اگر از علاقهمندان به دنیای کمیک بوک هستید حتماً نام عنوان پر آوازهی وی مثل وندتا (V for Vendetta) به گوشتان خورده است و روز پنجم نوامبر معنا و مفهوم خاصی را برایتان دارد. ماجرای فردی که ماسک گای فاوکس به صورتش می زند و با انفجار پارلمان انگلیس، حکم اعدام برایش صادر می گردد و در ادامه، از دید مخاطبان، هویت یک ضدقهرمان را برای خودش برمیگزیند. داستانی با اتمسفر ویران شهری از سیاست کشور انگلیس که در آن ویژگی ها و افکار بیمار، برتری کامل دارند و زندگی در آنجا باب میل هیچ کسی نیست. اکنون قصد داریم نگاهی به این عنوان تحسین شده بیاندازیم و تاثیرات گستردهی آن را حتی پس از گذشت سه دهه بسنجیم.
اگر به گذشته نگاه کنیم، می بینیم که طبیعت انسان از بدو خلقت، یعنی از زمان آدم و حوا که با خوردن میوهی درخت ممنوعه از سوی شیطان فریفته شدند، دارای ساختار متناقضی در خود بوده است. آیا می توان این عمل را با انگیزه هایی نظیر آزادی و استقلال توجیه کرد؟ واقعیت این است از آنجایی که تنها یک آفریدگار وجود دارد، انسان هرگز نمی تواند با ارادهای آزاد دست به انجام کاری بزند و انتظار عواقب آن را نداشته باشد. فارغ از این که نژاد آدمی همانند اخراج از بهشت به دلیل نافرمانی، در دنیای مادی نیز دست به انجام گناهان بزرگتری می زند و به پرستش ساختار هایی نهادی می پردازد که آن ها را با دستان خودش ایجاد کرده است. این اقدامات، چهرهی متناقض طبیعت انسان را به ما ثابت می کنند؛ انسانی که آزادی نامشخص خود و ارادهی خویش را تسلیم بندگی و لویاتان (Leviathan) کرده، و همواره دارای تناقضاتی در نفس خود است.
در دنیایی که فاقد آزادی سیاسی است، هرآنچه که آزادی های شخصی و باور های کوچک و گرانبها را در بر می گیرد، به مبارزهی مردی مرموز با یک نقاب سفید پرسلن در برابر ظالمان سیاسی و اعمالی به ظاهر پوچ ختم می شود.
داستانِ خطوطِ مبهمِ بین خیر و شر ایدئولوژیک که به یکدیگر گره خوردهاند.
داستان وی مثل وندتا با جملهی «پنجم نوامبر یادت باشد» آغاز می شود. روزی که به توطئه باروت (Gunpowder Plot) معروف است. روزی که در آن، سربازی کاتولیکمذهب به نام گای فاوکس (Guy Fawkes) به همراه دیگر همدستانش سعی در انفجار پارلمان انگلیس داشتند که نقشهی آن ها پیش از عملی شدن با شکست مواجه شد و گای فاوکس زیر شکنجه های مکرر به حرف آمد و همکارانش را لو داد. اعضای توطئه باروت نیز پس از گذشت چند روز اعدام شدند. از آن روز به بعد، انگلیسی ها در روز پنجم نوامبر برای سالیان طولانی جشنی را برگزار کردند، جشنی که شبِ گای فاوکس و یا شبِ آتشبازی نامیده می شود. وی مثل وندتا نیز بر اساس این حادثه شکل گرفته است و در راستای نگرشی نوین در روزگاری نه چندان غریب، شخصیت وی را مامور انجام نقشهی گای فاوکس می کند و تلاش های او را در پی انفجار پارلمان، برای به فرجام رساندن ماموریت نافرجام گای فاوکس، نشان می دهد.
در این داستان، دنیا فاجعهای هستهای را تجربه کرده است و برخی از کشور ها از صفحهی روزگار محو شدهاند. کشور انگلستان بمباران نشده است اما آب و هوای وخیم، سیل ها و بیماری های همهگیر این سرزمین را ویران کردهاند. از آنجا که هیچ حکومتی باقی نمانده تا اوضاع را کنترل کند، شورش ها و غارت اموال عمومی به اوج خود رسیده است و هرج و مرج در سرتاسر کشور حکمرانی می کند؛ تا این که یک حزب سیاسی از نژاد نوردیک با تفکرات نئوفاشیسم به نام Norsefire که نژاد سفید را برتر می داند، با سلاح ها و سپر های آهنی، نظم و قانون را به ارمغان می آورد. با این حال، علیرغم آنکه انگلیسی ها در ابتدا از جشن شبِ آتشبازی با آغوش گرم استقبال می کردند، با پایهگذاریِ یک دولت کاملاً توتالیتر (تمامیتخواه) توسط مردی به نام آدام جیمز سوزان اوضاع کاملاً تغییر یافت؛ فردی که در مقام ریاست حزب، ایفاگر نقش اصلی در تامین نظم بوده است و پس از سرکوب ناملایمات، همه چیز را ممنوع اعلام کرد. چیز هایی مثل کتاب ها، فیلم ها، قطعه های موسیقی و هر آنچه که به فکرتان برسد. علاوه بر این، هر کس که رنگ پوست متفاوتی داشت یا قومیت و گرایشات جنسیاش در تضاد با اکثریت افراد جامعه بود، دستگیر و در کمپ های مخصوص زندانی می شد. در پی وضع این قوانین، انگلستان به کشوری تبدیل شده بود که مردمش صبح تا شب پای رادیو می نشستند و از سوی رهبری هدایت می شدند که از طریق دوربین ها و واحد های پلیس که با نام هایی چون گوش، چشم، دهان و بینی شناخته می شوند، بر همه چیز نظارت دارد. دولت برای جلب توجه مردم به دیگر چیز ها، ترفند های مختلفی را بکار گرفته است و از رسانه ها به نفع خود استفاده می کند. سایر سازمان های مشابه نیز به طور مستقیم در راستای تحقق این هدف در حال خدمت هستند.
روی هم رفته، چنین جامعهای یادآور ویرانشهرِ فارنهایت ۴۵۱ و قوانین بسیار سختگیرانهی آن است. طبیعتاً جامعه از این مسئله و وجود چنین نظامی خشنود نبوده که شخصی به نام وی، لباس و شنل سیاه بر تن کرده و ماسک گای فاوکس را بر صورتش نهاده است. شخصی که صرفاً یک متخلف نیست و برای عملی کردنِ یک ایدهی چهارصد ساله، خود را مصمم کرده است. شخصی که ساخته و پروردهی خودِ رژیم به حساب می آید و با ایده ها و ایدهآل های خاص خود، یگانه هدفش را سرنگونی رژیم می داند. تنها فردی که در مسیر ایجاد تحولی شگرف، آن هم در جامعهای که نسبت به تمامی این ها بی تفاوت است، سعی دارد نخستین گام را بردارد.
به ما گفته شده ایده ها رو به یاد بیاریم، نه آدم ها رو. چون یک آدم می تونه سقوط کنه. می تونه دستگیر بشه. می تونه کشته یا فراموش بشه، ولی یک ایده، ۴۰۰ سال بعد هم می تونه دنیا رو عوض کنه.
در مطالعهی وی مثل وندتا هر چه جلوتر می رویم بیشتر با نبوغ و روحِ تاریک و بیمارِ شخصیت وی آشنا می شویم. همان دیالوگ ابتدای داستان که همراه با نگاه معنادار وی به مجسمهی بانوی عدالت بیان می شود، از میزان اشتیاق و تمایل انجام این کار در وجود او خبر می دهد. از طرفی شاهد تلاش های بی وقفهی وی برای نابودی رژیم هستیم، از طرف دیگر در جریان این اتفاقات با گذشتهی مرموز و شخصیت واقعی زیر نقاب بیشتر آشنا می شویم و دلیل انجام کارِ او را بهتر درک می کنیم.
علاوه بر داستانِ شخصیت وی، وی مثل وندتا سعی می کند با پرداخت به موضوع اصلیِ اتحاد در برابر فشار های یک رژیم توتالیتر و عدم تسلیم در برابر هنجار طلبیِ ظاهری رژیم، دربارهی دورهای مشخص در گذشته و آینده، حقایقی تلخ را در اختیار خواننده بگذارد. کشوری که در آن قانونِ منع رفت و آمد در شب ها صادر شده و ذهن و افکار انسان ها مسموم است. داستانی دربارهی هویت ها و آزادی ها که در دنیایی توتالیتاریسم گم شده و حکایتی را از دل دفتر خاطرات رژیمی که مظهر ناامیدی و زورگویی است، بازگو می کند. همزمان با این موضوع، وی مثل وندتا در چارچوب مشروعیت و حقانیت قانون عدالت که می گوید عدالت باید بی درنگ، درست و بی رحم باشد روایت می شود.
وی مثل وندتا ممکن است در نگاه اول در مورد شخصیت های وی و ایوی باشد، اما این داستان در نگاه هر فرد و هر خواننده، پیامی متفاوت دارد. ارائهی اطلاعاتی در مورد کشور انگلستان، قاچاقچیان سلاح، باند های تبهکار محله ها و دغدغه هایی که در زندگی روزمرهی انسان ها به چشم می خورد، بخشی از پیام های این کمیک در پاسخ به اتفاقات پیرامون خود است؛ نشان دادن مشکلات، چالش ها و محرومیت هایی که افرادی نظیر سیاه پوست ها، پانک ها، مهاجرین، دگرباش ها و مذهبیون نامتعارف (نسبت به فرهنگ غرب) با آن روبرو هستند، تنها بخشی از این بازخوردهاست. در ادامهی داستان، ایده هایی از جانب کاراکتر های مختلف مطرح می شود که شاید در نگاه برخی خوب یا بد جلوه کنند، اما نکتهای که مهم بهشمار می رود این است که تک تک این ایده ها متناسب با شخصیت پردازی هر کاراکتر ارائه می شوند و دیگر اتفاقاتی که حول محور شخصیت های مکمل رخ می دهند، کاری می کنند تا روایت موضوع، عمق بیشتری پیدا کند.
زیر این نقاب، چیزی فراتر از گوشته. زیر این نقاب یک ایده وجود داره و ایده ها ضد گلوله هستن.
آلن مور در داستان خود با استفاده از رسانه ها، هر آنچه که مستلزم آگاهی و باور انسان هاست را به آن ها گوشزد می کند و پرترهای کامل از یک حکومت تمامیتخواه را به تصویر می کشد. او برای به اوج رساندن اتمسفر تیرهی داستان و القای هر چه بیشتر حس محدودیت جامعه از رادیو بهره می گیرد؛ رادیویی که برنامهای به نام «صدای سرنوشت» در آن پخش روزانه دارد، در حالی که مردم نمی دانند این صدا متعلق به چه کسی است و هر کس هویت صدای آن فرد را به شکلی متفاوت در ذهن خود تصور می کند. صدای سرنوشت، به گونهای که برازندهی نامش «سرنوشت» باشد، در ساعات مشخص از روز در مورد مسائلی مرموز و نامعلوم، قضاوتی صریح را به عمل می آورد. صدای سرنوشت همانند خدا به اطلاع مردم می رساند که چه اتفاقی رخ داده و یا قرار است اتفاق رخ دهد، مردم باید از چه چیزی بترسند و مواردی از این قبیل که در تیره تر شدن فضای داستان که به حد کافی تیره و تاریک است کمک شایانی می کنند. موردی که در جوامع امروزی با انسان ها غریبه نیست.
در این داستان، اراده و باور انسان هایی که ترس از آزادی دارند با تقدیرگرایی کنترل می شود. موتیف هایی چون «ریاست، پرچم و تبلیغات» با مکانیسم کنترل در رژیم های فاشیستی همپوشانی دارد. به عبارتی، در سناریوی سبکِ آلن مور که آنارشیسم علمی (Scientific Anarchism) محسوب می شود، به حد کافی، اطلاعات در مورد روابط سیاسی و روانی-اجتماعی به چشم می خورد تا برای رسیدن به شکوهی باورنکردنی کفایت کنند. بعلاوه، درخشش تک تک کلماتی که همچون دانه های مروارید از زبان شخصیت اصلی داستان لبریز می شوند، طعم و مزهای شاعرانه به داستان می افزایند. خصوصاً صحنهای که مجسمهی بانوی عدالت در بالای ساختمان قوهی قضائیه منفجر می شود؛ یا وقتی شخصیتی مانند ایوی هموند که هیچ تجربهای در «زندگی کردن» ندارد و والدینش را در کودکی از دست داده است و نتوانسته روی پاهای خودش بایستد، با غلبه بر ترس هایش به کاراکتری شجاع و آزاد تبدیل می شود و همزمان با موارد دیگر، نبوغ و مهارت بی بدیل آلن مور را با ظرافت تمام به نمایش می گذارند.
متون آلن مور و طراحیِ نوآر دیوید لوید، محیطی افسرده و ناامید را به شکلی عالی به نمایش در می آورند و در جای جای صفحات این اثر، برای خلق و به تصویر کشیدن صحنه های حیرتانگیز و واقعگرایانه دست به دست یکدیگر دادهاند و نتیجه شاهکاری می شود که شاهدش هستیم. این نکته در تمامی آثار آلن مور حائز اهمیت است و ترکیب نویسندهای صاحب سبک با طراحی که در جانبخشی به ایده ها و دیالوگ های او تبحر دارد، همواره از ارکان اصلی موفقیت آثار او محسوب می شود. وی مثل وندتا تلفیقی از یک واقعیت واضح، ایدهپردازیِ نویسنده و چیرهدستیِ طراح می باشد که تمام ویژگی های یک رمان گرافیکی خاص و واقعی را در خود دارد.