بیایید بپذیریم «مون نایت» ابرقهرمانی است که شدیداً در حقش کملطفی شده. نکات بسیاری دربارهاش وجود دارند که او را دوستداشتنی میکنند، اما اکثر مردم حتی نزدیک به میزانی که لیاقتش را دارد نیز به او بها نمیدهند. برخی داستانهای مون نایت واقعاً عجیب، جذاب و سرگرمکنندهاند؛ و گاهاً حتی از بهترینهای انتشارات مارول بهشمار میروند. کاراکتر «مارک اسپکتر» بسیار خاص و ویژه است. یک مرد با نقص شخصیتی عمیق، اما در عین حال دوستداشتنی، و هویت دومش هرچند ممکن است شبیه یک نسخهی المثنی از «بتمن» باشد، ولی کاملاً خفن است.
اگرچه، مهمترین بخش شخصیت او، بیماریای محسوب میشود که ذهنش را گرفتار کرده است. مارک اسپکتر مبتلا به اختلال تجزیهی هویت (Dissociative Identity Disorder) میباشد؛ یک بیماری روانی که سبب تقسیمبندی ذهن افراد به چندین هویت ناهمسان میشود. البته، میتواند وخیمتر از این هم شود، اما این چکیدهای از مسائل مربوط به مون نایت است که ما با آنها سروکار داریم.
- هشدار: در ادامهی این مطلب با یکسری اسپویلر پیرامون کمیکهای شخصیت مون نایت مواجه خواهید شد.
برای مثال، مارک اسپکتر پرسوناهای جایگزینی با نامهای «استیون گرنت» و «جیک لاکلی» را بهوجود آورده است. بهطور کلی، از بین آنها مارک اسپکتر کسی است که در قامت مون نایت پرسه میزند. مون نایت یک پرسونای جداگانه، یا یک صدای جدا درون ذهن مارک نیست. مارک اسپکتر همان مون نایت است. بههرحال، مارک علاوه بر آن دو صدای دیگر در سرش، خداوند مصریِ ماه، یعنی «خونسو» را هم دارد که او را در طول مسیرش به عنوان یک پارتیزان بیباک راهنمایی میکند (و گاهی اوقات هم غر میزند!).
اگر تمام اینها را کنار هم بگذارید یکی از دیوانهترین ابرقهرمانان مارول را خواهید داشت، هم مجازاً دیوانه و هم به معنای واقعی کلمه. مون نایت از کاراکترهای فوقالعاده خلاقانهی مارول بهشمار میرود، و دلیلش هم واضح و مبرهن است. نهتنها یک سرگذشت بسیار جالب دارد، بلکه یک مثال عالی برای این است که چطور هر شخص مبتلا به یک بیماری روانی میتواند بر بیماری خود غلبه کند.
سرگذشتی مختصر
برای اینکه درک بهتری از بیماری مون نایت پیدا کنید، لازم است در درجهی اول بدانید داستان از کجا آغاز میشود. اولین حضور مون نایت در سال ۱۹۷۵ و مربوط به شمارهی ۳۲ از کمیک گرگنمای شب (Werewolf By Night) میباشد. او ابتدا یک شرور است که فرستاده شده تا کاراکتر اصلی این سری کمیک را بکشد، اما بعداً مشخص میشود که طرفِ آدم خوبهاست. مون نایت تا سال ۱۹۸۰ سری کمیک اختصاصی خودش را دریافت نمیکند، اما پس از این است که شمارهی نخست از کمیک اختصاصی این شخصیت منتشر میشود.
اسپکتر در آغاز کار از تفنگدارهای نیروی دریایی ارتش آمریکا بود، و بعدها، تبدیل به یک مزدور شد. دشمن خونیاش، یعنی «بوشمن»، او را در یک صحرا در مصر به حال خود رها کرد تا بمیرد. او را پیدا کردند و به معبد، نزد خونسو یا همان خدای ماه آوردند. اسپکتر پس از این که یک الهام از خونسو دریافت کرد، به هر طریقی به زندگی بازگشت، آن هم با این هدف که قهرمانِ خدای ماه باشد. از این جهت، مارک اسپکتر به خانهی خود بازمیگردد. او پرسوناهای جایگزینش را میسازد تا به این طریق بتواند به خودش در اجرای عدالت کمک کند. استیون گرنت، یک میلیونر دستودلباز، ساخته شد تا اسپکتر به کمک آن ثروتی کلان برای خود فراهم کند. جیک لاکلی، یک رانندهی تاکسی از طبقهی پایین اجتماعی بود و برای این ساخته شد که اسپکتر بتواند با افرادی که در خیابانها هستند ارتباط برقرار کند.
البته، هرچه بیشتر میگذرد، سختتر میتوان تشخیص داد که این پرسوناها صرفاً ابزاری برای اسپکتر هستند یا اینکه کاملاً اشخاص دیگری میباشند. در نهایت، بخشبندی کردن این سه برای اسپکتر تقریباً غیرممکن میشود. بعداً به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.
از وقتی که مون نایت به بخش بزرگتری از دنیای مارول معرفی شد، مجموعه ماجراهای شگفتانگیزی را تا به الان از سر گذرانده است. او مشت خونسو است، شانهبهشانهی «انتقامجویان» میجنگد، صدای «ولورین»، «کاپیتان آمریکا» و «اسپایدرمن» را در ذهن خود دارد، و حتی پس از همهی اینها، مبارزه میکند و از تیمارستان روانیای که همان ذهن خودش است خارج میشود.
ورود به ذهن مون نایت
حال که درک سادهای از شخصیت واقعی مارک اسپکتر/مون نایت دارید، بیایید بررسی عمیقی در رابطه با روان آسیبدیدهی این کاراکتر داشته باشیم. باز هم تکرار میکنم، مون نایت مبتلا به اختلال تجزیهی هویت است. برخی اوقات کاملاً مشخص نیست که او همیشه به این بیماری مبتلا بوده، یا از زمانی بیماریاش شروع شد که خونسو او را به عنوان قهرمان خود برگزید. همانطور که در شمارهی اولِ سری کمیک Moon Knight میبینیم، مارک وقتی در معبد خونسو بیدار میشود، نشانههای آشکاری از هذیانگویی از خود نشان میدهد. پس ممکن است واضح بهنظر بیاید، مارک پس از بازگشت به زندگی دیوانه میشود. هرچند، این هم منطقی بهنظر میرسد که خونسو بهخاطر اینکه مارک از قبل مشکل روانی داشته او را انتخاب کرده است. سرباز بودن قطعاً لحظات بسیاری دارد که منجر به آسیب روحی روانی میشوند.
نیازی به گفتن نیست که مارک اسپکتر همیشه اندکی خلوچل بوده است. با این وجود، وضعیت ناپایدار روانی او همان چیزی است که او را به عنوان یک کاراکترِ جالب به جلو میراند. پرسوناهای جایگزین مارک منابع و اطلاعات مورد نیاز او برای فعالیتهایش تحت عنوان مون نایت را در اختیارش قرار میدهند. خونسو نیز نقش راهنمای مارک را دارد. تقریباً بهنظر میرسد اداره کردن چنین سامانهای برای مارک راحت باشد. هرچند، اگر عمیقتر کندوکاو کنید، خواهید فهمید که به هیچ عنوان کار راحتی نیست. صادقانه بگویم، ذهن مارک اسپکتر یک آشفتگی به تمام معنا است. نویسندگانی همچون «چارلی هاستون»، «برایان مایکل بندیس» و «جف لمیر» سعی کردند با تلاشهای بسیار خوانندگان را وادار به پرسیدن یک سوال مشخص کنند: واقعاً چه در سر مون نایت میگذرد؟
در داستان هاستون، خونسو خود را در قالب یک بوشمنِ بدون صورت در مقابل مارک پدیدار میکند، و باعث میشود مارک به محیط اطراف خود شک کند. و مهمتر از تمام چیزهای دیگر، بندیس داستانی نوشت که در آن صداهای ولورین، کاپیتان آمریکا و اسپایدرمن بهطور مدام درون ذهن مارک ظاهر میشوند. نویسندگی جف لمیر باعث میشود که تقریباً به تمام اطلاعاتی که از مون نایت دارید شک کنید. در نتیجه، برای اینکه به یک درک حتی بهتر از ذهن این کاراکتر برسید، باید به تمام صداهای درون ذهن او نگاهی بیندازیم.
استیون گرنت
همانطور که قبلتر نیز اشاره شد، استیون گرنت پرسونای میلیونر مارک است. او یک کارآفرین است که معمولاً به مؤسسات خیریه پول اهدا میکند. غیر از این، پولی که گرنت درمیآورد خرج سرمایهگذاری بر روی فعالیتهای مون نایت میشود. او یک عمارت و همینطور یک غارِ جالب دارد، درست مثل یک پارتیزانِ مبدلپوشِ دیگر که همهمان او را میشناسیم و عاشقش هستیم.
بهطور کلی، این پرسونا یک آدم نجیب است. هرچند از نگاه خط داستانی، شخصیت گرنت کمترین کار را برای مارک انجام میدهد. البته، او است که قبضها را پرداخت میکند و از این قبیل چیزها، اما کمترین حضور را دارد و نسبت به دیگر پرسوناهای مارک، جذابیت و نقش بسیار کمتری در داستان دارد. اما طی این چند سالهی اخیر گرنت اندکی بیشتر بهطور پیدرپی حضور یافته است. نویسندهای به نام «مکس بمیس» آزادانهتر از این پرسونا استفاده کرده، و گرنت را در مقایسه با اسپکتر و لاکلی به نوعی سرزندهتر و شادتر نشان داده است. لحظهای بامزه در شمارهی ۱۹۰ از کمیک اختصاصی این شخصیت وجود دارد؛ وقتی که آن دو پرسونای دیگر در حال جنگ و دعوا هستند، و گرنت فقط از آنها میخواهد که با هم همکاری کنند.
گرنت آدم باهوشی است که هر وقت به او نیاز داشته باشند سروکلهاش پیدا میشود. غیر از این، مارک، لاکلی و باقیِ پرسوناها توجه همگان را به خود جلب میکنند.
جیک لاکلی
جیک لاکلی شخصیت غیرعادی و خشن مون نایت است. ممکن است به او تحت عنوان خشمِ سرکوبشدهی مارک نگاه کنید. جیک خود را با استایل محقری نشان میدهد، اما تماشا کردن او بر روی صفحات کمیک همیشه جالب است. همچنین وقتی اطلاعات و روابط خیابانی بسیاری را در اختیار مارک میگذارد، بهشدت مفید واقع میشود. یکی از این رابطها «برتراند کراولی» است، یک مردِ مسن و بیخانمان که برای مون نایت حکم خبرچین را دارد. از آنجا که آشنایی این دو وقتی صورت گرفت که مارک تحت عنوان پرسونای لاکلیاش بود، کراولی معمولاً مارک را تنها به اسم جیک صدا میزند. اساساً کراولی، در کنار «جینپائول» ملقب به «فرنچی»، از نزدیکترین دوستان مارک بهشمار میرود.
جدای روابط، لاکلی از دیگر پرسوناهای مون نایت برجستهتر است. در حقیقت، برای یک مدت طولانی، لاکلی کسی است که اوضاع را مدیریت میکند. پس از یک رویارویی با تاندربولتهای «نورمن آزبورن»، مارک اسپکتر میمیرد و جیک لاکلی جای او را میگیرد، تا این که بالاخره با وقایع رویداد شدولند (Shadowland) پرسونای مارک بازمیگردد.
لاکلی اغلب اوقات آدمی بسیار پرخاشگر است. باز هم میگویم، او از بقیهی پرسوناها خشنتر است. شمارههای بسیاری از کمیکها او را در حالی نشان میدهند که سعی میکند خود را کنترل کند. البته، اخیراً مکس بمیس یک پیچش داستانی جالب را معرفی کرد. برای مدتی، جیک لاکلی به دیدن دوستدختر سابق مارک یعنی «مارلین» میرفت. مارلین بعدها صاحب یک دختر به نام «دیاتریس» شد، که صدالبته دخترِ مارک اسپکتر است. این لحظه بهطرز خاصی خندهدار است، چون مارلین راجعبه شخصیتهای مختلف مارک میدانست. جزئیات این رابطه را در شمارهی ۱۹۰ سری کمیک Moon Knight میتوانید پیدا کنید.
پس بله، از بین چندین پرسونای مون نایت، مطمئناً جیک بحثبرانگیزترین است. ولی احتمالاً سرگرمکنندهترین نیز باشد. دیدن او بر روی صفحات کمیکهای مون نایت همیشه خوشایند خواهد بود. بد نیست بدانید که شمارهی هشتم از رانِ جف لمیر و شمارهی ۱۸۹ از رانِ مکس بمیس از شمارههای جالبی هستند که دو پرسونای جایگزینِ اصلی مارک در آنها حضور دارند.
مستر نایت
مارک اسپکتر اخیراً پرسونای مستر نایت را به جمع مهمانانش اضافه کرده است. این پرسونا بهدست «وارن الیس» به عنوان نویسنده و «دکلن شلوی» به عنوان طراح خلق شده است. مستر نایت دومین پرسونای مبدلپوش است که روش کاری بسیار متفاوتی نسبت به مون نایت دارد. او یک کتوشلوار تماماً سفید میپوشد و برخلاف مون نایت، بسیار مطابق قانون عمل میکند. در واقع، برای رسیدگی به جرم و جنایت معمولاً با مامورین قانون و پلیسها همکاری میکند.
مستر نایت از یک لیموزینِ دارای سیستم رانندگی خودکار استفاده مینماید و گجتهای کمتری نسبت به مون نایت دارد. هنگام مبارزه، او از مشتهای خود و تعدادی دارت مخصوصِ هلالیشکل استفاده میکند. هرچند، او بیشتر با جرایمی سروکار دارد که چندان نیازی به جنگیدن ندارند. مستر نایت عمدتاً به پروندههایی رسیدگی میکند که ملزم یک بررسیِ کارآگاهی متفکرانه هستند که باعث بهوجود آمدن یک تغییرِ رویه در روش معمول مون نایت برای اجرای عدالت میشوند.
اینطور فرض میشود که مارک اسپکتر شخصی است که تحت نام مستعار مستر نایت فعالیت میکند. اما من میگویم که مستر نایت یک پرسونای جدا است، زیرا با مارک اسپکتر و دیگر پرسوناهایش تفاوت بسیاری دارد. وقتی مارک لباس مون نایت را میپوشد، قالب فکریاش آنچنان تغییر نمیکند. و شما میدانید که زیر نقاب هنوز مارک اسپکتر حضور دارد.
مستر نایت یک چیز بسیار متفاوت است. او هیچوقت دربارهی الهامات از طرف یک خدای ماه یا مبارزه برای کینخواهی هذیان نمیگوید. او فقط معمولاً به بسیاری از جرایم خیابانی رده پایینتر رسیدگی میکند. او اصلاً درگیر دیوانگی مارک اسپکتر نیست. این پرسونا یک چیز جدید را به خوبی به نمایش میگذارد. نهتنها خلاقانه است، بلکه باعث میشود ذهن بیثبات مارک جلب توجه بیشتری کند. چون هرچه باشد، مارک حالا یک پرسونای دیگر دارد که باید به آن رسیدگی کند. برای خواندن تمام داستانهایی که مستر نایت در آنها حضور دارد میتوانید سراغ سری کمیک این شخصیت در دورهی Marvel NOW و یا رانِ جف لمیر بروید.
وقتی دوستانت تمام فکر و ذکرت میشوند
بعد از جف لمیر، رانِ برایان مایکل بندیس جالبترین ران برای شخصیت مون نایت است. طی این داستان، مارک اسپکتر مرکز عملیاتیاش را به لسآنجلس منتقل میکند. او یک برنامهی تلویزیونی دربارهی خاستگاه خود به عنوان مون نایت میسازد، و از طرف دیگر، به فعالیتهایش به عنوان مون نایت ادامه میدهد. هرچند، اینبار بهخاطر ورود چندین تازهوارد، بقیهی پرسوناهای مارک آنقدر به چشم نمیآیند. صداهای کاپیتان آمریکا، اسپایدرمن و ولورین وارد ذهن مارک میشوند. در ابتدا، این قهرمانان طوری در برابر مارک ظاهر میشوند که انگار واقعاً آنجا حضور دارند. این واقعیت به سرعت ناپدید میشود و ما میفهمیم که آنها صرفاً صداهای بیشتری درون سر مارک هستند.
در همین حال که مستر نایت یک پرسونای خلاقانه و منحصربهفرد است، معرفی این صداهای جدید ناسازگار درون ذهن مون نایت نیز نبوغ خالص است، که اتفاقاً یک محرک و جریان تأثیرگذار را برای کاراکتر به ارمغان میآورد. البته تنها صداهای این قهرمانان نیست، در برخی موارد مون نایت با استفاده از مهارتها و تکنولوژیهای مخصوص آنها مبارزه میکند.
نبوغ این ران را از همان ابتدای داستان به وضوح میتوان دید. بندیس نهتنها یک جریان زیرکانهی جدید ارائه داد، بلکه تلاش کرد ذهن مارک اسپکتر را معیوب و شکستهتر نشان دهد. این ایده هم آشنا بهنظر میرسد، هم به نوعی عجیب و نو. ما قبلتر نیز شاهد پرسوناهای در حال ستیز در مون نایت بودیم، اما این مینیسری باری دیگر به خوبی بهمان یادآوری کرد که چگونه این موضوع شرایط را تغییر میدهد. این نکتهی مهم و عالیای است که مارک اسپکتر میتواند واقعاً تا چه حد مجنون باشد. دیوانهبازیهای این چنینی را میتوانید در سرتاسر رانِ برایان مایکل بندیس برای مون نایت پیدا کنید.
خونسو
صدالبته که بدون خونسو مون نایتی هم وجود نخواهد داشت. خداوندِ مصریِ ماه چیزی بیشتر از یک صدا درون ذهن مارک اسپکتر است. خونسو در حقیقت موجودیتی است که به مون نایت معنی میدهد. خونسو در کنار اختلال تجزیهی هویتِ مون نایت، از ارکان اساسی داستان این کاراکتر است.
در طی داستان طولانی مون نایت، خونسو نقشهای مختلف بسیاری را بازی میکند و نقابهای متفاوتی نیز بر چهره میگذارد. در کمیکهای جدیدتر، او در یک شمایل انسانگونه پدیدار میشود، با کت و شلوار سفیدی بر تن و جمجمهی یک پرنده (که من را یاد کلاغ میاندازد). همانطور که پیشتر نیز اشاره کردم، طی رانِ هاستون، او در قالب دشمن خونی مارک، یعنی بوشمن، ظاهر شد، در حالی که صورتش بریده و کنده شده بود (مارک مسبب این ماجرا است).
چیز مهمتری که باید به آن توجه کنیم، کاریست که خونسو با مارک کرده است. اگر بگوییم مارک اسپکتر و خونسو یک رابطهی پیچیده دارند، بهطرز فاحشی رابطهی آنها را دست کم گرفتهایم. این دو به همان اندازه که در یک تیم هستند، با یکدیگر سر جنگ دارند. برای مثال، اوایل رانِ هاستون، مارک باید به خونسو التماس کند تا بتواند دوباره مون نایت شود. بعدتر، مارک میفهمد که خونسو در واقع صرفاً در حال بازی با ذهن او بوده، و او را به نوعی آزمایش میکرده است. چند سال بعد، طی رانِ جف لمیر، خونسو مارک را سخت در تنگنا قرار میدهد. برای اینکه مارک با پرسوناهای چندگانهاش به صلح برسد، او را وادار به طی کردن مسیری طولانی و طاقتفرسا مینماید و این مسئله کمک میکند تا ذهن مارک به یک آرامش ظاهری برسد.
تمام این دیوانگیها روش خونسو برای به پیش راندن مارک است. او شرور نیست. فقط اینگونه فعالیت میکند. گمان میکنم ذات اغلب خدایان در دنیای مارول همین باشد.
پرورش جنون
شاید خونسو باعث و بانی راهی باشد که مارک در پیش گرفته، اما برای شروع هنوز هم باید برایتان سوال باشد که آیا اصلاً او واقعی است یا نه. آیا خونسو واقعاً وجود خارجی دارد، یا فقط یکی دیگر از توهمات یک ذهن شدیداً معیوب است؟
کمیکها معمولاً بر واقعی بودن خونسو دلالت دارند. مهم این است که حداقل تا حدودی واقعی است، آنقدر واقعی که مارک اسپکتر به او باور داشته باشد. با توجه به شخصی که با آن سروکار داریم، ممکن است این دلیل کافی نباشد، اما ایدهی خونسو برای مارک به اندازهی کافی ملموس هست که بتواند او را به پیشروی وا دارد. با این حال، واقعی بودن یا نبودن خداوند ماه اهمیت چندانی ندارد. تحلیل این مسئله دشوار و جالب است. رانِ جف لمیر را به یاد بیاورید. در تمام طول داستان، شما اجباراً از خودتان میپرسید که «واقعاً جریان چیه؟» و تا به انتهای سری نرسید، نخواهید فهمید که کل این رانِ ۱۴ قسمتی در واقع یک کشمکش ذهنی برای مارک بهشمار میرود که مسبب اصلی آن خونسو بوده است.
او احتمالاً واقعی است
با در نظر گرفتن اینکه مون نایت بهخاطر چیزی که به آن باور دارد کارها را انجام میدهد، حقیقی بودن یا نبودن خونسو از اهمیت چندانی برخوردار نیست. مهمترین عامل، اهمیت کاراکتر خونسو برای مارک است.
میدانم ممکن است اینطور به نظر بیاید که دارم حرفهای تکراری زیادی میزنم، اما صادقانه بگویم، بسیاری از بحثهای عمیق در رابطه با مون نایت به همین موضوع ختم میشوند. فهم کامل اینکه چه چیز در دنیای مارک اسپکتر واقعی است و چه چیزی نیست، کار دشواری است. خونسو یکی از مکارانهترین بخشهایی است که میتوان راجع به آن بحث کرد. شخصاً فکر میکنم او واقعی باشد. وقتی تمام آن دوز و کلکهای دیوانهواری که در دنیای مارول جریان دارد را در نظر بگیرید، درک این که خونسو واقعی است نمیتواند سخت باشد. بله، مارک اسپکتر دیوانه است، ولی اغلب وقایعی که در دنیای مارول رخ میدهند نیز همینطور دیوانهوار هستند.
به هر حال، مارک اخیراً با خونسو صلح کرده است، پس فعلاً ماندن خداوند ماه احتمالاً مشکلی ندارد. فقط زمان میتواند مشخص کند که خونسو مارک اسپکتر را به کجاها میکشاند. اگر دنبال چندین محتوای خوب با حضور خونسو هستید، یک بار دیگر رانِ جف لمیر را به شما پیشنهاد میکنم، و همینطور ۱۳ قسمت اول سری کمیک Moon Knight در سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۹ به قلم چارلی هاستون.
صلح با صداها
واضح است که چیزهای زیادی درون ذهن مارک سروصدا میکنند. پرسوناهای چندگانه، صداهای باقی ابرقهرمانها، و ظاهراً صدای یک خدای ماهِ انتقامجو. هرچند، در یکی از داستانهای اخیر، مارک به نقطهی عطف مهمی رسیده است. رانِ جف لمیر باید به عنوان برترین ران مون نایت تا به امروز ثبت شود. با داستانسرایی حیرتآور و به لطف «گرگ اسمالوود»، یک طراحی استادانه، این کمیک اثری بیعیب و نقص است. این رانِ ۱۴ شمارهای زمانی به اوج میرسد که مارک اسپکتر با شیاطین درون خود روبهرو شده و با تمامی صداهای درون سرش به صلح میرسد؛ او با پرسوناهای چندگانهاش آشتی میکند.
حالا، حداقل در اکثر موارد، مارک و پرسوناهای جایگزینش با یکدیگر همکاری میکنند. البته هنوز چیزهایی وجود دارد که باید حلوفصل شوند، اما این رابطه عمدتاً یک رابطهی مثبت است. نکتهی اصلی این است که مارک اسپکتر بیماریاش را پذیرفته و دیگر نه آن را انکار، و نه با آن پیکار میکند. آن را در آغوش گرفته و این موضوع تا به اینجا یک چیز عالی از آب در آمده است؛ یک لحظهی خارقالعاده و تعیینکننده برای کاراکتر، و همینطور اساسی، به اندازهی هرچیز دیگری که مون نایت را تبدیل به یک کاراکتر عالی کرده است. و همچنین لحظهای است که بسیاری از افراد میتوانند در آن سهیم شوند. شاید در ظاهر مون نایت از آن دسته کاراکترهایی بهنظر نرسد که نوشته شده تا یک سرگذشت جذاب را با خواننده تقسیم کند، اما واقعاً این یکی از کارهایی میباشد که در انجام آنها بهترین است.
مون نایت همیشه پیروز میدان است
مارک اسپکتر در طول حرفهی خود به عنوان مون نایت در نبردهای زیادی مبارزه میکند. اما حقیقتاً جالبترین نبردهای او همیشه با ذهن خودش بوده است. مارک اسپکتر بهطور دائم با اختلال تجزیهی هویت خود در ستیز است و سختترین نبرد او نیز همین بوده، ولی مارک هرگز اجازه نداده تا این مسئله او را از پای در بیاورد. حتی در بدترین شرایط، او هیچوقت واقعاً اجازه نداد تا بیماریاش بر او غلبه کند. شاید بین بیماریها رسیدگی به تجزیهی اختلال هویت سادهتر از بقیه نباشد، اما به لطف دوستان و قدرت ذهن خودش، مارک میتواند بر آن چیره شود. پیروزی او در انتهای رانِ جف لمیر به وضوح قدرت، عزم و ارادهی این کاراکتر را نشان میدهد.
با یک نگاه کلی به داستان مون نایت، میتوان دید که بیشتر داستانی راجعبه ایستادگی، سرسختی، و درگیر شدن با خود است و از قضا، داستان تمام و کمالی هم میباشد. این چیزی است که هرکس، حالا به طریقهی خودش، میتواند با آن همدردی کند. این داستان به شما میگوید که به خود باور داشته باشید و هرگز تسلیم نشوید. همین ماجرا واقعاً یکی از قهرمانانهترین داستانهاست. چه کسی فکرش را میکرد ابرقهرمانی که یکی از شدیدترین آسیبهای روانی را دارد بتواند چنین درس زندگی مهمی به ما بدهد؟