«سوپرمن»، بهعنوان پدر ابرقهرمانان کمیکبوکی، از ارج و احترام زیادی نزد بسیاری از طرفداران این داستانها برخودار است. درست است که دیگر محبوبترین ابرقهرمان انتشارات دیسی نیست و همچون سابق نمیفروشد، اما او هنوز هم بزرگترین نماد این انتشارات به حساب میآید. به دلیل قدرتهای بیشازاندازه و وجود آزاردهندهی عنصر شعارزدگی، هرکسی طرف کمیکبوکهای این شخصیت نمیرود، اما باید خدمتتان عرض کنم که سوپرمن، برخلاف چیزی که پنداشته میشود، داستانهای خوب زیادی دارد. چیز عجیبی هم نیست، زیرا سایهی نویسندههای بسیار خوبی بر سر این شخصیت بوده است که در طول هشت دههی گذشته بر گنجینهی این ابرقهرمانِ نسبتاً کهن افزودهاند. پس از معرفی بهترین داستانهای «بتمن»، اکنون قصد دارم که از دید شخصی خودم، برترین کمیکهای تاریخ سوپرمن را به شما معرفی کنم، داستانهای بینظیری که هر نسلی میتواند از خواندنشان لذت ببرد، زیرا گذر زمان هرگز نتوانسته است تاثیری بر زیباییشان داشته باشد.
۱۰- Brainiac | برینیاک
سوپرمن: تو نمیتونی با چیزهایی که قادر به کنترلشون نیستی روبهرو شی، درست نمیگم؟ به زمین خوش اومدی، برینیاک.
«جف جانز» نویسندهایست که او را معمار دنیای مدرن انتشارات دیسی میدانند. درست است که او تبحر چندانی در دیالوگنویسی ندارد و این موضوع، تا حدودی، به کیفیت آثارش لطمه زده است، اما نمیتوان منکر این حقیقت شد که او ایدهپردازی خلاق است و تاثیری که ایدههای او بر شخصیتهای «آکوامن»، «گرین لنترن» و «فلش» داشته دنیای این ابرقهرمانان را برای همیشه دگرگون ساخت. البته، پایههای سوپرمن آنچنان محکم بود که خلق ایدههای انقلابی برایش کمی دور از ذهن بهنظر میرسد. با این حال، این شخصیت نیز دورهی نسبتاً خوبی را در دههی اول قرن ۲۱ام با این نویسنده گذراند. در میان تمام داستانهایی که جانز برای سوپرمن خلق کرده است، سوپرمن: برینیاک از جایگاه ویژهای برخوردار است. اولاً، از طراح محبوبی به اسم «گری فرانک» بهره گرفته است که حقیقتاً جزء بهترینهای تاریخ سوپرمن محسوب میشود. ثانیاً، جانز برینیاک را به ریشههایش در عصر نقرهای برگرداند و با مطرح ساختن ایدههایی چون شهر کاندورِ محبوس در شیشه، او را به یکی از بهترین و ترسناکترین شروران دنیای دیسی بدل ساخت.
در این کمیک، سوپرمن به هویت واقعی دشمنی دیرینه به اسم برینیاک پیمیبرد، شروری که سراسر گیتی را میپیماید و به جمعآوری دانش تمدنهای مختلف مشغول است، آن هم با کوچک کردن و زندانی کردنشان در یک گوی شیشهای. او همچنین از طریق دخترعمویش، کارا زور ال (سوپرگرل)، باخبر میشود که شهر کاندور، سالها پیش از نابودی کریپتون، بهدست برینیاک دزدیده شده است و پدر و مادر کارا و سایر کریپتونیها در یک گوی شیشهای محبوس هستند. سوپرمن برای پیدا کردن برینیاک از زمین خارج میشود، اما برینیاک موفق میشود که او را زندانی کند تا با خیال راحت به زمین حمله نماید و شهر متروپلیس را به کلکسیون شخصیاش اضافه کند.
شاید دیالوگهای سادهی جف جانز کمی اذیتتان کند، اما طراحیهای بینظیر گری فرانک این کمبود را جبران میکند. بیشک، این کمیک نیز جزء آن دسته از آثاریست که کار طراح از کار نویسنده پیشی میگیرد. ضمناً، بد نیست بدانید که سوپرمنِ گری فرانک شباهت زیادی به «کریستوفر ریو» فقید و دوستداشتنی، بازیگر سری فیلمهای سوپرمن، دارد و عنصر نوستالژی سبب میگردد که بیش از پیش از تصویرسازیهای او لذت ببرید.
۹- For the Man Who Has Everything | برای مردی که همهچیز دارد
مانگل: برات زندانی رو ساختم که هیچ راهی برای فرار کردن ازش وجود نداره، جز دل کندن از عمیقترین خواستههای قلبیت.
رویداد بحران در زمینهای بینهایت (Crisis on Infinite Earths) نهتنها تاریخ دیسی را به دو بخشِ پیش از بحران و پس از بحران تقسیم کرد، بلکه به جرئت میتوان ادعا کرد که پس از این رویداد کمیکهای دیسی به دو بخشِ تاریخگذشته و مدرن نیز تقسیم شدند. اگر از یک طرفدار دیسی بپرسید که نظرش دربارهی کمیکهای پیش از این رویداد چیست و او در پاسخ بگوید که آن دوره سرشار از کمیکهای خواندنی است، مطمئن باشید که با یک دروغگوی بزرگ طرف هستید. این توضیحات را دادم، چون میخواستم بدانید که یک کمیک فقط زمانی میتواند در لیست برترینها جا خوش کند که برای هر زمان و هر نسلی خواندنی باشد. به همین دلیل، کمیکهای قدیمی معمولاً نمیتوانند چنین جایگاهی را کسب کنند، مگر اینکه از دل نویسندهی بزرگی چون «آلن مور» و طراح زبردستی چون «دیو گیبونز» بیرون بیایند. بله، درست فهمیدید. این کمیک زیبا و احساسی اثریست از خالقین کمیک واچمن (Watchmen).
بسیاری از کمیکخوانها از سوپرمن خرده میگیرند که، برخلاف بتمن، خاستگاه او هیچ جنبهی ملموس و غمانگیزی ندارد و همهچیز برای او گل و بلبل بوده است. غافل از اینکه او سیارهی مادری خود و مردمانش را از دست داده است و این موضوع، تا حد زیادی، میتواند احساس تنهایی را در دل هرکسی برانگیزد. «برای مردی که همهچیز دارد» کمیکی است که به قلب سوپرمن سفر میکند و عمق احساس تنهایی سوپرمن را برای طرفدارانش به تصویر میکشد. در این داستان، «مانگل»، یکی از بزرگترین دشمنان سوپرمن، درست در شب تولد سوپرمن، گیاهی به اسم «بخشش سیاه» را به جان سوپرمن میاندازد، گونهای انگلی که از روح انسان تغذیه مینماید و او را در رویایی غرق میکند که بزرگترین آرزوهایش آن را شکل دادهاند. مور و گیبونز ثابت میکنند که مرد پولادینِ دنیای دیسی تنهایی را تا مغز استخوان احساس میکند و هنوز بزرگترین خواستهی قلبیاش چیزی نیست جز زندگی در کنار خانوادهی اصلیاش در سیارهی کریپتون.
۸- Luthor | لوثر
لکس لوثر: همهی انسانها برابر خلق شدن. همهی انسانها. تو یه انسان نیستی… با این حال، اونها تو رو به قهرمان خودشون تبدیل کردن. اونها تو رو میپرستن. تو چه نوع رستگاریای رو میتونی به اونها عرضه کنی؟ بهجز اون چشمهای قرمزت. مطمئنم که اونها در وجودِ من چیزی جز یه مزاحم و مایهی دردسر نمیبینن. میدونی وقتی که بهت نگاه میکنم، چی میبینم؟ چیزی که هیچ بشری نمیتونه مثلش باشه. من پایان رو میبینم. پایان شکوفایی ظرفیتهامون. پایان دستاوردها و موفقیتهامون. پایان رویاهامون. تو کابوس من هستی.
اکنون، بیش از هشت دهه از خلقت «لکس لوثر» میگذرد. همچون بسیاری از شخصیتهای دنیای دیسی، لوثر نیز تاریخ پرفراز و نشیبی را طی کرده است تا به شخصیت پیچیدهای تبدیل شود که ما اکنون میشناسیم. او ضدقهرمانی بینهایت باهوش، حسابگر و خونسرد بوده که معتقد است هیچچیز نمیتواند بشریت را از رسیدن به چیزی فراتر از آنچه هست بازدارد. بشرِ دوپا به تنها چیزی که باید تکیه کند هوش و تواناییهای شکوفانشدهی خودش است. لوثر خداناباوریست که از اسطورهسازی تنفر دارد، زیرا باور دارد که اسطورهسازی یک بیماری مغزی است که ذهن بشر را به چیزی معطوف میکند که وجود خارجی ندارد. خودِ او نمونهی بارز ادعاهایش است، پسری روستایی که به باهوشترین فرد دنیایش بدل گشت. اما سقوط یک بیگانه از آسمان تمامی آمال و آرزوهایش را نقش برآب میکند، ناانسانی ناشناخته که سعی دارد دید انسان را نسبت به انسانیت تغییر دهد. حالا، این وظیفهی لوثر است که بشر را از دست این بیماریِ مغزی فلجکننده نجات دهد.
کمیک پنجقسمتی «لوثر»، که پیشتر با عنوان لکس لوثر: مرد پولادین (Lex Luthor: Man of Steel) منتشر شده بود، اثریست تاملبرانگیز از زوجِ «برایان آزارلو» و «لی برمهو» که ما را وارد جهانبینی دشمن شمارهی یک سوپرمن میکند. داستان از زبان لوثر روایت میشود و حتی سوپرمن نیز، از دید او به ما نشان داده میشود. اینبار هیولایی انساننما با چشمانی سرخ را میبینیم که سایهی تاریک و منحوسش لحظهای ما را به حال خودمان نمیگذارد. لوثر، در این کمیک، در پی همان چیزیست که با فلسفهی فکریاش همخوانی دارد. او میخواهد که مردم عادی نیز همان کابوسی را ببیند که لحظهای رهایش نمیکند. او میخواهد که انسانها از الگوگیری و الهام گرفتن از این بیگانه دست بکشند و فقط و فقط به خودشان تکیه کنند. بنابراین، بار دیگر دسیسهای زیرکانه میچیند تا خدای متروپلیس را به زیر بکشد. کمیک لوثر نمونهای بینقص از شخصیتپردازی مردی است که به عقیدهی بسیاری از طرفداران دیسی، مهمترین شرور این انتشارات میباشد، شروری که از حیث جذابیت، گوی سبقت را حتی از خود سوپرمن نیز میرباید.
۷- Secret Identity | هویت مخفی
کلارک کنت: من زندگی خوبی داشتهم. با زندگی خیلیها تفاوت داشته، ولی تفاوتش آنچنان محسوس نیست. درسته که من یه هویت مخفی داشتم، اما اگه دربارهش فکر کنیم، میبینیم که همهمون این [هویت مخفی] رو داریم، مگه نه؟ بخشی از وجودمون که کمتر کسی فرصت دیدنش رو پیدا میکنه.
«هویت مخفی» یک کمیک چهار قسمتی به نویسندگی «کرت بیوسیک» است که ایدهی اولیهاش از شخصیت «سوپربوی پرایم» گرفته شده است؛ یعنی او نیز در دنیایی زندگی میکند که در آن، سوپرمن شخصیتی خیالیست که فقط در داستانها وجود دارد. اما، در کمال تعجب، بعدها به قدرتهای سوپرمن دست پیدا میکند و سوپرمن دنیای خودش بدل میگردد. داستان هویت مخفی دربارهی یک پسر معمولی و غیراجتماعی به اسم «کلارک کنت» است که به دلیل تشابه اسمیاش با شخصیت خیالی دنیای کمیک، یعنی سوپرمن، مورد تمسخر اطرافیانش قرار میگیرد و به همین سبب، علاقهای به این شخصیت و دنیایش ندارد. اما یک شب که از خواب برمیخیزد میبیند که به قدرتهای سوپرمن دست یافته است. این قدرتهای جدید، که از علت و ریشهاش بیخبر است، کلارک کنت را درگیر یک بحران بزرگ و طولانیمدت میکند. او در تمام طول زندگیاش در تلاش است تا برای محافظت از جان خود و خانوادهاش، تا جای ممکن، خود را از دید عموم و مهمتر از آن، از دید دولت پنهان کند و فعایلتهای ابرقهرمانیاش را کاملاً مخفیانه انجام دهد.
کرت بیوسک از زاویهی کاملاً متفاوتی به سوپرمن و مقولهی هویت مخفی نگاه میکند. میدانیم وقتی یک ابرقهرمان از هویت مخفیاش سخن میگوید، در واقع، دارد به اسم واقعیاش اشاره میکند که در تقابل با «هویت اجتماعی»، یعنی پرسونای ابرقهرمانی، بهکار برده میشود. در کمیکِ کرت بیوسیک این قاعده برعکس شده است؛ یعنی هویت مخفی به معنای پرسونای ابرقهرمانی است و شخصیت اصلی داستان نیز، برخلاف چیزی که ما انتظار داریم، شدیداً در تقلاست که پرسونای ابرقهرمانیاش را از دید عموم پنهان کند. این بار نه با یک بیگانهی قدرتمند بلکه با انسانی کاملاً معمولی طرف هستیم که به قدرتهای فراانسانی دست پیدا کرده و سعی دارد بین زندگی شخصیاش، که بخش پررنگتر و مهمترِ زندگیاش است، و فعالیتهای ابرقهرمانیاش تعادل را برقرار سازد. بیوسک میخواهد نشان دهد که اگر هرکدام از ما در دنیای واقعی به چنین قدرتهایی دست پیدا کنیم، با چه چالشهایی روبهرو خواهیم شد.
۶- American Alien | بیگانهی آمریکایی
سوپرمن: تو میخوای که اون [سوپرمن] چهجور آدمی باشه؟
لوییز لین: من چی میخوام؟ …همون چیزی که توی فکر توئه… کسی که به چیزی باور داره و براش میجنگه… من امید میخوام… بهنظرت، این توقع زیادیه؟
عجیب است. واقعاً برایم عجیب است. نمیدانم چرا داستانهایی که خاستگاه (Origin) سوپرمن را روایت میکنند معمولاً خوب از آب در میآیند. منظورم این نیست که همهشان شاهکار قصهگویی هستند و داستان بد در میانشان یافت نمیشود. خیر، چنین منظوری ندارم. اما میتوان ادعا کرد که بیشتر این خاستگاهها جزءِ کمیکهای خواندنی سوپرمن محسوب میشوند. مرد پولادین (۱۹۸۶)، حق طبیعی (۲۰۰۳)، خاستگاه مخفی (۲۰۰۹) و کمیکهایی که «گرنت موریسون» در ابتدای دورهی The NEW 52 (سال ۲۰۱۱) برای سوپرمن نوشت، از جمله داستانهایی هستند که سعی داشتند از زاویهای کاملاً متفاوت، خاستگاه سوپرمن را برای نسل جدیدی از طرفداران دیسی بازتعریف کنند. عجیبتر اینکه، کلارک کنت/سوپرمنِ هرکدام با دیگری تفاوتها دارد. به هر حال، درست در زمانی که فکر میکردیم که دیگر این بازتعریفها باید متوقف شوند، سروکلهی نویسنده و فیلمسازی به اسم «مکس لندیس» پیدا میشود و از ما میخواهد که به این جریان فکری توجه نکنیم، زیرا هنوز هم چیزهایی جدیدی برای تعریف کردن وجود دارند. میگویید نه؟ اشکالی ندارد. با خواندن کمیک بیگانهی آمریکایی (۲۰۱۶) شما هم به حرف لندیس خواهید رسید.
لندیس زندگی کلارک کنت از دوران کودکی تا نوجوانی و بزرگسالیاش را برایمان روایت میکند. میگویم کلارک کنت زیرا این کمیک، بیشتر از آنکه داستان سوپرمن باشد، داستان کلارک کنت است و او، برخلاف داستانهای پیشین، هیچ اطلاعی از منشأ قدرتهای عجیبوغریبش ندارد و خود را یک آمریکایی کانزاسی میداند. این نسخه از سوپرمن در انسانیترین حالت ممکن قرار دارد. به گمان من، لندیس به تمام گلهگزاریهای منتقدان شخصیت کلارک کنت گوش داده است، کسانی که دائم بر این موضوع تاکید دارند که شخصیت ساده، بچهمثبت و غیرامروزی کلارک کنت چیزی نیست که مخاطب امروزی بتواند آن را درک کند. از این رو، نسخهای که او در بیگانهی آمریکایی تحویلمان میدهد، از زمین تا آسمان، با آنچه توقع داریم فرق میکند. کلارک کنتِ لندیس اهل خوشگذرانی است، اشتباهات اخلاقی دارد، اهل شعار و اندرزگویی نیست و حتی گاهاً به یک آدم عوضی تبدیل میشود. البته، این تغییرات فقط شامل شخصیت کلارک کنت نمیشوند و قدرتهای فزونازاندازهی او نیز تا حد زیادی کاهش داده شده تا دیگر نتوانیم او را یک خدای شکستناپذیر تصور کنیم. بیگانهی آمریکایی کمیکی است که هر شمارهاش به کلاس درسی شبیه است که کلارک کنت را دچار نوعی تحول فکری میکند و در نهایت، او به همان چیزی تبدیل میشود که همهی طرافداران دیسی خواهانش هستند: انسانی شریف به اسم سوپرمن.
۵- Superman For All Seasons | سوپرمن برای همهی فصلها
کشیش لینکوییست: ما باید قدردان وجود فصلهای مختلف باشیم. درست است که گاهی خشن و بیرحم بهنظر میرسند… اما فقط گذر آنهاست که به معنای واقعی ما را قادر میسازد تا… به درک آینده نائل شویم.
اکشن و زرقوبرق بخش مهمی از کمیکهای ابرقهرمانی است و نمیتوان آن را از این داستانها جدا دانست. شخصاً، پس از خواندن چند داستان شلوغ و پرهیاهو دچار دلزدگی و حتی سردرد میشوم و تا مدتها طرف هیچ داستان ابرقهرمانیای نمیروم. فکر نمیکنم که این موضوع فقط برای من صدق میکند و گاه، هر کمیکفنی دلش میخواهد که از پنلهای شلوغ کمیکهای ابرقهرمانی دوری کند. البته، فاصله گرفتن از کمیکبوکهای ابرقهرمانی یگانه راه ممکن نیست و میتوان درمان این مشکل را در دل برخی از همین کمیکبوکها یافت. منظورم همان قصههای نسبتاً کوتاهی است که تنها با تکیه بر شخصیتپردازیهای بینظیر و دیالوگهایشان ما را شگفتزده و متاثر میکنند، داستانهایی که میتوانیم در آنها به حرف دل شخصیتهای داستان گوش دهیم و با آنها همذاتپنداری کنیم.
«سوپرمن برای همهی فصلها» همان پناهگاهیست که میتوانیم که برای فرار از داستانهای شلوغ و پرهیاهو به آن رجوع کنیم، مأمنی آرامشبخش که معمار آن کسی نیست جز زوج طلایی «جف لوب» و «تیم سیل»، خالقین کمیک بتمن:هالووین طولانی (۱۹۹۶). در این کمیکِ احساسی و زیبا، چهار راوی متفاوت، از دید شخصی خودشان، در چهار فصل مختلف، شخصیت سوپرمن را برایمان توصیف میکنند تا ما نیز، درک متفاوتی از این ابرقهرمان قدیمی دنیای دیسی داشته باشیم. میتوان گفت که فصول سال استعارهای از پستیبلندیهای زندگی است و داستانِ لوب و سیل نیز، داستان شکستها و پیروزیها، ناامیدیها و امیدواریها، و عشق و دلشکستگی است. سوپرمن باید از تمام این فراز و نشیبها، که هر انسان عادیای با آنها روبهرو خواهد شد، گذر کند تا بتواند جایگاهش را در زندگی جدیدش تثبیت کند. سوپرمن برای همهی فصلها داستانیست دربارهی زندگی، دربارهی من و شما.
۴- Birthright | حق طبیعی
سوپرمن: تو دیوونهای.
لکس لوثر: برعکس، تنها زندانی عاقلِ دیوونهخونهی زمین منام. هیچ علاقهای به این ندارم که فردا رو به دست یه تندروی فضایی با چشمهای لیزری بسپارم. این دنیا فقط برای یه رهبر جا داره.
پس از پایان رویداد بحران در زمینهای بینهایت و ریبوت سراسری انتشارات دیسی در سال ۱۹۸۶، وظیفهی بازنویسی و بهروزرسانی خاستگاه سوپرمن به دست «جان برن» افتاد، نویسندهای که با خلق کمیک مرد پولادین، جان تازهای را به دنیای سوپرمن بخشید. اما در سالهای پس از آن، سوپرمن و شخصیتهای مکمل دنیایش دچار تغییر و تحول شدند و در نتیجه، نیاز به تعریف خاستگاهی جدید از سوپرمن شدیداً احساس میشد. این وظیفهی بزرگ بر دوش «مارک وید»، نویسندهی کمیک تحسین شدهی Kingdom Come (1996)، افتاد تا سوپرمن را برای هزارهی جدید بازآفرینی کند. بدین ترتیب، کمیک حق طبیعی (۲۰۰۳) متولد میشود، داستانی که هنوز هم، شخصاً، آن را بهترین و بهروزترین خاستگاهی میدانم که به روایت روزهای آغازین ظهور سوپرمن پرداخته است.
وید هرگز قصد نداشت که کار پیشینیان را به شکلی متفاوت تکرار کند. به همین دلیل، حق طبیعی شروعی کاملاً متفاوت با سایر خاستگاههای پیشین سوپرمن دارد. اینبار، داستان کلارک کنت نه از «اسمالویل» و مزرعهی خانوادهی کنت بلکه از قارهی آفریقا شروع میشود و ما شاهد کلارک کنت جوانی هستیم که درگیر جنگی قبیلهای شده است، تجربهای که، علاوهبر تعلیمات اخلاقی والدینش، تاثیر بزرگی بر انتخاب راه آیندهش میگذارد. او سپس وارد متروپلیس میشود و تصمیم میگیرد که مثل همیشه، از قدرتهایش برای کمک به انسانها استفاده کند. درست از این نقطه به بعد است که نبوغ وید برای همه مسجل میشود، زیرا اینبار دیگر خبری از پذیرش سریع و بیچونوچرای سوپرمن از سوی مردم عادی نیست. مسئلهای که سوپرمن بیشتر از هرچیزی درگیرش است مسئلهی بیگانهگریزی مردم زمین است. سوپرمن، که هرگز مایل به افشای هویت واقعیاش نیست، با مردی نابغه و قدرتمند به اسم لکس لوثر مواجه میشود که بیگانه بودن این قهرمان نوظهور را برای عموم آشکار میسازد. سوپرمن، از یک سو، باید دسیسههای هوشمندانهی لوثر را خنثی کند و از سوی دیگر، مجبور است اعتماد ازدسترفتهی کسانی را جذب کند که بیگانههراسی وجودشان را تسخیر کرده است. ضمناً، این کمیک خاستگاه جذاب و قابلقبولی را برای لوثر ارائه میدهد که سبب میشود تا خواننده اخلاقگریزیِ او را بیش از پیش درک کند.
بد نیست بدانید که انتشارات دیسی، شش سال بعد، خاستگاه سوپرمن را در کمیک خاستگاه مخفی (۲۰۰۹) بازتعریف میکند. اما راستش را بخواهید، این کمیک قابل قیاس با اثر وید نیست. برخی چیزها قدیمیاش بهتر است.
۳- ?Whatever Happened to the Man of Tomorrow | چه بر سر مرد فردا آمد؟
لوییز لین: اون [سوپرمن] هرگز بهم نگفت که شبِ قبل از محاصره دقیقاً چه اتفاقی افتاده بود، اما صبح روز بعد، همین که چشمم بهش افتاد، فهمیدم یه چیزی داره عذابش میده. چهرهش یه جوری شده بود. انگار گریه کرده بود.
باز هم آلن مور و باز هم یک داستان فوقالعادهی دیگر. بیخود نیست که به او لقب جادوگر دنیای کمیک را دادهاند. شخصاً، پیش از خواندن این کمیک، هرگز فکرش را نمیکردم که یکی از برترین داستانها سوپرمن در زمانی خلق شده باشد که هیچکدام از شخصیتهای مکمل دنیایش هنوز به آن رشد شخصیتی که ما اکنون ازشان سراغ داریم نرسیده بودند. البته، نیازی هم نیست؛ این کمیک کاملاً سوپرمنمحور است، داستانی تاثیرگذار و سرشار از آموزههای انسانی که در آن، سوپرمن نه با شعار بلکه با عمل به طرفدارانش درس اخلاق میدهد. از طراحیاش هم برایتان نگویم که تا چه اندازه در تبدیل ساختن این کمیک به اثری بینقص نقش داشته است. مگر میشود «کرت سوانِ» فقید و نازنین، که برخی او را بزرگترین طراح تاریخ سوپرمن میدانند، کمیکی از سوپرمن طراحی کند و نتیجهی کار چیزی کمتر از عالی دربیاید؟ خلاصه اینکه، در این کمیک، تمامی مواد لازم برای خلق اثری فوقالعاده مهیاست.
«چه بر سر مرد فردا آمد؟» ما را به روزهای آخر حضور سوپرمن در عصر نقرهای میبرد و لوییز لین، همسر سوپرمن، راوی این قصهی تلخ است، روزهایی که در آن دشمنهای قدیمی سوپرمن، به دلیلی که بعدها مشخص میشود، پایشان را از تمام خط قرمزهای سابقشان فراتر میگذارند و وحشیگری و خشونت را به حد اعلا میرسانند. در پی این اتفاق، هویت سوپرمن برای دیگران آشکار شده و او مجبور میشود که به همراه دوستانش به قلعهی تنهایی برود تا بتواند از خود و آنها محافظت کند. اما در پایان، همهچیز خیلی بدتر از آنچه سوپرمن فکرش را میکند پیش میرود و او درگیر دوراهی تراژیکی میشود که کل زندگیاش را متاثر خواهد کرد.
این کمیک ادای احترامی جانانه به تاریخچهی شخصیتی است که ظهورش منجر به خلق جهان زیبایی شد که ما آن را دنیای خیالی دیسی مینامیم.
۲- Kingdom Come | آغاز ملکوت
سوپرمن: قرار نبود اینجوری بشه… کاش مجبور نبودیم اینقدر سخت مبارزه کنیم… هرچی جلوتر میریم، تعداد زندانیها از موافقها بیشتر میشه.
به عنوان دیسیفنی که سوپرمن شخصیت مورد علاقهاش است، میخواهم با شما روراست باشم و بار دیگر این حقیقت را تکرار کنم. داستانهای سوپرمن، گاه، چنان در منجلاب شعارزدگی و مثبتاندیشی تهوعآور سقوط میکند که حتی منِ طرفدار سوپرمن نیز قادر به تحملشان نیستم. سادهاندیشی کودکانهی او به پاشنهی آشیلی بدل گشته که در طول چند دههی گذشته، حتی بیشتر از کریپتونایتِ سبز رنگ، به این شخصیت آسیب زده است. اگر همهچیز -حداقل، در دنیای خیالی دیسی- با سخنرانیهای الهام بخش حل میشد، دیگر نیازی به ابرقهرمانان و قدرتهای ویژهشان نبود. البته، منظورم این نیست که برای حل این مشکل باید شخصیتپردازی او را کاملاً دگرگون ساخت و یا همچون «زک اسنایدر»، کارگردان فیلم مرد پولادین (۲۰۱۳)، یک خدای وحشیصفت را تقدیم هواداران کنیم. چیزی که نویسنده باید در نظر داشته باشد این است که سوپرمن، با همین شخصیتپردازی و بدون عبور از خط قرمزهایش، میتواند در دل چالشهای بزرگ قرار بگیرد و بدون سخنرانیهای پوچ، خواننده را متاثر کند. چطور و چگونهاش را باید در خلاقیت خالقین اثر جست.
مینیسری Kingdom Come، به نویسندگی مارک وید و طراحیِ «الکس راس»، از جمله داستانهای خوب سوپرمنمحور است که هیچکدام از مشکلات مزبور را ندارد، کمیکی که سوپرمن و طرفدارانش را به چرخهی اجتنابناپذیر و غیرقابلخروج خشونت میاندازد تا ثابت کند همهچیز آنطور که شما فکر میکنید پیش نخواهد رفت. داستان از این قرار است: «جوکر»، دشمن اصلی بتمن، نود و سه نفر از کارکنان روزنامهی دیلی پلنت، از جمله لوییز لین، همسر سوپرمن، را میکشد، اما زمانی که طبق معمول، تحت بازداشت است، ضدقهرمانی به اسم «مِیگاگ» جوکر را میکشد. سوپرمن میگاگ را به جرم ارتکاب قتل تحویل قانون میدهد، اما در کمال تعجب، میگاگ تبرئه شده و به قهرمان مردم تبدیل میشود. غم از دست دادن همسرش از یک سو و گرایش جامعه به خشونت از سوی دیگر، سوپرمن را از انسانها ناامید میکند و او تصمیم میگیرد که خود را بازنشسته کند. اما با غیبت سوپرمن و سایر دوستانش دنیا مملو از قهرمانان خشنی میشود که دیگر نه برای عدالتجویی بلکه برای قهرمانبازی با یکدیگر میجنگند و دنیا را به آشوب میکشانند. سوپرمن پس از ده سال از بازنشستگی بازمیگردد تا راه و رسم شرافت و قهرمانی را به این نسل خشونتزده بیاموزد. سوپرمن درگیر چالش خشونتباری به اسم «اسطورهی ابرقهرمان» میشود که خود بنیانگذار آن است. اینبار اما، نصیحتگویی که سهل است، حتی توسل به زور هم نمیتواند او را از این مخمصهی عظیم نجات دهد.
۱- All-Star Superman | آل-استار سوپرمن
سوپرمن: [زندگی] اونقدرها هم که بهنظر میرسه بد نیست. تو خیلی قویتر از اون چیزی هستی که فکر میکنی. به من اعتماد کن.
«آل-استار سوپرمن» یک مینیسری ۱۲ قسمتی به نویسندگی گرنت موریسون و طراحی «فرانک کوایتلی» است که نهتنها بهترین داستان تاریخ سوپرمن بلکه یکی از بهترین داستانهای تاریخ انتشارات دیسی نیز محسوب میشود. گمان نکنم گرنت موریسون نیازی به تعریف داشته باشد. انگار، رسالت این نویسندهی اسکاتلندی این است که برای هر ابرقهرمانی یک داستان همهچیزتمام خلق کند. اما آل-استار سوپرمن فقط یک کمیکبوک عالی نیست، بلکه، بهنوعی، دایرهالمعارف سوپرمن به حساب میآید، دانشنامهای وسیع که تمامی اجزای حیاتی اسطورهی سوپرمن را در خود جمع کرده و آن را با مضامین فلسفی و اخلاقی آراسته است.
موریسون و کوایتلی قصهی سوپرمنی را روایت میکنند که با مرگ فاصلهی چندانی ندارد. لوثر کاری میکند که سوپرمن مجبور شود برای نجات جان چند انسان، بیشازحد، به خورشید نزدیک شود. بدن سوپرمن تحمل این میزان از انرژی خورشیدی را ندارد و در نتیجه، او پی میبرد که جسمش بهزودی ذرهذره خواهد شد و به کام مرگ خواهد رفت. سوپرمن تصمیم میگیرد که در این اندک فرصت باقیمانده، حداکثر بهره را از زندگیاش ببرد و زمین را به جای بهتری برای زیستن بدل سازد. موریسون با شخصیتپردازی بینظیری که از سوپرمن ارائه میدهد او را در طی چند چالش به پیشوایی تبدیل میکند که میخواهد با سلاحی به اسم امید، ما را به خودِ بهترمان تبدیل کند. آل استار سوپرمن داستان امید است و یا به عبارت دیگر، روایت امید برای تمامی نسلها.