سیری در کمیک های The Flash | معرفی مهم ترین داستان های تاریخ فلش

پس از مرگ بری آلن، والی وست به عنوان فلش اصلی جایگزین او شد. مایک بارون و ویلیام لوب، دو تن از نویسندگانی بودند که تا شماره­ ۶۱، نویسندگی سری جدید کمیک ­های The Flash را بر عهده گرفتند؛ دوره‌­ای که موفقیت چندانی به همراه نداشت. با آمدن مارک وید، یکی از مهم ترین و موفق ترین ران­ های تاریخ فلش خلق شد. مارک وید داستان ­هایی نوشت که به رشد شخصیت پردازی کاراکتر­ های فلش کمک بسیار زیادی کرد. لازم به ذکر است که ایده‌­ی نیروی سرعت یا اسپیدفورس (Speed Force) که منبع قدرت فلش است، برای اولین بار در داستان ­های او خلق شد و این امر توانست در توجیه منطقی قدرت های فلش کمک بزرگی برساند. نویسنده‌­ی دیگری که توانست موفقیت مارک وید را تکرار کند، جف جانز بود. جف جانز که اکنون معمار دنیای مدرن دی ­سی به حساب می ­آید و جدا از داستان­ های زیبایش برای والی وست، با تغییری که در خاستگاه بری آلن به وجود آورد، دوباره او را به مهم ترین فلش دنیای دی سی تبدیل کرد.


۱۰ – (Born to Run (The Flash – Vol. 2 #62-65, 1992

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - The Flash: Born to Run

والی وست: ای کاش همچین حادثه­‌ای هم واسه من اتفاق می ­افتاد.
بری آلن: متاسفم والی، احتمال رخ دادن چنین چیزی یک در میلیارده. از همه مهم تر، صاعقه هرگز دو بار به یه جا برخورد نمی کنه.

این آرک که به سال اول (Year One) نیز مشهور است (شبیه داستان مشهور فرانک میلر برای بتمن)، از مهم ترین داستان هایی بود که مارک وید در سری فلش نوشت. داستانی که پیشینه‌ی والی را برای بار دوم، اما کامل تر و احساسی تر بازگو می کند.

والی وست، پسری است که رابطه­‌ی خوبی با پدر و مادرش ندارد. او به سنترال سیتی می رود تا تعطیلات تابستانی را در کنار عمه‌­اش، آیریس، که علاقه زیادی به او دارد، بگذراند و هم چنین بتواند با قهرمان محبوبش یعنی فلش دیدار کند. آیریس، از طریق بری، ترتیب قرار ملاقات او را با فلش می دهد اما در لحظه‌ی دیدار، به طرز غیر قابل باوری، صاعقه‌­ای به او برخورد می کند و والی نیز صاحب قدرت های فلش می شود. البته او هم چنین متوجه می شود که برخلاف بری، بدنش تحمل این قدرت ­ها را ندارد و با استفاده از آن­ ها خواهد مرد.

پس از پایان تعطیلات، والی که علاقه چندانی به بازگشت ندارد، مجبور به ترک آیریس می­ شود. در خانه، رابطه­‌ی والی با والدینش پر تنش می شود و او تصمیم به فرار از خانه می گیرد. در همان شب که والی از خانه می گریزد، طوفان سهمگینی شروع می­ شود و پدر والی برای نجات پسرش، از خانه بیرون می­ رود. او، والی را در بالای یک درخت می یابد و تصمیم به بالا رفتن از آن می کند. اما با شدت گرفتن تندباد، پدرش سقوط می کند و والی برای نجات جان پدرش از طوفان و مرگ، بر ترس خود مبنی بر استفاده از توانایی ­هایش، غلبه می کند و با متوقف کردن طوفان، پدرش را نجات می ­دهد.

این اتفاق باعث شد تا والی از این پس بتواند بدون هیچ آسیبی در بدنش، قدرت ­هایش را کنترل و از آن ­ها استفاده کند. اما از همه مهم تر، این داستان، معنای قهرمان بودن و ارزش خانواده را برای اولین بار به والی وست فهماند. (در این عکس)


۹ – (The Return Of Barry Allen (The Flash – Vol. 2 #73-79, 1993

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - بازگشت بری آلن

والی وست: فکر کنم دلیل ناراحتیم مشخصه، البته هنوز با کسی در موردش حرف نزدم. احساس می ­کنم حالا که بری برگشته، وجود من کاملاً اضافه‌ست.

عده­‌ی بسیاری این آرک را زیباترین داستانِ مارک وید برای فلش قلمداد می کنند. بری آلن که سال ­ها پیش جان خود را فدا کرده بود، ناگهان در شب کریسمس باز می گردد و همه را متحیر می کند. (صحنه بازگشت بری آلن)

در ابتدا همه­ چیز عالی به نظر می رسد و والی از بازگشت مرشد و قهرمان محبوبش بسیار خوشحال است؛ اما در ادامه‌­ی داستان، رفتار بری کم­ کم تغییر می کند و او از این که والی، اسم و میراث او را دزدیده است، بسیار عصبی می شود. این رفتار توأم با حسودی از طرف بری، والی وست را به شدت می رنجاند و او را در یک بحران هویت جدی قرار می ­دهد؛ حالا که بری آلن بازگشته­ است، او چه جایگاهی دارد؟

رفتار­ های پرخاشگرانه‌ی بری تا جایی پیش می رود که دیگر حتی حاضر به نجات والی از مرگ هم نیست. بری هم چنین به دیگر اعضای خانواده‌­ی فلش نیز حمله‌­ور می شود. والی که از قبل به بری مشکوک بود با پیدا کردن دفتر زندگی‌نامه‌­ای که بری آلن همراه خود آورده بود، متوجه می شود این فرد کسی جز ایوبارد ثاون، دشمن اصلی بری آلن، نیست.

در ادامه مشخص می­ شود که ایوبارد ثاون یک دانشمند از قرن ۲۵ است که به بری آلن علاقه‌ی بسیاری دارد. شیفتگی او به بری آلن تا حدی بود که موجب شد او تصمیم بگیرد با جراحی پلاستیک، خود را به شکل او در آورد. او تردمیل مخصوص فلش را در یک عتیقه فروشی پیدا می کند و با کشتن صاحب مغازه، آن را می دزدد. سپس تمام پس‌انداز زندگی‌اش را صرف تکرار آزمایشی می کند که باعث تبدیل شدن بری آلن به یک تندرو شده بود. او از تردمیل برای سفر به گذشته و ملاقات با قهرمان محبوبش استفاده می کند؛ اما به دلیل نقص فنی در تردمیل، به چندین سال پس از مرگ بری آلن منتقل می شود؛ زمانی که والی وست جای او را گرفته بود. ایوبارد پس از رفتن به موزه‌­ی فلش متوجه می شود که او قرار است به بزرگ ترین دشمن فلش تبدیل شود و بعد­ها توسط قهرمان محبوبش کشته خواهد شد. این اتفاق، شوک عصبی زیادی به ثاون وارد کرد و سبب دیوانگی او شد؛ به طوری که گمان می کرد خود او بری آلن واقعی است. (در این عکس)

در پایان، والی با ترفندی هوشمندانه، او را به زمان خود می فرستد. ایوبارد هنگام بازگشت به قرن ۲۵، حافظه‌­اش پاک می­ شود و کوچک ترین چیزی از این سفر به خاطر نمی ­آورد. با این حال، تیکه‌ای از لباس نابود شده‌اش که نشانِ فلش-معکوس را بر خود داشت از این سفر باقی می ماند و احتمالاً بعدها این نشان موجب می شود ایده‌ی تبدیل شدن به فلش معکوس، به ذهنش خطور کند.

­این داستان زیبا، از دو جهت حائز اهمیت است. نخست آن که جایگاه والی وست را به عنوان فلش اصلی زمان خود تثبیت کرد و دوم آن که پیشینه‌ای از ایوبارد ثاون را به نمایش گذاشت که به مراتب از نسخه­‌ی ضعیفِ اولیه، قوی تر و باور­پذیر تر بود. شاید بتوان گفت این بهترین اوریجینی است که تا به امروز برای ایوبارد ثاون نوشته شده و از آن به طور متعدد در اقتباس های مختلف استفاده شده و می شود.


۸ – (Still Life in the Fast Lane (The Flash – Vol. 2 #134, 1998

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - Still Life in the Fast Lane

تینکر (Thinker): جی، بعضی وقت­‌ها لازمه باختن رو یاد بگیری. یه مقدار تواضع، تو رو برای اتفاقاتی که پیش روت هست آماده می کنه.

این کمیک تک قسمتی که توسط گرنت موریسون و مارک میلار نوشته شد، از معدود داستان ­های زیبای جی ­گریک، فلشِ عصر طلایی، است؛ شخصیتی که مورد بی مهری قرار گرفته و کمتر از بری آلن و والی وست به آن پرداخته شده است.

این شماره، داستان نسبتاً غم انگیزی را روایت می کند. پای والی وست آسیب دیده است و جی تصمیم می­ گیرد تا فقط برای یک روز، جای خالیِ او را پر کند. دِوو یا همان تینکر در آستانه­‌ی مرگ قرار دارد و تنها چیزی که می تواند او را نجات دهد، کلاه مخصوصش (Thinking Cap) است. جی که زمان چندانی برای نجات او ندارد، شهر را برای پیدا کردن آن کلاه زیر و رو می کند و در این میان، با کاپیتان کولد و کاپیتان بومرنگ نیز درگیر می شود. او در نهایت، کلاه را پیدا می کند؛ اما هنگامی که به بیمارستان می رسد، تینکر دو دقیقه پیش، مرده بود. جی که می دانست فعالیت الکتریکی مغز تا ده دقیقه بعد از مرگ نیز ادامه­­ دارد، کلاه را بر سر تینکر می گذارد و موفق می شود او را به زندگی بازگرداند. زیباترین صحنه‌ی این کمیک، لحظه‌ای است که تینکر پس از به هوش آمدن، غیرمستقیم به جی می گوید که زمان رفتنش فرا رسیده و با در آوردن کلاه، بار دیگر به آغوش مرگ می ­رود. (در این عکس)

در پایان داستان، جی نزد همسرش باز می گردد تا سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند.


۷ – (Absolute Zero (The Flash – Vol. 2 #182, 2002

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - Absolute Zero

کاپیتان کولد: از اون روز به بعد، من و خواهرم یاد گرفتیم که حتی یک قطره هم اشک نریزیم.
من هرگز برای چیزی گریه نکردم.
حتی وقتی خواهرم کشته شد.

داستانی به نویسندگی جف جانز که به زیبایی هر چه تمام­، پیشینه‌ی لئونارد اسنارت، معروف به کاپیتان کولد را روایت می کند. هم چنین این شماره توانست مهارت این نویسنده در عمق دادن به شخصیت ­های دی ­سی را به خواننده نشان دهد.

لئونارد و خواهرش (لیزا)، در کودکی، مورد ضرب و شتمِ پدر دائم‌الخمرشان قرار می گرفتند و مادرشان نیز برای فرار از این وضعیت، آن­ ها را ترک کرد. پدرِ اسنارت همواره به آن ­ها می­ گفت که چیزی به نام عشق در این دنیا وجود ندارد و احساسات، متعلق به انسان ­های ضعیف است. رفتار و گفتار خشن پدرِ اسنارت، اولین قدم برای تبدیل شدن او به یک انسان خالی از عاطفه بود. در این میان، تنها کسی که مانع کتک خوردن این دو برادر و خواهر می ­شد، پدربزرگ‌شان بود و با مرگش، اسنارت برای باری دیگر، دچار ضربه روحی شدیدی می شود و خانه را ترک می کند. سپس به جرم و جنایت روی می ­آورد. او بعد­ها با تحقیق بر روی موضوع صفر مطلق، موفق به ساخت اسلحه­‌ی معروفش می­ شود. بعدها خواهرش نیز به شروری به نام گلدن گلایدر (Golden Glider) تبدیل می شود و این دو در کنار هم فعالیت‌شان را ادامه­ می دهند.

پس از مدتی، رابطه­‌ی اسنارت با خواهرش بهم می خورد و لیزا همکار جدیدی به نام چیل بِلین (Chillblaine) پیدا می کند؛ اما روزی چیل بِلین به لیزا خیانت می کند و او را می کشد. مرگ لیزا، تاثیر مخرب شدیدی بر اسنارت می گذارد و در ادامه، او به هر دری می زند تا چیل بلین را پیدا کند و انتقام مرگ خواهرش را بگیرد. سرانجام پس از پیدا کردن چیل بلین، او را به شکل فجیعی به قتل می ­رساند.

ماندگارترین بخش این داستان را می توان در آخرین صفحات این کمیک مشاهده کرد؛ زمانی که یک روسپی طبق قرار همیشگی به خانه‌­ی اسنارت می آید و اسنارت پس از پرداخت پول، از آن زن می خواهد که او را ترک کند؛ زیرا امروز حوصله‌­ی هیچ چیز را ندارد. سپس صحنه­‌ای احساسی را مشاهده می کنیم که در آن، اسنارت در حال اشک ریختن برای خواهرش است و این نکته را به خواننده گوشزد می کند که اسنارت با وجود تمام جرم هایی که انجام داده است، هنوز خالی از عواطف انسانی نیست. (صحنه اشک ریختن لئونارد اسنارت)


۶ – (Blitz (The Flash – Vol. 2 #197-200, 2003

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - Blitz

هانتر زالامون: حاضرم به هر کاری دست بزنم تا فلش تبدیل به قهرمان بهتری بشه.

آرک زیبای دیگری از جف جانز که منجر به خلق بزرگ ترین دشمن والی وست، یعنی هانتر زالامون، ملقب به زوم (با پروفسور زوم اشتباه نشود) شد. هانتر، تراژدی­ های بسیاری را در زندگی تجربه کرده بود. پدرش یک قاتل سریالی بود که مادرش را به قتل رسانده بود و بعدها توسط پلیس کشته شد. این اتفاق، تاثیر عمیقی روی هانتر زالامون گذاشت و او را به رشته جرم شناسی علاقه‌مند کرد. بعد از فارغ التحصیلی، به استخدام FBI در آمد و با دوست دخترش، اشلی، ازدواج کرد. او زندگی خوبی داشت؛ اما زمانی که به طور ناخواسته باعث کشته شدن پدر زنش شد، دوباره زندگی او از هم می پاشد. همسرش او را ترک می کند و از FBI نیز اخراج می شود.

او سپس به کی‌­اِستون سیتی می رود و در آن جا به استخدام نیروی پلیس در می آید و در بخش رسیدگی به جرایم انسان­ های جهش یافته، مشغول به کار می شود. هانتر در پرونده ­های بسیاری با والی وست همکاری می کند و این کار سبب ایجاد یک رابطه‌ی دوستانه بین آن ­ها می شود. اما از بخت بد او، هانتر در حمله‌­ای که توسط گِراد صورت گرفته بود، از کمر به پایین فلج می شود. او از والی می خواهد تا به زمان گذشته بازگردد و از وقوع تمام تراژدی­ هایی که در زندگی‌اش رخ داده است جلوگیری کند (والی در آن زمان، هویت خود را برای عموم آشکار کرده بود). والی درخواست او را به دلیل خطراتی که تغییر زمان ممکن است در پی داشته باشد، رد می کند. هانتر که از والی ناامید شده بود، به موزه‌­ی فلش می رود تا با استفاده از تردمیل مخصوص فلش به گذشته برگردد. این کار باعث انفجار موزه شد اما هانتر پس از به هوش آمدن متوجه می شود که معلولیتش درمان شده است و می تواند جریان زمان را کنترل کند و با سرعت زیادی بدود. (در این عکس)

او پس از درمان، به این نتیجه رسید که تنها دلیل کمک نکردن والی وست به او، عدم وجود تراژدی در زندگی والی و ناتوانی او در درکِ درد و رنج دیگران است؛ بنابراین تبدیل به خبیثی به نام زوم می­ شود (برگرفته از اسم پروفسور زوم) و تصمیم می گیرد تا با ایجاد تراژدی در زندگی والی، او را به قهرمان بهتری تبدیل کند. زوم تصمیم به کشتن لیندا پارک (همسر والی) می گیرد؛ با وجود این که والی موفق می شود جلوی کشته شدن لیندا (که در آن زمان باردار بود) را بگیرد، اما حمله‌­ی زوم در نهایت باعث سقط شدن دوقلو های والی و لیندا شد.

با وجود این که جف جانز در داستان­ های بعدی جلوی این اتفاق (کشته شدن بچه های والی) را می گیرد، اما این حادثه یکی از بدترین تراژدی­ های زندگی والی وست را رقم زد و تاثیر بدی روی رابطه‌ی او و لیندا گذاشت.


۵ – (The Flash: Rebirth (2009

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - فلش: تولدی دوباره

بری آلن: کارِ تو بود؟ نه؟
پروفسور زوم: آره بری، من مادرت رو کشتم.

فلش: تولدی دوباره، یک مینی سریِ شش قسمتی به نویسندگی جف جانز و طراحی ایتان وَن سای‌وِر است که سبب بازگشت بری آلن به دنیای دی ­سی شد. البته بازگشت بری آلن پیش ­تر در رویداد بحران نهایی (Final Crisis) که گرنت موریسون آن را نوشته بود، تایید شده بود؛ اما این مینی سری به پرسش هایی که پیرامون بازگشت این شخصیت به وجود آمده بود، پاسخ داد و توانست دوباره جایگاه بری آلن را به عنوان مهم ترین فلش دنیای دی سی تثبیت کند. هم چنین این مینی سری، تنها داستان فلش است که تمام تندروهای تاریخ دی سی در آن حضور دارند. (بازگشت بری آلن در کمیک بحران نهایی)

هر دو شهر سنترال سیتی و کی استون سیتی در حال جشن گرفتن به مناسب بازگشت بری آلن هستند و واندرومن نیز با کمک دوستان دولتی‌اش توانسته بود غیبت بری آلن را توجیه کند؛ بری تمام این سال ها به عنوان یک شاهد جرم، تحت حمایت دولت بوده (Witness Protection) و مخفیانه زندگی می کرده است. بری که هنوز از بازگشتش شوکه است، از تنها پرونده­‌ی ناتمام زندگی‌اش حرف می زند: قتل مادرش، نورا آلن و به زندان افتادن پدر بی گناهش که در نهایت در زندان می ­میرد. لازم به ذکر است که پیش از این، پدر و مادر بری آلن در کمیک ­های اولیه‌ی فلش، زنده بودند.

هنگامی که بری با سرعت زیاد در حال دویدن بود، ناگهان شروری به نام ساویتار از اسپیدفورس بیرون می آید؛ اما زمانی که بری او را لمس می کند، ساویتار تبدیل به خاکستر می شود و می میرد. بار دیگر، زمانی که لیدی فلش (از افراد ساویتار) به بری و والی حمله می کند، همین اتفاق مشابه رخ می ­دهد و لیدی فلش با کوچک ترین تماس از طرف بری به خاکستر تبدیل می شود. با این اتفاق مشخص می شود که بری تبدیل به بلک فلش (فرشته‌­ی مرگ تندروها) شده است و او برای این که جان دیگر تندروها را به خطر نیاندازد به اسپیدفورس می گریزد. جانی کوئیک و مکس مرکوری که پیش تر در اسپیدفورس زندانی شده بودند، با بری ملاقات می کنند. مکس به بری هشدار می دهد که او مقصر مرگ تندرو­ها نیست و کس دیگری پشت این جریان قرار دارد. با ظاهر شدن پروفسور زوم، مشخص می شود که او مقصر تمام این اتفاقات است و با آلوده کردن بری آلن با اسپیدفورس منفی یا Negative Speedforce (نیروی جدیدی که خودش خلق کرده بود) باعث تبدیل شدن بری به بلک فلش و مرگ دیگر تندرو­ها شده است. لازم به ذکر است که بازگشت پروفسور زوم از مرگ، به رویداد تاریک ترین شب (Blackest Night) مربوط می شود. در ادامه معلوم شد، کسی که بری آلن را از اسپیدفورس بیرون آورده، پروفسور زوم است. هم چنین تمام تراژدی ­هایی که در طول زندگیِ بری آلن رخ داده‌اند، از جمله قتل مادر بری، توسط او صورت گرفته بودند. (در این عکس)

زوم سپس تصمیم می گیرد تا دوباره به گذشته سفر کند و آیریس را قبل از آشنایی با بری بکشد. بری با کمک دیگر تندروها جلوی کشته شدن آیریس را می گیرد و زوم را به زمان حال بر می گرداند و به کمک دستگاهی که توسط اعضای لیگ عدالت ساخته بود، زوم را زندانی می کند.

این داستان فوق العاده، توانست جف جانز را به مهم ترین نویسنده­‌ی کمیک ­های فلش تبدیل کند. تغییر هوشمندانه‌ای که او در اوریجین بری آلن ایجاد کرد (قتل مادر او توسط ایوبارد ثاون)، تاثیر بسزایی روی شخصیت پردازی بری آلن داشت و سبب شد تا خوانندگان به دلیل این تراژدی دردناک، بیشتر با او همذات پنداری کنند. این تغییر، دشمنی فلش با ایوبارد ثاون را نیز شخصی تر و جذاب تر کرد.

نکته‌ای که در این داستان حائز اهمیت است، نبوغ جف جانز در تغییر اوریجین است. زمانی که پروفسور زوم، بری آلن را از خط زمانی دیگری که در آن والدینش زنده هستند، آگاه می کند، این نکته را به خوانندگان گوشزد می کند که جانز بیخیالِ داستان های گذشته‌ی فلش (Vol 1) نشده است، بلکه با هوشمندی آن را تغییر داده است. هم چنین این داستان، خود بری آلن را به عنوان منشأ صاعقه‌ای که پیش تر به او برخورد کرده بود معرفی می کند؛ بدین شکل که بری و والی برای متوقف کردن ایوبارد در طول زمان سفر کردند و باعث به وجود آمدن این صاعقه در طول تاریخ دی سی شده‌اند. جف جانز با این تغییر نشان داد که دستیابی بری آلن به قدرت هایش، تصادفی نبوده و در واقع این نسخه‌ی آینده‌ی فلش است که باعث رخ دادن این اتفاقِ به ظاهر تصادفی شده است. (در این عکس) اگر این داستان خلق نمی شد شاید اکنون شاهد حضور بری آلن در دنیای سینما و تلویزیون نبودیم.


۴ – (Reverse-Flash: Rebirth (The Flash – Vol. 3 #8, 2011

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - فلش معکوس: تولدی دوباره

ایوبارد ثاون: بری آلن، آینده­‌ی من رو نابود کرد. وقتشه که من آینده­‌ی اون رو خراب کنم.

داستان زیبای دیگری از جف جانز که اوریجین ایوبارد ثاون را از نو روایت می کند و برای باری دیگر، مهارت این نویسنده را در شخصیت پردازی صحیح، به رخ خوانندگان می­ کشد.

پروفسور زوم که بعد از حوادث فلش: تولدی دوباره به زندان Iron Heights منتقل شده است، با کمک کاپیتان بومرنگ از زندان آزاد می­ شود و تصمیم می گیرد گذشته‌­ی خود را تغییر دهد. او هر چیزی که مانع تحقیقاتش در مورد اسپیدفورس و فلش است را از میان می برد؛ برادر و والدینش را می ­کشد و باعث دیوانگی معشوقه­‌اش (که پیشنهاد ایوبارد را رد کرده بود) می شود. تمام این تغییرات سبب می شوند تا اوریجین ایوبارد، چندین بار­ در این کمیک تک قسمتی از نو روایت شود. در نهایت اوریجینی که برای این شخصیت بازگو می شود این چنین است:

  • ایوبارد ثاون، تک فرزند خانواده، شهروندی در قرن ۲۵ام است. او به دلیل شیفتگی بیش از حدش به فلش، کل زندگیِ تنها و غمگینش را، که خودش باعث و بانی آن بود، صرفِ تحقیق کردن در مورد فلش و اسپیدفورس می کند. او تبدیل به پروفسورِ موزه‌­ی فلش می­ شود و به علت معلومات زیادش از اسپیدفورس، لقب پروفسور زوم را به معنی کسی که در فراگیری دانش سریع است، دریافت کرد. تا این که یک معجزه رخ می دهد و کپسولی که حاوی لباس فلش بود، به آینده فرستاده می شود و در نزدیکی ایوبارد فرود می ­آید (اشاره به اولین اوریجین ایوبارد ثاون). ایوبارد با کمک ذرات باقی مانده­‌ی اسپیدفورس در لباس فلش، آزمایشی را طراحی می کند که منجر به دست­یابی او به قدرت­ های فلش می شود.

از آنجا که در قرن ۲۵، هیچ حادثه‌ای رخ نمی دهد، ابرقهرمان بودن معنایی ندارد. بنابراین ایوبارد، خودش با ایجاد حادثه و نجات جان مردم، به آرزویش می رسد و تبدیل به فلشِ قرن ۲۵ می شود؛ اما زمانی که بری آلن به آینده می آید و متوجه‌ی اعمال او می شود، پروفسور زوم را متوقف کرده و او را به زندان می­ اندازد.

ایوبارد که کینه‌ی عمیقی از بری آلن گرفته است، پس از آزاد شدن، تصمیم به انتقام و قتل بری آلن می­ گیرد. او متوجه می ­شود که هرگز نمی ­تواند به بری آسیبی برساند؛ زیرا با کشتن او، دیگر اسپیدفورسی وجود نخواهد داشت تا ثاون بتواند در آینده از طریق آن، به قدرت های کنونی‌اش دست پیدا کند (رابطه­‌ی علت و معلول). بنابراین تصمیم می گیرد تا با کشتن مادر بری، زندگی او را به جهنم تبدیل کند.

این داستان، پیشینه‌ی به مراتب بهتری را از پروفسور زوم به معرض نمایش گذاشت، اما ایرادی که می توان از آن گرفت، انگیزه‌ی فلش معکوس برای تبدیل شدن به دشمن اصلی فلش است، که در مقایسه با پیشینه‌ای که مارک وید برای این شخصیت نوشته بود، کمی غیرمنطقی به نظر می رسد.


۳ – (Flashpoint (2011

پروفسور زوم: من هیچ کاری نکردم. هیچی. ظاهراً امروز تو شخصیت شرورِ داستانی.

فلش پوینت یک داستان پنج قسمتی به نویسندگی جف جانز و طراحی اندی کوبرت است و از مهم ترین و زیبا ترین رویدادهای تاریخ دی سی به شمار می آید؛ رویدادی که منجر به ریبوت تاریخ جهان دی سی و خلق دنیای نیو ۵۲ شد.

بری آلن پس از بیدار شدن از خواب، متوجه می شود که دنیایش تغییرات زیادی کرده است: مادرش زنده است، قهرمانانی به نام فلش و سوپرمن وجود ندارند، بروس وین مرده و پدرش توماس وین به بتمن تبدیل شده است. از همه مهم تر این است که جنگ بسیار وحشتناکی بین آکوامن و واندرومن پیش آمده و کل دنیا را در خطر نابودی قرار داده است. بری که پروفسور زوم را مسئول این اتفاق می داند به خانه‌­ی بتمن می رود و با کمک توماس وین، آزمایشی را که باعث اتصالش به اسپیدفورس شده بود تکرار می کند و بار دیگر قدرت ­هایش را به دست می­ آورد؛ اما بری هنوز به حداکثر سرعت خود برای سفر در زمان و متوقف کردن پروفسور زوم نرسیده است، بنابراین تصمیم می گیرد تا با کمک توماس وین و ابرقهرمانان حاضر در صحنه به این جنگ آخرالزمانی پایان دهد. او به همراه دیگر ابرقهرمانان، به جنگ آمازونی ­ها و آتلانتیسی ­ها می رود و شکست می خورد. در همین حال پروفسور زوم ظاهر می شود و به بری می گوید که مسئول این دنیای آخرالزمانی خود بری آلن است و او با نجات جان مادرش، باعث به وجود آمدن این خط زمانی شده است. هم چنین مشخص می شود که بری هنگام سفر در زمان، زوم را از خطوط زمانی خارج کرده و او اکنون می تواند بری را بی درنگ بکشد. اما زمانی که زوم قصد داشت این کار را بکند، توماس وین با یک شمشیر آمازونی، او را کشت. بری آلن پس از خداحافظی با مادرش، بار دیگر به گذشته سفر می کند تا مانع از نجات مادرش (توسط خودش) شود و همه چیز به حالت عادی باز می گردد.

این رویداد منجر به ریبوت دنیای دی سی (شروع مجدد داستان ­ها از اول) و خلق جهان نیو ۵۲ (New 52) شد. پس از آن نیز با ترکیب دنیای کمیک های ورتیگو (Vertigo) و وایلد استورم (Wildstorm) با New Earth (زمین خلق شده در رویداد بحران در زمین های بی نهایت)، زمین جدیدی به نام Prime Earth به وجود آمد.

جدا از معدود داستان ­های خوبی که در این دوره برای فلش چاپ شد، نیو ۵۲ تاثیرات بسیار مخربی را برای اکثر شخصیت ­های دنیای فلش در پی داشت. جی گریک و والی وست اصلی حذف شدند و جای خود را به دو نسخه­‌ی کاملاً متفاوت دادند. پیشینه‌ی ایوبارد ثاون نیز تغییرات زیادی کرد و با نسخه‌ ­های قبلی کمترین همخوانی را داشت. هم چنین ازدواج بری و آیریس از میان رفت و این دو با هم رابطه‌ای نداشتند. به عبارت دیگر، در طی این مدت، میراث فلش از بین رفته بود و پنج سال طول کشید تا دی سی متوجه اشتباه بزرگش بشود.


۲ – (DC Universe Rebirth (2016

بری آلن: چطور تونستم فراموشت کنم؟

این رویداد تک قسمتی، یکی از زیبا ترین و احساسی ترین داستان­ های تاریخ دی سی است. ریبوت نیو ۵۲، آسیب بسیار بدی را به برخی از شخصیت ­های دی­ سی، از جمله والی وست وارد کرد. برای ۵ سال سال، نسخه‌ای از والی وست به طرفداران دی سی نشان داده شد که کوچک ترین شباهتی به نسخه­‌ی اصلی، چه از لحاظ ظاهر و چه از لحاظ شخصیت پردازی، نداشت؛ اما در این رویداد مشخص شد که والی وستِ اصلی در اسپیدفورس زندانی است و والی وستی که در ریبوت نیو ۵۲ به وجود آمده، در واقع پسر عموی اوست.

والی که در اسپیدفورس زندانی شده بود و تا مرگ و حذف دائمی از تاریخ دی سی، فاصله­‌ی چندانی نداشت، تمام سعی‌اش را می کند تا در این فرصت کم با دوستانش ارتباط برقرار کند و آن­ ها را از تغییراتی که در دنیای دی سی رخ داده است، با خبر کند؛ اما هر بار نتیجه‌اش بی ثمر می ماند و او با شدت بیشتری به سمت اسپیدفورس کشیده می شود. هیچ کسی، حتی لیندا پارک (همسرش قبل از رویداد فلش پوینت)، او را به خاطر نمی آورند. در نهایت والی، در حالی که از تمام دنیا ناامید شده بود، سراغ بری آلن می رود تا برای همیشه از او خداحافظی کند. او بابت تمام کار­های خوبی که بری در حقش انجام داده بود تشکر می کند اما درست در لحظه‌ای که در حال گفتن خداحافظی و ترکیب شدن با اسپیدفورس و مرگ دائمی بود، ناگهان بری او را به خاطر می­ آورد و از اسپیدفورس بیرون می کشد؛ مسلماً صحنه‌ای که در آن، بری و والی همدیگر را در آغوش می­ گیرند تا سال ­ها از ذهن هواداران دی سی پاک نخواهد شد. (در این عکس)

در ادامه مشخص می شود که بری مسئول به وجود آمدن دنیای نیو ۵۲ نیست و زمانی که در حال تغییر دنیای فلش پوینت به حالت عادی بوده، یک نیروی ناشناخته (دکتر منهتن) زمان را دستکاری و ۱۰ سال از عمر ابرقهرمانان را حذف کرده است تا عشق و دوستی‌ای که بین ابرقهرمانان دنیای دی سی وجود داشت نابود شود.

این کمیک زیبا، والی وست که از مهم ترین شخصیت های تاریخ دی سی و کمیک های فلش به شمار می رود را به دنیای اصلی بازگرداند و پس از آن، کمیک ­های فلش، بار دیگر به داستان ­های گذشته­‌ی خود (قبل از نیو ۵۲)، ارتباط پیدا کردند. به عبارتی، بالاخره پس از پنج سال، میراث فلش زنده شد.


۱ – (Running Scared (The Flash – Vol. 5 #25-27, 2017

مهم ترین داستان های تاریخ فلش - The Flash Vol. 5: Running Scared

ایوبارد ثاون: نمی دونم باز هم فلش رو می بینم یا نه. تا بتونم حسم رو بهش بگم.
بهش بگم، علیرغم این که هیچ کسی رو توی زندگیم نداشتم، حس امیدی که اون به من می داد، سیاهیِ آینده رو برام روشن می کرد. و تا زمانی که این حس رو داشتم، هیچ وقت احساس تنهایی نکردم.

پس از رویداد تولدی دوباره، جاشوا ویلیامسون، نویسندگی کمیک ­های فلش را بر عهده گرفت. پیشینه‌ای که او از ایوبارد ثاون عرضه کرد عناصر بسیار مهمی را از داستان­ های قبلی (از جمله سری مارک وید و جف جانز) در بر داشت. او با ترکیب این عناصر با ایده­ های خودش، داستانی منسجم و تا حد زیادی احساسی را روایت کرد که توانست، عمق وجودیِ این شخصیت را افزایش دهد. با این حال، از دید برخی، این داستان دارای یک ایراد بزرگ است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

ایوبارد ثاون یک فردِ تنها در قرن ۲۵ بود که خانواده­‌اش را در یک تصادف از دست داده است. او نه خانواد­ه‌ای دارد، نه دوستی و نه عشقی؛ تنها چیزی که او را خوشحال می کند قهرمان محبوبش، فلش است. ایوبارد تمام زندگی خود را صرف تحقیق در مورد زندگی فلش و تاریخ او می­ کند؛ از این بخش به بعد، تقریباً اتفاقات همانند اوریجین جف جانز پیش می رود با این تفاوت: زمانی که بری به آینده می آید، با ایوبارد رابطه‌­ای دوستانه برقرار می کند و مثل یک مرشد تمام راز­ های اسپیدفورس را به او می آموزد. در شبی که این دو دوست خلوت کرده بودند، بری جمله‌ای به او می گوید که بسیار ایوبارد را تحت تاثیر قرار می­ دهد: «هر ثانیه یک نعمت است». البته این دوستی پس از آگاهی بری از روش ­های ایوبارد مبنی بر نحوه‌ی قهرمان بودن در قرن ۲۵، بهم می خورد و بری او را به زندان می اندازد.

ایوبارد به فلش قول می ­دهد تا گذشته را جبران کند. او، خود و دانشی که در اختیار داشت را صرف کمک به دیگران می کند تا آدم بهتری شود. سپس تصمیم می گیرد تا به گذشته برگردد و این موضوع را به بری آلن ثابت کند. ایوبارد همانند دستیار­ های فلش (کیدفلش)، یک لباس زرد رنگ می پوشد و به گذشته سفر می کند. در روز فارغ التحصیلیِ والی وست، بری به او ساعتی می دهد که پشت آن، همان جمله‌ای حک شده بود که در آن شب خاص به ایوبارد گفته بود: «هر ثانیه یک نعمت است». دیدن این هدیه، ضربه‌ی روحی شدیدی به ایوبارد وارد می کند و او به این نتیجه می رسد که بری یک دروغگو است. ایوبارد می فهمد که چندان برای ابرقهرمان محبوبش اهمیتی ندارد و بری آلن همانند دیگر افراد حاضر در زندگی‌اش با او برخورد کرده است. بنابراین به قرن ۲۵‌ام باز می گردد و این بار تصمیم می گیرد تا زندگی‌اش را صرف نابودی بری آلن کند تا بری نیز متوجه‌ی درد و رنجی که او در طی این سال ­ها تحمل کرده، بشود. (در این عکس)

ویلیامسون در این آرک قصد داشت نشان دهد که بت سازی از یک شخصیت تا چه حد می تواند تاثیرات مخربی روی روان یک انسان بگذارد. ایوبارد ثاون که به دلیل زندگیِ تنها و غم انگیزش زمینه­‌ی دیوانگی داشت، با حس حسادت شدیدی که در آن لحظه (احساس جایگزین شدن) پیدا کرد، کاملاً از هم پاشید و تصمیم گرفت تا به شکل دیگری با قهرمان محبوبش برخورد کند. هم چنین این داستان، تصمیمات اشتباه بری آلن را باعث رخ دادن تمام اتفاقات بدی می داند که در زندگی او به وقوع پیوسته‌اند.

اگر چه این داستان به شخصیت ایوبارد عمق بخشید، ولی انگیزه‌­ی او برای تبدیل شدن به فلش معکوس چندان منطقی نیست. این که یک جمله‌ی خاص را به دو نفر بگویی و باعث شوی یکی از آن ها خبیث شود و دیگری قهرمان، کمی غیرمنطقی به نظر می آید. لازم به ذکر است که توضیحات تکمیلی گفته شده نیز از روی کمیک استنباط نشده‌اند بلکه برگرفته از مصاحبه های ویلیامسون در خصوص این آرک داستانی هستند. بی شک اگر ویلیامسون در روایت این داستان، موفق تر عمل می کرد، داستان او تبدیل به بهترین اوریجین فلش معکوس می شد. به هر حال، اهمیت بالای این داستان بیشتر مدیون پرداخت دقیق این نویسنده به عواطف و احساسات ایوبارد است. به عقیده­‌ی بسیاری هنوز بهترین اوریجین ایوبارد ثاون متعلق به مارک وید می باشد.

در پایان، شاید در هیچ جمله‌ای از صفحات این آرک زیبا، شیفتگی افراطی و غیر عادی ایوبارد به بری تا این حد مشاهده نشود؛ زمانی که بری از او می ­پرسد چرا ثاون دائماً او را آزار می دهد و به زندگی‌اش حمله‌ور می شود و ثاون در پاسخ می گوید:

چون این تنها زمانیه که تو با من وقت میگذرونی. (در این عکس)
17 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments