۱۰ – Weather Wizard
نخستین حضور: The Flash #110, 1959
مارک ماردون یک زندانی بود و پس از فرار از آنجا نزد برادرش، کلاید (Clyde)، می رود. کلاید با سال ها مطالعه در علم هواشناسی، یافته هایی را به دست آورده بود که به کمک آن ها می توانست جریان هوا را کنترل کند. ظاهراً مارک، برادرش را می کشد و از طریق یافته های علمی او، یک چوبدستی طراحی می کند که قابلیت کنترل هوا را دارد. او سپس به خلافکاری به نام Weather Wizard تبدیل می شود.
در ریبوت نیو ۵۲، اسم او به مارکو ماردون (Marco Mardon) تغییر پیدا کرد و پیشینهی او نیز دستخوش تغییراتی شد. در این دوره، او و برادرش، کلودیو (Claudio)، عضو یک خانوادهی خلافکار بودند و بعد از مرگ پدرشان، مارکو از خانوادهاش فاصله گرفت و به Weather Wizard تبدیل شد. او بعدها به گروه یاغی ها نیز ملحق می شود؛ اما از اعضای ثابت این گروه به حساب نمی آید.
۹ – Golden Glider
نخستین حضور: The Flash #250, 1977
لیزا اسنارت، خواهر کاپیتان کولد یا همان لئونارد اسنارت است و همواره همانند او از طرف پدرشان مورد آزار و تنبیه قرار می گرفت. لیزا علیرغم علاقه زیادی که به ورزش اسکی روی یخ داشت، این حرفه را دنبال نمی کند و راه برادرش را پیش می گیرد. او از مهارت اسکی در راه جرم و جنایت استفاده می کند و به شروری به نام گلایدر طلایی تبدیل می شود و بعدها نیز به عضویت گروه روگز در می آید. در ادامه، با برادرش دچار مشکل می شود و رابطهی خود را با او قطع می کند. در آخر توسط همکار جدیدش چیلبلین (Chillblaine) کشته می شود.
در ریبوت نیو ۵۲، لیزا بار دیگر زنده می شود. در این دوره، گذشتهی او تغییر خاصی نکرد، اما نحوهی دستیابی او به قدرت ها و ماهیت آن ها، دچار تغییرات زیادی شد. او در یک حادثه به قدرت های فراطبیعی دست می یابد و به شروری به نام گلایدر (Glider) تبدیل می شود. گلایدر مانند یک روح می تواند در هوا با سرعت زیاد پرواز و از میان اجسام گذر کند. او همچنین می تواند بدون بر جای گذاشتن هیچ مدرکی، فردی را به قتل برساند. گلایدر نیز از اعضای اصلی گروه روگز است.
۸ – Heat Wave
نخستین حضور: The Flash #140, 1963
میک روری (Mick Rory) از کودکی به جنون آتش افروزی (Pyromania) مبتلا بود. او که هرگز قادر به کنترل این شیفتگی افراطی نبود، بارها خانه و حتی محل کارش را به آتش کشاند و بدین ترتیب همواره از شغلش اخراج می شد. سرانجام زمانی که به شدت ناامید و افسرده شده بود، تحت تاثیر فعالیت های گروه روگز قرار گرفت و تصمیم می گیرد تا به آن ها ملحق شود. او یک لباس مخصوص ضدآتش و یک اسلحهی آتش افروز برای خود ساخت و به خبیثی به نام موج گرما یا Heat Wave تبدیل شد. در کمیک های سابق فلش، او از اعضای اولیهی گروه روگز بود، اما در سری جف جانز، میک روری توسط کاپیتان کولد وارد این گروه می شود. بعد از ریبوت نیو ۵۲، قدرت های او گسترش پیدا کرد و می توانست مانند یک ابرانسان (Metahuman)، حتی بدون استفاده از اسلحهی مخصوصش، آتش را به کنترل خود در آورد.
۷ – Trickster
نخستین حضور: The Flash #113, 1960
تا کنون دو نفر در کمیک های فلش با این اسم به جرم و جنایت پرداختهاند. اولین تریکستر یا شیاد، جیمز جسی (James Jesse) نام دارد و بسیاری او را تریکستر اصلی می نامند. جیمز جسی (اسم او برگرفته از یاغی آمریکایی، جسی جیمز است)، همانند دیگر اعضای خانوادهاش، یک آکروباتِ سیرک بود. او برای غلبه بر ترسش از ارتفاع، یک جفت کفش می سازد تا از طریق آن ها در هوا راه برود. جسی که به هیجان علاقهی زیادی داشت، برای رفع این نیاز افراطیاش، به کار های خلاف روی می آورد. سپس ابزارک های خطرناکی می سازد و از آن ها برای فعالیت های مجرمانه استفاده می کند. او بعدها به عضویت گروه روگز نیز در آمد. او از زیرک ترین و خطرناک ترین دشمنان فلش به حساب می آید و بار ها او را به دردسر انداخته است. جیمز جسی، بعدها به یک شخصیت مثبت تبدیل می شود و سرانجام در سال ۲۰۰۷ در سری کمیک های Countdown، توسط ددشات به قتل می رسد. جسی باری دیگر، حدوداً ده سال بعد در کمیک های فلش (پس از تولدی دوباره)، به دنیای دی سی باز می گردد.
دومین تریکستر، الکس واکر (Alex Walker) است که توسط جف جانز و اسکات واکر خلق شد (The Flash – Vol. 2 #182, 2002). او با بدست آوردن وسایل جیمز جسی، به دومین تریکستر تبدیل شد و حتی توانست گجت های مخصوص به خود را اختراع کند. واکر پس از مرگ جیمز جسی، به تریکستر اصلی تبدیل شد.
۶ – Captain Boomerang
نخستین حضور: The Flash #117, 1960
جورج هارکنس (George Digger Harkness) فرزند نامشروع یک زن استرالیایی و یک مرد آمریکایی بود که با مادر و پدرخواندهاش در استرالیا زندگی می کرد. پدرخواندهی جورج که مطمئن نبود او فرزند خودش است، بسیار از جورج نفرت داشت. جورج همیشه تنها بود و هرگز دوستی پیدا نکرد تا اینکه یک روز، بستهای حاوی یک بومرنگ از طرف فردی غریبه به نام والتر ویگینز (که بعدها معلوم می شود پدر واقعیاش است) به دست او می رسد. جورج در اولین تلاشش در پرتاب بومرنگ، شیشهی ماشین پدرخواندهاش را می شکند. این کار پدرخواندهاش را شدیداً عصبی می کند و سبب می شود تا بومرنگ را از او بگیرد و جورج را نیز تنبیه کند. بعدها دوباره یک بستهی دیگر حاوی بومرنگ برای جورج فرستاده می شود و این بار با خواندن دقیق دستور عمل آن، شیوهی درست پرتاب بومرنگ را یاد می گیرد. این کار، حس خوبی به او می دهد و سبب می شود تا به این وسیله علاقهی زیادی پیدا کند. بنا به گفتهی خودش، بومرنگ تنها دوست اوست که هیچ وقت، حتی پس از دور شدن، ترکش نمی کند و همیشه به سمتش برمیگردد. سپس با تمرین بسیار، به یک پرتاب کنندهی حرفهای بومرنگ تبدیل می شود. او در بزرگسالی به دزدی روی می آورد و این کارش سبب شد تا پدرخواندهاش او را از خانه بیرون کند.
بعدها با بلیط هواپیمایی که مادرش برای او خریده بود، به آمریکا و شهر سنترال سیتی می رود تا با والتر ویگینز (پدر واقعیاش) ملاقات کند. والتر ویگینز که صاحب یک کارخانهی اسباب بازی بود، جورج را مسئول تبلیغات اسباب بازی های بومرنگ کرد و اسم کاپیتان بومرنگ را روی او گذاشت. به دلیل محبوبیت اسباب بازی های فلش نزد بچه ها، از محصولات والتر استقبال نمی شد. جورج که خودِ فلش را علت اصلی شکستش می دانست، بار دیگر به جرم و جنایت روی می آورد و دشمن فلش می شود. بعدها نیز به عضویت گروه روگز و جوخه خودکشی نیز در می آید. او پس از مرگ مادرش به این حقیقت پی می برد که پدرخواندهاش، پدر واقعی او نیست. زمانی که در مراسم خاکسپاری مادرش حضور پیدا می کند، توهین پدرخوانده به مادرش، او را به شدت عصبی می کند و با یک بومرنگ سر او را از بدنش جدا می کند.
کاپیتان بومرنگ، مجموعهای از بومرنگ های مختلف را با خود حمل می کند که برخی از آن ها منفجره، برخی الکتریکی و برخی نیز تیغهدار هستند. کاپیتان بومرنگ در حال حاضر از شرارت کنارهگیری کرده است و به عنوان یک ضدقهرمان شناخته می شود.
۵ – Zoom
نخستین حضور: The Flash – Vol. 2 #197, 2003
هانتر زالامون در زندگی تراژدی های زیادی را تجربه کرده است. پدرش یک قاتل زنجیرهای بود که مادرش را به قتل رساند و خود او نیز بعدها توسط پلیس کشته شد. او زمانی که در FBI کار می کرد بطور ناخواسته باعث کشته شدن پدر زنش شد و به خاطر این اتفاق، همسرش او را ترک کرد. بعدها حملهی گراد به کیاستون سیتی باعث می شود تا از کمر به پایین فلج شود. هانتر که دوست والی وست بود و از هویت ابرقهرمانیاش آگاهی داشت، از والی می خواهد تا به گذشته برگردد و از وقوع تراژدی هایی که در زندگیاش رخ داده جلوگیری کند؛ اما والی به خاطر تبعات تغییر زمان، درخواست او را رد می کند. هانتر که ناامید شده بود، به موزهی فلش می رود تا با استفاده از تردمیل مخصوص فلش به گذشته بازگردد. این کار باعث انفجار موزه شد و او را راهی بیمارستان کرد. هانتر پس از به هوش آمدن متوجه می شود که معلولیتش درمان شده و به قدرت های فراطبیعی دست پیدا کرده است. او می توانست با کنترل جریان زمانِ پیرامونش، به سرعت زیادی دست پیدا کند. سپس به این نتیجه می رسد، تنها دلیلی که مانع کمک کردن والی به او شده، عدم وجود تراژدی در زندگی والی و درک نکردن درد و رنج دیگران است؛ بنابراین تبدیل به خبیثی به نام زوم می شود تا با ایجاد تراژدی در زندگی والی، او را به قهرمان بهتری تبدیل کند.
۴ – Mirror Master
نخستین حضور: The Flash #105, 1959
ساموئل اسکادر (Samuel Scudder) یک خلافکار معمولی بود که در یک کارخانهی آینه سازی کار می کرد. او که شیفتهی آینه بود، از طریق آزمایش، قابلیت آن ها را افزایش داد و تصمیم گرفت از آینه برای کار های مجرمانه استفاده کند. او لباس مخصوصی ساخت و خود را میرور مستر یا ارباب آینه ها نامید. او می تواند از طریق آینه، به مکان های مختلف و حتی دنیاهای موازی سفر کند. همچنین قابلیت این را دارد تا از خود هولوگرام های مختلفی بسازد و مخاطبش را گیج کند. اسکادر در جریان رویداد بحران در زمین های نامحدود (Crisis on Infinite Earths, 1985) می میرد و پس از آن برای مدت نسبتاً کوتاهی، کاپیتان بومرنگ جای او را می گیرد. سپس در سال ۱۹۸۹، میرور مستر جدیدی به نام ایوان مک کالوک (Evan McCulloch) توسط گرنت موریسون خلق می شود و تا ریبوت نیو ۵۲، به عنوان میرور مستر اصلی دنیای دی سی باقی می ماند. پس از ریبوت نیو ۵۲، دی سی بار دیگر اسکادر را به دنیای اصلی بازگرداند. اِسکادر از اعضای اصلی گروه روگز به شمار می رود و اولین کسی بود که پیشنهاد تشکیل این گروه را داد. در ضمن، او رابطهی عاشقانهای با لیزا اسنارت (گلایدر طلایی) داشته است.
۳ – Gorilla Grodd
نخستین حضور: The Flash #106, 1959
هیچکس نمی داند هدف جان بروم و کارماین اینفنتینو از خلق یک گوریل برای داستان های فلش چه بوده است؛ با این حال گراد از قوی ترین و خطرناک ترین دشمنان فلش به حساب می آید. با فرود آمدن یک شهاب سنگ در آفریقا، گروهی از گوریل ها، جهش پیدا می کنند و به هوش بسیار بالایی دست می یابند. آن ها در منطقهی خود، شهری به نام گوریلا سیتی (Gorilla City) می سازند که از لحاظ تکنولوژی بسیار پیشرفته تر از جوامع انسانی بود. زمانی که رهبر این گوریل ها، یعنی سولووار (Solovar)، در حال انجام یک ماموریت بود، توسط انسان ها به دام افتاد. گراد به دنبال سولووار آمد، اما به جای نجاتش، راز کنترل ذهن را از او دزدید تا بدین وسیله بتواند کل گوریل های شهرش را علیه انسان ها بشوراند و حاکم شهر سنترال سیتی شود؛ اما نقشهاش توسط فلش به هم می خورد و در زندان گوریلا سیتی اسیر می شود.
در ریبوت نیو ۵۲، تکامل این گوریل ها به اسپیدفورس نسبت داده شد. گراد که یک شاهزاده بود، پدر خودش را در نبردی برای پادشاهی کشت و به فرمانروای گوریلا سیتی تبدیل شد. در این سری نیز هدف او تصاحب جهان توسط گوریل های جهش یافته بود. بعدها در سری تولدی دوباره مشخص شد که او رهبر گروه تروریستی حفره سیاه (Black Hole) نیز هست.
گراد از هوش بسیار بالایی برخوردار است. او می تواند به راحتی، ذهن دیگران را کنترل و اجسام را با ذهنش جابجا کند. او از لحاظ فیزیکی نیز بسیار قدرتمندتر از یک گوریل معمولی است.
۲ – Captain Cold
نخستین حضور: Showcase #8, 1957
لئونارد اسنارت، معروف به کاپیتان کولد، از قدیمی ترین دشمنان فلش است و از اعضای اصلی گروه روگز به حساب می آید و بعدها به رهبر اصلی این گروه نیز تبدیل شد. به لطف داستان های جف جانز، او یکی از پیچیده ترین شخصیت پردازی ها را در بین دشمنان فلش داراست. او و خواهرش، لیزا اسنارت (گلایدر)، فرزند یک دائم الخمر بودند و با کوچک ترین اشتباهی شدیداً توسط پدرشان مورد تنبیه فیزیکی قرار می گرفتند. مادرشان که تحمل وضع موجود را نداشت، آن ها را ترک می کند. بی مهری و رفتار خشونتآمیزِ پدر اسنارت، اولین قدم برای تبدیل او به یک انسان تهی از احساسات شد. بعدها اسنارت خانه را ترک می کند و بخاطر اخلاقیات و رنج هایی که در زندگی کشیده بود، به جرم و جنایت روی می آورد. او سپس با تحقیق بر روی موضوع صفر مطلق، موفق به ساختن اسلحهی معروفش شد که از آن برای ساختن سازه های یخی، کشتن و حتی کم کردن سرعت فلش استفاده می کند.
۱ – Professor Zoom/Reverse-Flash
نخستین حضور: The Flash #139, 1963
ایوبارد ثاون بدون شک مهم ترین و بزرگ ترین دشمن فلش در تمام دوران ها است. پیشینهای که در ابتدا از این شخصیت روایت شد، آنچنان چنگی به دل نمی زد؛ اما بعدها نویسنده های مختلف، شخصیت او را بروز رسانی کردند و به سبب آن اکنون پروفسور زوم به عنوان یکی از برترین و محبوب ترین شرور های دنیای کمیک معرفی می شود. او دانشمندی تنها بود که در قرن ۲۵ زندگی می کرد و به دلیل شیفتگی بسیارش به فلش (بری آلن)، کل زندگی خود را صرف تحقیق در مورد تاریخ فلش و اسپیدفورس می کند. در ادامه معجزهای رخ می دهد و یک کپسول زمانی، لباس فلش را به قرن ۲۵ می آورد. ایوبارد با آزمایش کردن بر روی آن، به قدرت های فلش دست پیدا می کند. از آنجا که در زمان او هیچ حادثهای رخ نمی داد، تصمیم گرفت تا با به خطر انداختن جان دیگران و سپس نجات جان آن ها، به فلش و قهرمان زمان خود تبدیل شود. زمانی که بری آلن به آینده سفر می کند، در ابتدا با او دوست می شود، اما با آگاه شدن از فعالیت های مجرمانهی ایوبارد، او را دستگیر می کند و به زندان می اندازد.
ایوبارد ثاون تصمیم می گیرد تا به آدم بهتری تبدیل شود و زندگیاش را صرف کمک به دیگران می کند. سپس به قرن ۲۱ بازمیگردد تا خود را به فلش ثابت کند؛ اما احساس جایگزین شدن و حس حسادت شدیدی که در دیدارش با بری آلن و والی وست به او دست داد، ایوبارد را از درون نابود کرد. او به این نتیجه رسید که بری آلن چیزی جز یک دروغگو نیست. بنابراین تصمیم می گیرد تا زندگی فلش را به جهنم تبدیل کند و در اولین اقدام مادر بری آلن را می کشد.
نفرت بیش از حد ایوبارد از بری آلن، از شیفتگی و علاقهی بیش از حدش به او ناشی می شود و به خوبی این حقیقت را به خواننده ثابت می کند که عشق و نفرت دو روی یک سکه هستند.