باورش سخت است، اما طی چند دههی اخیری که گذشته، یک حقیقت میان دنیای کمیک برملا شده که مخالفان و موافقان خودش را دارد. خودم خوشبختانه از موافقان آن هستم و حتی نمیتوانم ذرهای به زیر سوال بردنش فکر کنم. حقیقت امر این است که در دهههای اخیر کمیکهای آمریکایی سرآمد دنیای کمیک بودهاند و در یک جمعبندی، سطح کیفی اکثر کمیکهای اروپایی با آنها قابل مقایسه نمیباشد. اما خب، نمیخواهم غر بزنم و از آن بهتر، امروز کاری با اکثر کمیکهای اروپایی ندارم. از قضا، به سراغ یکی از خوبهای این دسته رفتهام که بلکسد (Blacksad) نام دارد.
سری کمیکهای بلکسد توسط خوآن دیاز کانالز (نویسنده) و خوانخو گوارنیدو (طراح) در سال ۲۰۰۰ میلادی پایهگذاری شدند. بسیار جلوتر از تاریخ عرضهی میراکلمن (MiracleMan) و وی برای وندتا (V for Vendetta) به نویسندگی «آلن مور» و همچنین، همزمان با آغاز سری رمانهای گرافیکی «پرسپولیس» به قلم «مرجان ساتراپی». بلکسد به مرور زمان و با انتشار چند دنباله، به نامی پرآوازه تبدیل شد. صرف نظر از مباحث کیفی، هنگامی که یک اثر اروپایی در بازار آمریکا و سایر کشورها رونق میگیرد و همگان لب به تحسین آن میگشایند، میبایست فرصت را غنیمت شمرد و دید که این مسئله چگونه و چطور تحقق یافته است.
کمیکهای بلکسد داستان کارآگاهی به نام «جان بلکسد» را دنبال میکنند. جان گربهسانی خوشقلب است و در جهانی که حیوانات انساننما بر روی دو پای خود حرکت میکنند، میزیستد. او همانند بسیاری از همنوعان خودش ۹تا جان مختلف دارد و حتی بیشتر از آنها از دردسرهای مختلف میگریزد و جان سالم بهدر میبرد. جهان کمیکهای بلکسد را میتوان به جهانهایی که در آثار دیزنی (خصوصاً Zootopia) یا مانگای Beastars دیدهایم تشبیه کنیم؛ حتی این مسئله با وجود خوانخو گوارنیدو که سابقاً از انیماتورهای کمپانی دیزنی بوده، بیش از قبل مورد توجه قرار میگیرد.
روال کار داستان در کمیکهای بلکسد کاملاً مشخص است. هر کمیک پیرو یک پروندهی متفاوت میباشد که بلکسد به بهانهی آن از یک ماجرای بسیار بزرگتر از خودش سر درمیآورد. در حقیقت، اگر بخواهیم صرفاً این ماجراها را به عنوان دلایل محبوبیت بلکسد بشناسیم، یکمقدار خودمان را به بیراهه میکشیم. آن چیزی که مخاطبان را پای کمیک نگه میدارد و باعث میشود بگوییم که ما بلکسد را دوست داریم، شیوهی به تصویر کشیدن این جهان و همینطور ارجاعات و اشارات متفاوت آن است. داستان به همان اندازه که در یک جهان کارتونی به تصویر کشیده میشود، همچون مزرعهی حیواناتِ جرج اوروِل بر روی موضوعات روز و انسانی دست میگذارد.
کلی کلیشه راجعبه ما گربهها وجود داره. یکیشون اینطوری میگه که ما ۹تا جون داریم. راستش هیچوقت سعی نکردم که ببینم حقیقت داره یا نه.
_ جان بلکسد
تابهحال نازیها یا نئونازیها را دیدهاید؟ شاید از نزدیک ندیده باشید، اما مطمئناً در کتابها یا فیلمها توجهتان به آنها جلب شده است. اما حیوانات نازی چطور؟ آن دسته از حیوانات سفیدی که خودشان را برتر میپندارند و همچون همتایان انسانیشان به حاکمیت مطلق اعتقاد دارند. این دستهی دوم دقیقاً همان چیزی است که به معنای واقعی کلمه در گوشهای از داستانهای بلکسد موفق به تماشایش خواهید شد. هرچند، حیوانات نازی تنها بخش کوچکی از اشارات سیاسی بلکسد هستند و چندان لازم نیست که به سراغ حیوانات میهنپرستِ آمریکایی یا حیوانات کمونیستِ اهل شوروی بروم.
بلکسد را میتوان پیرو راه و رسم فیلمهای نوآر و داستانهای کارآگاهی قدیمی دانست. تیپ شخصیتی کاراکترهای آن، نسخهای جدید از همان شخصیتهای مشابه هستند که اکنون شکل و شمایل حیوانی به خود گرفتهاند. باز هم قرار است یک پدرخواندهی ثروتمندِ جرم و جنایت ببینید. باز هم زنان اغواگر و دوستان دستوپا چلفتی میبینید. هیچ چیزی تغییر نکرده است. کارآگاه جان بلکسد از نظر مرام و منش، همان قهرمان کلاسیک فیلمها و داستانهاست. برای قدیمیترها، بلکسد نسخهی گربهسانِ «فیلیپ مارلو» است. دختران و مردم عاشق او هستند، به عنوان یک کارکشته بارها خودش را ثابت کرده و به همگان فهمانده که در کاری که وظیفهاش است، بهترین گزینه میباشد. و بین خودمان بماند، جان بلکسد عاشق تعریف کردن ماجراهایش برای ماست.
صحبت از تعریف کردن ماجراهای بلکسد شد، شیوهی روایت کمیک بهطور آشنایی پیش میرود. راویِ داستان جان بلکسدِ آگاهی است که همهی این قضایا را از سر گذرانده و حال، بهطور ژورنالوار ماجراها و ذهنیات خودش را بروز میدهد. گاهی احساس تاسف میکند که چرا فلان کار را انجام نداد و گاهی هم به خودش میبالد که توانسته به آسانی دست بر روی نقطهی درست ماجرا بگذارد. این هم بدانید که کارآگاهِ ما بسیار خودش را قبول دارد؛ در حدی که پایش بیفتد یکتنه به دل دشمن میزند و یک عملیات نجات بزرگ را در کسری از ثانیه ترتیب میدهد.
همهی خوبیهای بلکسد به کنار، اما موقع رفتن سراغ این کمیک باید به چند چیز کوچک دقت کنید. بلکسد قرار نیست موفقیت آثاری چون ۱۰۰ گلوله (۱۰۰ Bullets) یا Fade Out را برایتان تکرار کند؛ اگر دلش بخواهد هم آنقدرها جلو نمیرود که قادر به برابری با آنها باشد. داستانها به خودیِ خودشان سادهاند، اما اجرای آن سادگی در کنار شخصیتهای بامزهای که هم برایمان آشنا و هم غریبه هستند، تجربهی جالبی را به ارمغان میآورد. با خودتان روراست باشید، مگر چند اثر در دنیای کمیک وجود دارد که یک گربهی کارآگاه را به نبرد کلنزمنهای سفیدپوش بفرستد؟ بلکسد نقطهی اوج بیپروایی خالقینش است که با قرار دادن شخصیتهای کارتونی در دنیایی بزرگسالانه، برایمان از حقایقی تلخ و شیرین نقل میکند.
مبحث آرت استایل در دنیای کمیک هیچ زمان یکسان نبوده و نخواهد بود. بسیاری کمیکها از دیرباز وابسته به طراحشان بهکارگیری طراحی آبرنگی را برمیگزینند و این ریسک بزرگ را به جان میخرند. دلیل استفادهام از واژهی ریسک این است که خیلی پیش آمده تا یک کمیک نتوانسته به درستی از موقعیتی که با این نوع طراحی برایش ایجاد شده، بهره ببرد. جایگیری درستِ طراحیهای آبرنگی در میان پنلها و صفحات کمیکی برعکس چیزی که از دور نشان میدهد، بسیار حرکت مشکلی است و چه بسا، بسیارند آثاری که طراحیهای آبرنگیشان قادر نیستند با تمام وجود به یاری داستان بیایند و آن را تکمیل کنند. خوشبختانه، حتی یک پنل از بلکسد این مشکل را ندارد. طراحیهای بلکسد در ردهی این نوع از طراحی، لقب شاهکار را از آنِ خودش میکند.
از طرف دیگر، در برخی صفحات لیاوتهای این کمیک را میتوان متمایز از آثار آمریکایی دانست و آنها را همسو با کارهای اروپاییِ مشابه در نظر گرفت، هرچند که کماکان مشکلی در این کار بهوجود نمیآید. خوانخو گوارنیدو با قلم جادوییاش به تمامی کاراکترها احساس میدهد و جوری این تصاویرِ ثابت را برایمان دلنشین میکند که در ابتدا باورش دشوار است.
مطالعهی بلکسد برای افرادی که میخواهند بهطور جدی وارد عرصهی کمیکخوانی شوند الزامی است. مشخصاً نمیتوانیم لقب بهترین کمیک اروپایی را به بلکسد بدهیم، اما شک نداشته باشید که بلکسد یکی از سرگرمکنندهترین آنهاست. این اثر به مقدار لازم کارآگاهبازی، زد و خورد، عشق و عاشقی و همینطور بخشهای کمدیای دارد که سخت میتوان آن را دوست نداشت. اصلاً مگر میشود که گربهها را دوست نداشت؟