آکیرا کوروساوا باری اینگونه میگفت که «در عالم مجنون، تنها شخصِ عاقل، فردِ دیوانه است.» چرا که جریان زندگی برای او فرقی ندارد. او خودش را وقف چیزی میکند که نسبت به آن مطمئن است و از آن مسیر نیز کوتاه نمیآید. فرد دیوانه میداند که به عنوان یکی از حاکمان این جهان، هیچکس نمیتواند او را زیر سوال ببرد و حتی اگر سعی در این حرکت داشته باشد، بیشتر خودش به حقیقی بودن آن پی میبرد. حال گمان کنید که در این دنیای مجنون، عدهای به تغییر رویه ایمان داشته باشند و میخواهند آن را اصلاح نمایند.
اگر به این مسئله در سادهترین نگاهمان کمی شاخوبرگ کمیک بوکی اضافه کنیم، مسلماً به عنوان نخستین گزینه به سراغ شخصیت جوکر میرویم که ساختار شخصیتیاش بنا نهاده بر روی چنین مبحثی است. مینیسری جوکر: لبخند قاتل (Joker: Killer Smile)، به نویسندگی جف لمیر، در مواضعی از بُعد روانشناسی قرار میگیرد که سعی دارد نگاهی فارغ از سبک جناییِ رمان گرافیکیِ جوکر برایان آزارلو را پیادهسازی کند و همزمان شخصیت و فرمی همانند هانیبال لکتر معروف را بر روی داستانی با تمِ بهظاهر روانشناختی بگنجاند.
داستانِ جوکر: لبخند قاتل، ماجرایی آشنا را دنبال میکند و در صفحات نخست خود روانشناسی بهنام دکتر بن آرنل را بهعنوان شخصیتی مهمتر از جوکر به مخاطب نشان میدهد. بن معتقد است که میتواند جوکر و دیوانگی ذاتیاش را درمان کند. حتی برای او اندکی مهم نیست که دیگران در این مورد چه میگویند، دکتر آرنل بسیار مصمم است که قادر به انجام این کار خواهد بود. در این مسئله او دقیقاً یک مثال برای افرادی است که میخواهند علیه جهان مجنون پیرامون خود بهپا خیزند. اما بن روحش هم خبر ندارد هرچه که بیشتر در هدفش پیشروی میکند، خود و خانوادهاش بیشتر در این خطرِ برآمده از این دنیای مجنون بهدام میافتند.
نکتهی مهم، نه در داستان این کمیک است، نه در طراحیِ آندریا سورنتینو و حتی نه در شخصیتپردازیها؛ مهمترین نکتهی «لبخند قاتل» این است که جف لمیر به هیچ عنوان خود را در طی روایت جدی نمیگیرد. گویی دیگر برای او کیفیت داستانپردازی در این عنوان ارزش زیادی ندارد و صرفاً خواهان نوشتن داستانی برای شخصیت جوکر بوده است. شاید هم بتوان اینطور برداشت کرد که جف لمیر در این عنوان تحت تاثیر محبوبیت آثار سابقش و صدالبته عنوان Gideon Falls بوده و گمان میکرده است که اگر دست به نوشتن هر کاری ببرد و از قضا طراح آن آندریا سورنتینوی زبردست باشد، قرار است هواداران را با کمیکی شاخص همراه کند که خب مشخصاً اینطور نخواهد بود.
داستان سه قسمتی جف لمیر با سخنانی که پیرامون زیبایی و تلاشهای مردم در مواجه شدن با آن میباشد، آغاز میشود. سپس ما شاهد اتاقی در تیمارستان آرکام هستیم که در گوشهای از آن جوکر نشسته و در روبرویش دکتر آرنل مشغول توجه به گفتههای او است. جوکر از خواستههایش میگوید؛ از علاقهاش به آفرینش زیباییِ حقیقی و آنچه که به نظر او جلوهای واقعی از دنیا و اعمال افراد است. میبایست اقرار کرد که تم واحدی که لمیر برای این داستان برگزیده است دقیقاً پایهایترین خط داستانیای میباشد که میتواند برای جوکر رخ بدهد. در واقع لمیر این سوال برایش پیش نمیآید که چرا همگان به درمان جوکر علاقه دارند؟ در این بحث حتی به دلایلی که براساس آنها دکتر آرنل مشغول درمان جوکر است دقیقاً اشاره نمیشود و برعکس، خوانندهی کمیک حالتی همانند یک کاراکتر بیاستدلال که چندین کاراکتر مکمل در مقابل طرز فکر او قرار دارند را مشاهده میکند. روند قابل پیشبینی این اثر زمانی خود را بیشتر از همیشه نشان میدهد که دیگر نام جف لمیر نیز نمیتواند سبب تفاوت کیفی در روند داستان شود. بهعنوان مثال اگر نویسندهی این اثر شخصی مانند جف جانز میبود در نخستین پنلهای کمیک متوجه میشدیم که در انتهای این داستان با فرمول پرتکرار جانز روبرو خواهیم شد و تمامی تفاوتها و فریادهای آشکار کمیک را بهحساب دغدغهمندیِ نویسنده جهت ایجاد تنوع میگذاشتیم؛ اما لمیر در این لبخند قاتل نمیداند که داستانش قرار است چه مسیری را طی کند. نخست بهصورت روشنفکرانهای از دیوانگی و جنون سخن میگوید و در پایان بدون هیچ مقدمهای، از امید نقل میکند.
البته اگر یک بخش متمایز و شاید مثبت در داستان وجود داشته باشد، آن بخش همان داستانک درونی آن است. این داستانک که در قالب یک کتاب داستانِ کودکانه بین هر شماره از این مینیسری روایت میشود، داستانی را از یک دهکدهی شاد بازگو میکند که روزی کسی بهنام «آقا لبخنده» در آن ظاهر میشود و در پایان، این مکان را از این رو به آن رو میکند. این داستانک همان نقطهای است که یک برتری از سوی لمیر را به ما نشان میدهد و در همان حوالی سبب پررنگتر شدن ضعف داستان اصلی میشود. داستانک نامبردهشده تمام آن چیزی میباشد که لمیر در تقلای دنبالهرویِ داستانش برپایهی آن است؛ داستانی که بتواند در عین سادگی و حتی با طراحی کودکانه، منطق خود را برای مخاطبش توضیح دهد و چه بسا تمامی جوانب میان کاراکترهایش را در نظر بگیرد؛ اما لمیر در داستان اصلی از عهدهی انجام این کار برنمیآید و از قضا تعللِ او در مبحث روایت، نتیجهی بسیار بدتری نسبت به پیشبینیها بهدنبال دارد.
جوکر در مینیسری لبخند قاتل قرار است که زندگیهایی که در مرکز آنان بن آرنل قرار دارد را مورد تهاجم خود قرار دهد؛ تهاجمی از منظر فکری، آن هم درحالی که خودش تنها در گوشهای نظارهگر است. از دیگر دلایل وجود داستانک آقای «لبخند به لب» نیز همین موضوع میباشد. لمیر میخواهد یک داستان واحد را در دو بخش بهظاهر مجزا پیش ببرد و در نهایت به نتیجهای یکسان دست پیدا کند؛ اما این موضوع هنگامی که در مسیر روایت اثر قرار میگیرد، باعث ظهور یک تفاوت اساسی میشود. جایی که داستان در شمارهی پایانی به نقطهای میرسد که داستانک درونش به پختگی کامل رسیده، اما داستان اصلیاش یک سیر نزولی باورنکردنی را در پیش گرفته است. جف لمیر با وجود اینکه نویسندهای کاربلد است، بارها نشان داده که در آثار طولانیتر میتواند عملکرد بسیار بهتری را از خود نشان دهد، اما او از پتانسیلی که درون داستانش نهفته است استفادهای نمیکند و حتی طولانیتر کردن قصه را بیارزش میشمارد.
در خیلی از بخشهای کمیک، بن آرنل مشغول سنجش اعمال و سخنان جوکر در رابطه با خودش است. در جایی اذعان میکند که جوکر، زندگی و نوع دیدش نسبت به دنیا را تغییر داده و او را با حقیقت آشنا ساخته است؛ اما مشخص نمیشود که دقیقاً چگونه؟ اگر تعداد قسمتهای این اثر بیشتر و روایت آن نیز به اینگونه شتابزده نمیبود، این مونولوگها تا حدی میتوانستند قابل لمستر باشند، اما در اینجا و چالهای که کمیک درون آن گیر افتاده است، نهتنها این عناصر نکتهای مثبت را به تجربهی اثر پیشِ رو اضافه نمیکنند، بلکه خود سبب پررنگتر شدن ضعف درونی اثر میشوند.
طراحی آندریا سورنتینو در عنوان جوکر: لبخند قاتل، چندین برابر نسبت به نویسندگی آن، خود را بهتر نشان میدهد. بعضی از صفحات و پنلبندیهای این کمیک با اکثر آثار فعلی انتشارات دی سی متفاوت است و همانند دیگر آثار سورنتینو، تجربهای بسیار خوب را برای مخاطب بهارمغان میآورد. هرچند که ضعف لمیر اگر در داستانپردازی کافی نبوده، به بخش طراحی نیز سرایت کرده است. اگر عنوان Gideon Falls را از همین زوج مطالعه کرده باشید، نخستین چیزی که توجهتان را به خودش جلب میکند فضا و اتمسفری است که توسط این دو شخص برای روایت داستان ایجاد شده است. در آنجا لمیر از سورنتینو میخواهد که هر نوع ایدهی عجیب و دستنخوردهای که در کنج افکارش دارد را به نمایش بگذارد و اینگونه تظاهر کند که داستان بدون هیچ دیالوگی روایت میشود؛ اما در کمیک Joker: Killer Smile لمیر از طرفی با اسکریپت خودش جلوی خلاقیت اضافه را از سورنتینو میگیرد و در عین حال هم بهغیر از چند صفحهی محدود، نمیگذارد طراحیِ او از جانب خودش سخنی بگوید.
دلیل اشاره به سریال هانیبال در بخشهای آغازین مطلب به الگوگیریِ مستقیم/غیرمستقیم لمیر بازمیگردد. لمیر حتی اگر ناخواسته به این کار تن داده باشد، سعی کرده است تا رابطهی میان جوکر و دکتر آرنل را مشابه با رابطهی بین هانیبال و ویل گراهام بنا کند. شاید هم این یکی از ضعفهای دیگر او در تعریف قصهی ناپختهاش باشد. در هانیبال یا حداقل دو فصل ابتداییِ آن، ما علاوه بر تماشای یک داستان جنایی عالی و تعاملات بسیار حسابشده، یک درگیری غیرمستقیم را شاهد هستیم که برخلاف انتظارات، بخش اصلی سریال را شامل میشود. در آنجا سازندگان به هر طریقی سعی میکنند تا داستان خود را با جزییات کامل جلو ببرند و به هیچگونه از کلیشههای رایج متکی نشوند. این مسئله از سریال هانیبال، یک کلاس درس کامل میسازد؛ جایی که دیگر قرار نیست صرفاً بهخاطر آنکه سریال خوبی است به تماشایش بنشینیم، بلکه در هر اپیزود آن میتوانیم نکات بسیار مهمی را در رابطه با داستانسرایی، کارگردانی و بازیهای خوب بیاموزیم. در صورتی که جف لمیر باری دیگر مخاطب خود را ناامید میکند، آن هم در حدی که بهجای تشکیل کلاس درسی برای علاقهمندان به کمیک و شخصیت جوکر، خودش نیازمندِ یک کلاس برای یادگیریِ روایتِ صحیح داستان شده است؛ البته اگر بتواند کلاس پیشین خود که متعلق به شخصیتهایی گرهخورده با مسائل روانشناختی میباشد را بهدرستی بهپایان برساند!
مینیسری جوکر: لبخند قاتل میتوانست همانند انتظاراتی که در ابتدای معرفی شدنش از آن میرفت، خوب عمل کند؛ اما ضعفهای بیشمار کمیک که در صدر آنها افت کیفیت فاحش جف لمیر دیده میشود، سبب شدهاند تا یکی از کسلکنندهترین آثار این نویسنده رقم بخورد. لبخند قاتل قصهای بسیار عادی و شتابزده، و برای لحظهای کوتاه، داستانی جاهطلب را برای دوستداران جوکر بیان مینماید، اما نمیتواند ثابت کند که فرقش با چندین و چند اثر مشابه دیگر چیست.