده بود، در سن هشت سالگی برای نخستین بار دست به قتل می‌زند. بروس سال‌های سال را صرف مبارزه با تاریکی درونش کرده و زندگی‌اش صرف کسب علم و مهارت‌های فیزیکی می‌کند تا شهرش را نجات دهد، اما بین در مقابل، تاریکی درونش را می‌پذیرد و آن را رشد می‌دهد. او نیز سال‌های مدیدی را صرف کسب مهارت‌های مختلف می‌کند و از آن‌ها در راه جنایت بهره می‌برد. او حتی تعداد زیادی از هم‌سلولی‌هایش را می‌کشد و خود را پادشاه مجرمین می‌نامد. اینجاست که نقش مهم «آلفرد پنی‌ورث»، خدمتکار و پدرخوانده‌ی بروس، و تاثیر آموزه‌های اخلاقی‌اش بیش از پیش به همگان ثابت می‌شود. در قسمت هشتم از مجموعه مقالات بتمن و روانشناسی، دشمن غول‌پیکر بتمن، یعنی بین را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

بین در زندان تحت آزمایش دارویی به اسم «ونوم» قرار می‌گیرد؛ دارویی که نمونه‌های آزمایشی قبلی را کشته بود، اما در کمال تعجب، بین از آن جان سالم به در می‌برد. ونوم به بین، ظاهر و قدرت یک هیولای بزرگ‌جثه را می‌دهد. بین از زندان فرار می‌کند و تصمیم می‌گیرد که شوالیه‌ی تاریکی شهر را شکست دهد. او برای فرسوده کردن توان فیزیکی بروس، شرورهای دیوانه تیمارستان آرکام را آزاد می‌کند و پس از آن به عمارت وین می‌رود و کمر بتمن را می‌شکند. بین به «مردی که خفاش را درهم شکاند» معروف می‌شود.

از همون زمانی که توی اون سوراخ جهنمیِ هزار مایل دورتر از اینجا زندگی می‌کردم، تو رو می‌شناختم. تو رو توی رویاهام می‌شناختم. و من از اون جهنم و از اون رویاها فرار کردم. فقط به یک دلیل. که تو رو پیدا کنم و بعدش، لهت کنم.
_ بین در کمیک Batman #496 (July, 1993)

بین برای بتمن به مثابه‌ی «دومزدی» برای «سوپرمن» است. شرورهای غول‌پیکری که ناگهان از ناکجاآباد بر سر شهر خراب می‌شوند، همه‌جا را به آشوب می‌کشانند و قهرمانان داستان را متحمل بزرگ‌ترین شکست زندگی‌شان می‌کنند. به این نیازِ بین برای شکست بتمن، «نیاز به کسب موفقیت» گفته می‌شود؛ اصطلاحی که نخستین بار به‌دست هنری مورای (۱۹۸۸-۱۸۹۳)، روانشناس آمریکایی، استفاده شد. نیاز به موفقیت یعنی نیاز انسان به کنار زدن موانع سر راهش، رسیدن به ایده‌آل‌های والا و پیشی گرفتن از همه‌ی رقیب‌های سر راهش. هنری مورای یک بیوشیمی‌دان بود که به روانشناسی روی آورده بود. مورای تحقیقات گسترده‌ای را پیرامون نیازهای انسانی انجام داد و فهرستی برای این نیاز‌ها تهیه کرد. او معتقد بود که همه‌ی این نیاز‌ها در وجود همه‌کس یافت نمی‌شوند و برخی از آن‌ها ممکن است در طول زندگی فرد، هرگز ظاهر نشوند. مورای معتقد بود که یک نوع نیاز خاص ممکن است چنان تاثیری بر شخص بگذارد که ارضای دائمی آن نیاز، به بخشی از شخصیتش تبدیل شود؛ درست مثل نیاز بین به موفقیت.

دیوید مک‌کللند (۱۹۹۸-۱۹۱۷)، روانشناس آمریکایی، از جمله کسانیست که نظریه‌هایش پیرامون نیازها و انگیزه‌های انسانی بسیار مشهور می‌باشند. مک‌کللند سه نیاز اصلی در انسان را معرفی کرد و بیان داشت که هر انسانی، این سه نیاز را به میزان متفاوتی احساس خواهد کرد: نیاز به قدرت، نیاز به رابطه و نیاز به موفقیت. مشخصاً، بین نیاز شدیدی به قدرت و موفقیت احساس می‌کند، اما در مقابل، نیاز چندانی به برقراری رابطه ندارد.

این ذات نقشه‌هاییه که بقیه هم توش شرکت دارن. این‌جور نقشه‌ها ناقص‌ان، چون آدم‌ها دارای نقص هستن. دلم برای دلقک‌بازی‌ هم‌دست‌های احمقم تنگ می‌شه. به‌خصوص اون دختره. ولی اگه اون‌ها به من وابسته باشن، دیگه نمی‌تونم بین باشم. اون بالادستی‌ها فکر می‌کنن که برنده شدن. اما جایی برای نقص و خطا توی نقشه‌های من وجود نداره. یا دشمنم رو مغلوب می‌کنم و یا از تمام چیز‌های دست‌وپا‌گیر، مخصوصاً اون دختره، راحت می‌شم. اهمیت دادن به بقیه و احساساتی بودن، چیزیه که از من یه آدم ضعیف ساخته بود. حالا از دست اون‌ها رها شدم. همون‌طوری که تموم این مدت نقشه ریخته بودم.
_ بین در کمیک Secret Six #36 (October, 2011)

بین می‌داند که تعداد بیشتر به معنای قدرت بیشتر می‌باشد؛ بنابراین از همراهی هم‌دست‌هایش لذت می‌برد. با این‌حال، انگیزه‌ی بسیار ضعیف او برای برقراری رابطه با دیگران، سبب شده است تا این علاقه موقتی باشد و زیاد دوام نیاورد. بین به‌هیچ‌وجه آدمِ جمع نیست. کسانی که نیاز شدیدی به تایید دیگران و رابطه‌ی میان‌فردی دارند، معمولاً هم‌تیمی‌های خوب، اما رهبران ضعیفی خواهند شد. بین می‌داند که دشمنانش می‌توانند از این روابط نزدیک علیه‌اش استفاده کنند. از این رو، تا جایی که ممکن است از پیوستن به هر گروهی پرهیز می‌کند. بین از هر نوع ضعفی متنفر است.

به حالتی که در آن یک نیاز به منظور تامین نیازهای دیگر فعال می‌شود، اصطلاحاً Subsidiation گفته می‌شود. نیاز بین به قدرت، نیاز بزرگ‌ترش، یعنی نیاز به موفقیت را تقویت می‌کند. قدرت باعث موفقیت او می‌شود. غلبه کردن بر قدرت‌های شخصی‌اش باعث می‌شود تا بر دیگران نیز غلبه کند. می‌دانیم که بین به ونوم اعتیاد دارد، اما نیازش به موفقیت، رابطه‌ی او با این ماده‌ی مخدر نیروزا، در واقع، رابطه‌اش با قدرت را تحت تاثیر قرار داده است. او اگر این اعتیاد را ضعف تعبیر کند، بی‌معطلی آن را ترک می‌کند. در مقابل، اگر احساس کند که ونوم می‌تواند او را در اجرای نقشه‌ی ارزشمندش و یا به عبارت دیگر، رسیدن به موفقیت یاری کند، بار دیگر به ورطه‌ی اعتیاد بازمی‌گردد.

اینکه ما کی هستیم، اهمیتی نداره. چیزی که اهمیت داره، نقشه‌مونه. هیچکس براش مهم نبود که من کی هستم، تا اینکه نقاب به صورتم زدم.
_ بین در فیلم شوالیه تاریکی برمی‌خیزد (۲۰۱۲)
منبع Batman and Psychology
1 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments