فانوس سبز و فلسفه | قسمت اول: متاسفم هل، بخششی در کار نیست

بگذارید در همین ابتدا حرفم را رک و راست بزنم: به عقیده‌ی من [نویسنده]، «هَل جوردن» که خیلی‌ها او را بزرگ‌ترین «فانوس سبز» می‌دانند، یک قاتل است. هل با انداختن دوستان و همراهانش در شعله‌ی سبزرنگ خشمش، قتل‌عامی را به راه انداخت که در نتیجه‌ی آن، تقریباً تمامی اعضای سپاه فانوس سبز کشته شدند؛ آن هم فقط به این دلیل که «نگهبانان جهان» سعی داشتند تا هل را به دلیل سوءاستفاده از قدرت‌هایش خلع سلاح کنند.

می‌خواهم داستان را از اول برایتان تعریف کنم. پس از نبرد حماسی و مرگبار «سوپرمن» با «دومزدی» که به کشته شدنش منجر شد، «هنک هنشا» یا «سایبورگ سوپرمن»، کوست سیتی، زادگاهِ هل را با خاک یکسان کرد و تمامی هفت میلیون نفری که ساکن این شهر بودند را کشت. رنج و اندوه عمیق ناشی از این اتفاق، چنان برای هل غیرقابل‌تحمل بود که او سعی کرد تا با استفاده از قدرت‌های حلقه‌اش، کوست سیتی را بازسازی کند. استفاده از حلقه برای اهداف شخصی جرم محسوب می‌شود و نگهبانان جهان، هل را به دلیل تخطی از قانون به اوآ (Oa)، مقر مرکزی سپاه فانوس سبز، فراخواندند. هل که برای رسیدن به خواسته‌اش به انرژی زیادی نیاز داشت، به اوآ می‌رود و هرکسی که بر سر راهش می‌ایستد را می‌کشد. هیچکس توان مقابله با اراده‌ی شکست‌ناپذیرِ هل را نداشت. هیچ نشانی از افسوس، پشیمانی و عطوفت در هل دیده نمی‌شد. او بعد‌ها در رویداد Zero Hour: Crisis in Time (1994) پایش را فراتر می‌گذارد و سعی می‌کند که تاریخ دنیای دی‌سی را بازسازی کند.

توجیه هل برای انجام چنین اعمال شرورانه‌ای چه بود؟ در مینی‌سری Green Lantern: Rebirth (2004-2005) پی می‌بریم که هل توسط یک انگل بیگانه به اسم «پارالاکس» تسخیر شده بود و ظاهراً، او مسئول اعمال خبیثانه‌ای که در گذشته انجام داده، نیست. به گمان من، با قبول کردن چنین توجیهی، خیلی راحت و آسوده از تقصیر او می‌گذریم. شاید شما با من موافق نباشید، اما به‌‌نظر بنده دیگر هرگز نمی‌توانیم به هل جوردن اعتماد کنیم. برای اینکه بدانیم حق با من است یا شما، نخست باید به این پرسش مهم پاسخ دهیم: آیا با وجود اینکه هل جوردن تحت تاثیر پارالاکس قرار داشت، می‌توان او را مسئول تمامی اعمال شرورنه‌ای دانست که انجام داده بود؟

دستِ کم، «بتمن» با من موافق است و تمایلی به تبرئه کردن هل ندارد. همه‌ی ما هل جوردن را با «اراده‌ی شکست‌ناپذیرش» می‌شناختیم؛ بنابراین او چطور و چرا با وجود چنین اراده‌ی محکمی در برابر پارالاکس تسلیم شد؟ مگر همین هل جوردن نبود که بعد‌ها توانست بر پارالاکس فائق آید و جانش را برای نجات زمین فدا کند؟ پس چرا پیش‌تر موفق به انجام این کار نشده بود؟ شاید پارالاکس هل جوردن را به انجام کارهایی مجبور کرده بود که او قلباً مایل به انجام‌شان بود.

نظریه‌ی کنش (Action Theory) شاخه‌ای از فلسفه است که به مباحثی چون «اراده» و «مسئولیت اخلاقی» می‌پردازد. تحت چه شرایطی عاقلانه و منطقی است که یک فرد را بابت اعمالی که انجام داده ستایش و یا نکوهش کنیم؟ اخیراً نظریه‌ی کنش شدیداً تحت تاثیر «جان مارتین فیشر»، فیلسوف معاصر، قرار گرفته است. دیدگاه‌ها و بیانات فیشر و همکار فیلسوفش، «مارک راویزا»، ادعاهای من مبنی بر مقصر بودن هل جوردن را تایید می‌کنند. در قسمت نخست از مجموعه مقالات فانوس سبز و فلسفه، هل جوردن را از طریق دادگاه فلسفی‌ای که برایش تشکیل خواهیم داد، محاکمه می‌کنیم.


نابودی سپاه فانوس سبز

همان‌طور که گفتم، کوست سیتی توسط هنک هنشا با خاک یکسان می‌شود و هل نمی‌توانست این حقیقت را بپذیرد که او در نجات دادن زادگاهش شکست خورده است؛ بنابراین سعی می‌کند که با کمک قدرت‌های حلقه‌، شهر را بازسازی کند و عزیزان ازدست‌رفته‌اش را بازگرداند. استفاده از حلقه برای منافع شخصی جرم محسوب می‌شود. نگهبانان جهان، هل را به دلیل تخطی از قانون به اوآ فرا می‌خوانند تا او را مورد محاکمه قرار دهند. هل پایش را فراتر می‌گذارد و برای به‌دست آوردن انرژی بیشتر، هرکسی که سر راهش می‌آید را می‌کشد. او «کیلوواگ»، مرشد و یکی از بهترین دوستانش را به خاکستر تبدیل می‌کند و گردن «سینسترو»، دشمن دیرینه‌اش را می‌شکند و او را به قتل می‌رساند. او تمام قدرت‌های باتری مرکزی سپاه فانوس سبز را جذب می‌کند و باعث می‌شود تا بسیاری از همکارانش در فضا، رها و کشته شوند. حتی به نگهبانان هم رحم نمی‌کند و اکثر آنان را به قتل می‌رساند.

با این تفاسیر، چه دلیلی دارد که او را بی‌تقصیر بدانیم؟ واقعاً چرا؟ چون تحت تاثیر پارالاکس قرار گرفته بود؟ پارالاکس یک هیولای باستانی و تجسم ترس است که سال‌ها پیش در باتری مرکزی سپاه فانوس‌های سبز زندانی شده بود و از همان‌جا سعی داشت تا به هل جوردن نفوذ کند. پارالاکس از احساسات منفی که در وجود هل قرار داشتند، تغذیه می‌کرد و آن‌ها را شدت می‌داد. با نابودی کوست سیتی، پارالاکس به فرصتی که سال‌ها در انتظارش بود دست یافت و بالاخره هل را به مرز فروپاشی عصبی رساند. پس از اینکه هل سینسترو را کشت و وارد باتری مرکزی شد، پارالاکس به‌طور کامل او را تسخیر کرد و در نتیجه، هل تمام و کمال تسلیم وحشت شد. هل به ترکیبی از خودش و پارالاکس تبدیل شد و جالب اینجاست که خودش را نیز پارالاکس می‌نامد. هل بعدها در رویداد Zero Hour اقدام به بازنویسی تاریخ دی‌سی می‌کند، اما شکست می‌خورد.

 با این حال، فراموش نکنید که اراده و اختیار هل، به‌طور کامل توسط پارالاکس سلب نشده بود؛ چرا که بعد‌ها عذاب وجدان تمام وجودش را فرا می‌گیرد و سعی می‌کند تا گذشته‌اش را جبران کند. هل در کمیک The Final Night (1996) جانش را برای نجات خورشید فدا می‌کند. سپس روحش در مینی‌سری Day of Judgment (1999) با «اسپکتر»، روح انتقام‌جوی دنیای دی‌سی، پیوند می‌خورد. هل حتی برای مدت کوتاهی ماهیت اسپکتر را تغییر داده و او را به یک روح رستگارکننده تبدیل می‌کند تا شاید از این طریق بتواند گذشته‌اش را جبران کند و به رستگاری‌ای که سال‌های سال در پی‌اش بود، برسد. سرانجام در مینی‌سری Green Lantern: Rebirth شخصیت هل جوردن به‌راستی احیا و پارالاکس از وجودش زدوده می‌شود. با اینکه فانوس‌های سبز و اعضای «لیگ عدالت» او را پذیرفتند، اما هنوز یک نفر وجود داشت که همچنان به هل بی‌اعتماد بود: بتمن.

به باور من، هل جوردن هرگز عوض نشد، جان. همیشه نوعی خودبزرگ‌بینی و منیت در هل جوردن وجود داشت. زمانی که همه‌چی بد پیش می‌رفت، اون هیچ نگرانی‌ای به دلش راه نمی‌داد. هرگز سنجیده عمل نمی‌کرد. فقط راه خودش رو می‌رفت و گور پدر عواقب‌ پیشِ‌رو. همون زمان باید می‌فهمیدیم که به همچین آدمی نمی‌شه اعتماد کرد.
_ بتمن در کمیک Green Lantern: Rebirth #1

به‌نظر بتمن، هل جوردن را نباید به همین راحتی بخشید. ممکن است حق با او باشد. درست است که پارالاکس او را تار مرز جنون رساند، اما هرگز مشخص نشد که آیا خودآگاهی و اراده‌ی هل جوردن کاملاً تسخیر شده بود یا خیر. «کایل راینر»، جانشین هل جوردن، معتقد بود که پارالاکس بر قوه‌ی تشخیص خوب از بدِ هل جوردن اثر منفی گذاشته بود. همچنین، اشاره دارد که علی‌رغم نفوذ پارالاکس به جسم هل جوردن، اراده و کنترل هل جوردن به‌طور کامل از بین نرفته بود. هل جوردن حتی زمانی که به پارالاکس تبدیل شده بود، آنقدر بر خود تسلط داشت که بعد‌ها جانش را برای نجات زمین فدا کند.

ما می‌دانیم که پارالاکس پیش از اینکه کاملاً به هل جوردن رسوخ کند، یعنی زمانی که در باتری مرکزی زندانی بود، ابتدا ذهن هل جوردن را تحت تاثیر قرار داده و از ترسی که در نتیجه‌ی نابودی کوست سیتی در او شکل گرفته بود، در جهت منافع خودش بهره برد. اما حتی چنین ترسی هم برای مبرا کردن هل جوردن از جنایاتش کافی نیست. او مقصر است؛ چرا که اجازه داد این ترس بر او غلبه کند. همه‌‌ی ما ممکن است در زندگیِ روزمره‌مان تحت تاثیر نیروهای احساسی مختلف قرار بگیریم؛ نیروهایی که ما را به جهات مختلف می‌کشانند، اما در نهایت این به خود ما بستگی دارد که این احساسات نیرومند را مدیریت کنیم و اجازه ندهیم که بر اعمال و رفتار ما تاثیر بگذارند.


آیا هل واقعاً می‌خواست که دوستانش را بکشد؟

در دوران معاصر، بیشتر مشاجرات و مباحثات پیرامون مسئولیت اخلاقی به به این سمت‌وسو سوق پیدا کرده‌اند: آیا شخص خاطی در زمان انجام عمل ناپسند، این آزادی یا اختیار را داشت که «طور دیگری رفتار کند» یا خیر؟ به‌عبارت دیگر، آیا شخص خاطی در آن لحظه‌ی خاص، چاره‌ی دیگری داشته است یا خیر؟ فرض بر این است که اگر آن فرد نمی‌توانست طور دیگری رفتار کند، اخلاقاً نمی‌توان او را مسئول دانست.

در گذشته، بحث و مشاجرات زیادی پیرامون مسئولیت اخلاقی در میان فلاسفه شکل گرفته بود و همواره این پرسش مطرح می‌شد که ما برای سرزنش کردن یک فرد، کدام یک از این دو عامل را باید در نظر بگیریم: «نیت» یا «عواقب عمل». این پرسش در مورد هل جوردن هم صدق می‌کند. باید بپرسیم چیزی که واقعاً اهمیت دارد، نابودی سپاه فانوس سبز و قتل دوستانش است، یا نیت درونی هل جوردن؟ منظورمان از نیت درونی این است که آیا هل جوردن واقعاً قصد داشت یا خواهان این بود که دوستانش را بکشد یا خیر. پاسخ دادن به این مسئله کمی غیرممکن به‌نظر می‌رسد. بله، عواقب کارهایمان اهمیت دارند، ولی ما همیشه نمی‌توانیم این عواقب را پیش‌بینی کنیم. از طرف دیگر، نیت درونی ما نیز به اندازه‌ی عمل بیرونی ما اهمیت دارد؛ اما پرسشی که مطرح می‌شود این است که آیا نیات ما، چه خوب و چه بد، زمانی که به مرحله‌ی عمل نرسیده‌اند، ارزش بررسی دارند؟

بسیاری از فلاسفه بر این باور بودند که اگر ما چاره‌ی دیگر جز انجام آن عمل خاص نداشته باشیم، از مسئولیت اخلاقی نیز مبرا می‌شویم. من نمی‌توانستم خودم را از انجام آن عمل بازدارم، چون چاره‌ی دیگری نداشتم؛ بنابراین چرا باید مورد سرزنش قرار بگیرم؟ «هنری فرانکفورت»، فیلسوف معاصر آمریکایی، نشان می‌دهد که کلاف سردرگم مسئولیت اخلاقی، پیچیده‌تر از آنیست که فکر می‌کنیم. او مواردی را مثال می‌زند که در آن‌ها، حتی اگر فرد انتخاب دیگری هم نداشته باشد، باز هم مقصر شناخته می‌شود. بگذارید با این مثال ساختگی مسئله را برایتان شرح دهم:

فرض کنید که انگلی به اسم «لاراپاکس» بدن شما را تسخیر کرده و شما را به انجام کارهایی وا می‌دارد که خواهان آن‌هاست. فرض کنید که لاراپاکس از شما می‌خواهد که از نزدیک‌ترین بانکی که در اطراف‌تان قرار دارد سرقت کنید. چیزی که لاراپاکس را شگفت‌زده می‌کند این است که خود شما، به‌عنوان میزبان، یک سارق حرفه‌ای بانک هستید و از قبل، خیال انجام چنین کاری را در سر می‌پروراندید! بنابراین، اصلاً نیازی نیست که لاراپاکس کاری انجام دهد. او با خیال راحت در بدن شما استراحت می‌کند و به تماشای سرقت شما از بانک می‌نشیند. لاراپاکس فقط زمانی شما را مجبور به سرقت می‌کرد که اراده‌ی شما در تضاد با اهدافش می‌بود. اما در این مورد خاص، لاراپاکس مجبور به استفاده از اهرم فشار نیست. به عقیده‌ی فرانکفورت، شما سزاوار سرزنش هستید؛ چرا که خواهان این بودید که از بانک سرقت کنید. شاید با خود بگویید، «چه فرقی دارد؟» حتی اگر اراده‌ی من با هدف لاراپاکس در تضاد می‌بود، باز هم دست به سرقت می‌زدم، چرا که لاراپاکس مرا مجبور می‌کرد. حرفتان منطقی است، اما چیزی که برای مسئول دانستن‌تان اهمیت دارد، نیت و خواسته‌ی شماست. مهم نیست که شما تحت کنترل ذهنی یک انگل بوده‌اید و واقعاً انتخاب دیگری نداشتید، مهم این است که آیا آن انگل «مجبور» به استفاده از قدرت‌هایش شده است یا خیر.

مسئله‌ی هل جوردن کمی پیچیده‌تر است. هل تحت نفوذ پارالاکس قرار گرفته بود و این انگل، بر اعمال و رفتار هل جوردن تاثیر گذاشته بود. اما هل جوردن به دفعات نشان داد که توانسته با این نفوذ مقابله کند؛ مقابله‌ی هل جوردن در دفعات مختلف بدین معناست که او به‌طور کامل کنترلش را از دست نداده بود. طبق گفته‌های فرانکفورت، اگر جوردن به‌راستی خواهان این بود که سپاه فانوس سبز را نابود کند، در این صورت گناهکار شناخته می‌شود؛ حتی اگر چاره‌ی دیگری نمی‌داشت و در هر صورت پارالاکس او را مجبور به این کار می‌کرد.

نظریات فرانکفورت، دنیای فلسفه را لرزاند. فلاسفه‌ بارها و بارها سعی کردند تا با انتشار مقالات مختلف به این مسئله‌ی فلسفی مهم پاسخ دهند. تا اینکه سرانجام، «جان مارتین فیشر» و «مارک راویزا» روزنه‌ی جدیدی را به‌سوی این مسئله‌ی فلسفی گشودند. به نظر فیشر و راویزا، «کنترل»، آن عامل بنیادین و اصلی‌ای است که در هنگام ستایش و نکوهش افراد باید در نظر گرفت. فیشر در کتاب خودش، مسئولیت و کنترل (۱۹۹۸)، بیان می‌کند که در هنگام ستایش و نکوهش افراد نباید پرسید که آیا فرد می‌توانست طور دیگری رفتار کند یا خیر، بلکه باید پرسید که آن فرد تا چه اندازه بر روی اعمالش کنترل داشته است؛ بنابراین چیزی که ما نیز باید از خود بپرسیم این است: هل جوردن تا چه اندازه بر روی رفتار و اعمالش کنترل داشت؟


کنترل تنظیم‌کننده و کنترل هدایت‌کننده

طبق نظریات فیشر و راویزا، چیزی که اهمیت دارد «نوع کنترل» است. ما بر روی اعمال‌مان دارای دو نوع کنترل هستیم: «کنترل تنظیم‌کننده» و «کنترل هدایت‌کننده». کنترل تنظیم‌کننده همانیست که ما برای انتخاب‌هایمان بدان نیازمندیم؛ مثلاً من می‌توانم با فکر و تصمیم خودم، از میان مسیر‌های متفاوتی که پیش رویم است، یکی را انتخاب کرده و راهم را ادامه دهم. این کنترل تنظیم‌کننده است که به هل این امکان را می‌دهد که دست به جنایت بزند یا نزند. زمانی که هل کاملاً تحت نفوذ ذهنی پارالاکس قرار بگیرد و دیگر هیچ انتخابی جز نابودی سپاه فانوس سبز نداشته باشد، به اصطلاح می‌گویند که هل از کنترل تنظیم‌کننده برخوردار نبوده است و در نتیجه، اخلاقاً نمی‌توان او را مسئول دانست.

اما کنترلی که در مقوله‌ی مسئولیت اخلاقی، یک عنصر اساسی به حساب می‌آید، کنترل هدایت‌کننده می‌باشد؛ یعنی من بر فعلی که انجام می‌دهم، تسلط دارم یا خیر. تسلط بر عمل یعنی من می‌توانم پیرامون عملی که انجام می‌دهم، آگاهانه تامل کنم، دلایل مختلف را سبک سنگین کنم و در پایان، تصمیم به انجام یا عدم انجام آن کار بگیرم. مشخصاً، رابطه‌ی نزدیکی میان کنترل تنظیم‌کننده و کنترل هدایت‌کننده وجود دارد و این دو در بیشتر مواقع کنار هم هستند. اما زمانی که پای مسئولیت به میان می‌آید، کنترل تنظیم‌کننده اهمیتش را از دست می‌دهد، زیرا مسئله‌ی آگاهی و عقل سلیم مطرح است. به عقیده‌ی فیشر و راویزا، اگر اعمال ما متعلق به خودمان نباشند، مثل زمانی که کاملاً تحت کنترل ذهنی قرار گرفته‌ایم، در این صورت، ما سزاوار بخشش هستیم و نباید خودمان را اخلاقاً مسئول بدانیم. اما زمانی که آن اعمال متعلق به خودمان هستند، ما باید سرزنش شویم، حتی اگر در هنگام انجام یک عمل ناپسند، انتخاب دیگری نداشته باشیم؛ بنابراین آیا اعمال هل متعلق به خود او بودند یا متعلق به پارالاکس؟

مهم‌ترین نکته این است که هل از چه نوع کنترلی برخوردار بود. بسیاری از طرفدارن هل بر این باورند که هل فاقد کنترل تنظیم‌کننده بود. پس از نابودی کوست سیتی، تسلط پارالاکس بر هل به اندازه‌ای رسید که او دیگر بر انتخاب‌هایش کنترلی نداشت؛ بنابراین نمی‌توانیم او را مقصر بدانیم. اما این نکته را در نظر داشته باشید که فقدان یک انتخاب جایگزین، لزوماً به این معنا نیست که هل از گناهانش تبرئه می‌شود. مسئله‌ی اساسی این است که آیا هل واقعاً سعی کرد تا با پارالاکس مبارزه کند؟ هل بعد‌ها اعتراف می‌کند که او به اندازه‌ی کافی برای مبارزه با نفوذ پارالاکس تلاش نکرده است:

درسته که پارالاکس من رو مجبور کرد، اما باز این دست‌های من بودن که اون‌ کارها رو انجام دادن. اون به درون من نفوذ کرد. من یه ازخودراضی بودم. زیادی به خودم اطمینان داشتم. می‌تونستم جلوش رو بگیرم.
_ هل جوردن در کمیک Green Lantern: Rebirth #5

شاید هل به این دلیل که در آن مقطع، بیش از حد ضعیف بوده، خود را سرزنش می‌کند. شاید هم واقعاً باور دارد که به پارالاکس اجازه داده است تا او را وادار به انجام آن اعمال بکند. کنترل هدایت‌کننده بدین معناست که ما بر روی اعمال‌مان تسلط داریم؛ یعنی اعمال ما بر خلاف خواسته و اختیار ما انجام نشده‌اند؛ یعنی ما می‌توانیم به دلایل و منطقی که پشت هر عملی وجود دارد، واکنش نشان دهیم. به عبارت دیگر، ما می‌توانیم پیش از انجام یک عمل، درباره‌ی آن تعمل کنیم و دلایل مختلف را بسنجیم و آن دلایل را در تصمیم‌گیری‌مان دخیل سازیم. شرط لازم برای داشتن کنترل هدایت‌کننده و واکنش دادن نسبت به دلایل مختلف این است که در وهله‌ی اول، دیوانه نباشید و یا در این مورد خاص، به‌طور کامل تحت نفوذ ذهنی قرار نگرفته باشید.

هل بر اعمالش تسط داشت. او گاهاً دست به انجام اعمالی می‌زد که با خواسته‌ی پارالاکس در تضاد بود. او تصمیماتی می‌گیرد که پارالاکس مخالف آن‌هاست. از این رو، هل نمی‌تواند ادعا کند که جذب کامل نیروی درون باتری مرکزی سپاه فانوس سبز، خواسته‌ی پارالاکس بوده است. هل مکانیزم واکنش به دلایل خود را داشته است. پارالاکس توانایی تصمیم‌گیری و استدلال هل را کاملاً معیوب نکرده بود. هل همچنان می‌توانست انتخاب‌های مختلف پیشِ‌رویش را بسنجد. درست است که پارالاکس حس ترس را در او تقویت و از آن در جهت پیشبرد اهدافش استفاده کرد، اما منشأ اعمال هل، میل و خواسته‌ی او برای احیای کوست سیتی بوده است. او بدون اینکه فکر کند، دست به قتل و کشتار می‌زند، اما در پایانِ تمام آن وحشی‌گری‌ها، برای مدت کوتاهی، به اعمالی که انجام داده فکر می‌کند و تصمیم می‌گیرد تا به هر قیمتی که شده، شهرش را زنده کند.

هل زمانی که کاملاً تحت نفوذ پارالاکس قرار نداشت، سپاه فانوس سبز را نابود می‌کند و بعد‌ها، زمانی که پارالاکس به‌طور کامل در او نفوذ کرده بود، جانش را برای نجات زمین فدا می‌کند. درست است که پارالاکس حس خودبیزاری و خودناباروی را در هل به‌وجود آورد، اما این تمایلات و خواسته‌های خودخواهانه‌ی او بودند که به جنایت‌های ذکر شده منجر شدند. شکی نیست که هل از کنترل هدایت‌کننده برخوردار بوده است، وگرنه در مقاطع مختلف رفتارهای گوناگونی از خود بروز نمی‌داد.


بزرگ‌ترین شکست هل جوردن: پیروزی ترس بر کنترل

فیشر و راویزا مسئولیت اخلاقی را به گونه‌ای دیگر بازتعریف کردند تا از این طریق، راه‌حل ساده‌تری برای حل این مسئله‌ی فلسفی پیدا کنند. طبق نظریات این دو فیلسوف معاصر، هل جوردن نه کم، بلکه بسیار مقصر است. هل می‌خواست که کل انرژی درون باتری مرکزی را برای اهداف شخصی خودش تصاحب کند، بدون اینکه ذره‌ای به عواقب کارش بیاندیشد؛ بنابراین اعمال او متعلق به خودش هستند، نه پارالاکس.

به‌نظر من، وضعیت هل جوردن از این هم بدتر است. من معتقدم که هل جوردن، حتی از کنترل تنظیم‌کننده نیز برخوردار بوده است؛ چرا که در مقاطع مختلف، بین دو مسیر خوبی و شرارت، مسیر نخست را انتخاب می‌کند. او از همان اول هم می‌توانست در برابر نفوذ و کنترل پارالاکس ایستادگی کند؛ حتی اگر این کار برایش کمی دشوار می‌بود. به عبارت دیگر، اگر او به اندازه‌ی کافی تلاش کرده بود، سپاه فانوس سبز هرگز نابود نمی‌شد؛ بنابراین او نه‌تنها از کنترل هدایت‌کننده برخوردار بود، بلکه کنترل تنظیم‌کننده نیز در وجودش نمرده بود. بتمن به‌خوبی می‌داند که ما آدم‌ها گاهاً کنترل تنظیم‌کننده‌ی خود را فراموش می‌کنیم تا خطاهایمان را توجیه کنیم. در حالی که خیلی از ما ممکن است اشتباهات‌مان را با جمله‌ی «انتخاب دیگری نداشتم» توجیه کنیم، بتمن می‌داند که با تلاش کافی، می‌توانیم جور دیگری عمل کنیم. بتمن هرگز ضعف خود، ما، و به قطع یقین، ضعف هل جوردن را توجیه نمی‌کند.

برخلاف بتمن، کایل راینر از هل جوردن دفاع می‌کند؛ اما حتی او نیز اعتراف می‌نماید که هل می‌توانست انتخاب دیگری داشته باشد.

پارالاکس ترس رو به دل هل جوردن انداخت. ترس از اتفاق‌هایی که ممکنه در فردای آینده رخ بدن. هل سعی کرد که کوست سیتی رو بازسازی کنه و برای این کار، توسط نگهبانان توبیخ شد. اون تهدید شد. بهش گفته شد که ممکنه خلع سلاح بشه، چون از قدرت‌هاش برای منافع شخصی استفاده کرده. اون کاری رو انجام داد که هر آدم ناامید و وحشت‌زده‌ی دیگه‌ای هم انجام می‌داد: اون ایستادگی کرد. راستش رو بخواین، من اون‌قدرها هم اون رو مقصر نمی‌دونم.
_ کایل راینر در کمیک Green Lantern: Rebirth #2

کایل از مردی که کاملاً کنترل خودش را از دست داده و اراده‌ای از خود ندارد، سخن نمی‌گوید. کایل سعی دارد به ما کمک کند تا دلیل اعمال هل جوردن را بهتر درک کنیم. ترسی که پارالاکس به دل هل جوردن انداخت بسیار قدرتمند و قهرآمیز بود و هل جوردن را به‌شدت تغییر داد؛ اما اگر هل فکر بازگرداندن کوست سیتی را در سرش نمی‌پروراند و شدیداً خواهان این کار نبود، از دست چنین ترس خوفناکی نیز، کاری برنمی‌آمد. اگر هل افسارش را به‌دست ترس و خشم نمی‌داد، این عواطف نمی‌تواستند او را به یک انسان سفاک و بی‌رحم تبدیل کنند. دلیل اینکه کایل هل جوردن را «آنقدرها هم مقصر نمی‌داند» این نیست که هل انتخاب دیگری نداشته است، بلکه کایل درک می‌کند که چرا یک انسان ناامید و وحشت‌زده، دست به چنین اعمالی می‌زند. کایل وضعیت هل را بیشتر از هر فانوس سبز دیگری درک می‌کند؛ چرا که بیشتر از همه‌ی آن‌ها معنی ترس را می‌فهمد.


حتی ابرقهرمانان هم ما را ناامید می‌کنند

به گمان من، کایل دارد بیش از حد به هل لطف می‌کند. قصور و ناتوانی هل جوردن در استفاده از مکانیزم کنترل تنظیم‌کننده، چیزی نیست که به‌راحتی بتوان از آن گذشت. حداقل برای هل جوردن غیرقابل‌توجیه است. ما داریم درمورد کسی حرف می‌زنیم که بیشتر از هر شخصی بر سلاحش تسلط دارد؛ تسلطی که از قدرتِ اراده‌ی فزون‌ از‌ اندازه‌اش ناشی می‌شود. حلقه‌ی فانوس‌های سبز قادر به انجام هرکاریست که فرد دارنده، اراده‌اش را بکند و هل بارها و بارها نشان داده که اراده‌ی مثال‌نزدنی‌اش از او یک فانوس سبز شکست‌ناپذیر ساخته است.

هل خودش را تسلیم ترس کرد و دست به کشتار کسانی زد که بیشتر از هر کسی به او نیاز داشتند و او را تحسین می‌کردند. ما با مبرا کردن هل جوردن از جنایاتش هیچ لطفی به او نمی‌کنیم، بلکه داریم این دروغ را در ذهنش جا می‌اندازیم که او هیچ‌وقت از اراده‌ی کافی برای مبارزه با پارالاکس برخوردار نبوده است. بر عکس، ما باید او را سرزنش کنیم و اعمالش را همانگونه که واقعاً هستند، بپذیریم، نه آنطوری که خودمان می‌خواهیم: اعمال او برخاسته از درد عمیق، ترس، و خشم یک مرد شکسته و ناامید می‌باشند.

همه‌ی ما ممکن است در زندگی‌مان کسانی را داشته باشیم که ما را ناامید کرده‌اند. حتی ابرقهرمانان محبوب‌مان نیز می‌توانند ما را ناامید کنند. تفاوت در این است که وقتی پای ابرقهرمانان در میان است، ما بدجوری ناامید می‌شویم.

منبع Green Lantern and Philosophy
8 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments