نگاهی به کمیک All-Star Superman | روایت امید برای تمام نسل‌ها

ما انسان‌ها موجودات عجیب و غریبی هستیم. در بازه‌ای از حیات کوتاه‌مان، به یک سری چیز‌ها شدیداً دل می‌بندیم و چندی بعد، همه‌ی عشق و علاقه‌ی پیشین خود را فراموش می‌کنیم؛ انگار که از همان اول هم عشق و علاقه‌ای وجود نداشت. این اتفاق معمولاً زمانی رخ می‌دهد که چیز‌های جدید، جایگزین چیز‌های قدیمی می‌شوند. اغلب به اشتباه گمان می‌بریم که هر چه جدیدتر است، بهتر هم هست و چیز‌های قدیمی، به‌دردنخور، زهواردررفته و بی‌مصرف هستند. مطمئناً چیز‌های جدید در مواقعی بهتر هم هستند، اما نه همیشه. ما چیز‌های قدیمی را رها می‌کنیم چون دیگر همانند روز‌های اولیه، بکر و دست‌نخورده نیستند. برخی شخصیت‌ها و کمیک‌های قدیمی نیز به باد فراموشی سپرده شده‌اند یا به‌واسطه‌ی به‌روزرسانی‌های پی‌در‌پی، دیگر آن حال‌وهوای قدیم خود را ندارند. هرچند «گرنت موریسون»، «فرانک کوایتلی» و «جیمی گرنت» از این قاعده پیروی نکردند و با دستمال گردگیری و براق‌کننده‌ی مخصوصِ خود، به سراغ یکی از قدیمی‌ترین شخصیت‌های کمیک‌بوکی رفتند تا به آن رنگ و جلا دهند: یعنی سوپرمن.

سوپرمن در کمیک آل-استار سوپرمن با وسواس تمام، غبارزدایی شده تا مبادا به میراث دیرینه‌اش لطمه‌ای وارد شود. تمام عناصری که در دو دوره‌ی نخست تاریخ کمیک‌بوک، یعنی عصر طلایی و عصر نقره‌ای، سبب جذب مخاطبان به این شخصیت شده بودند، در این داستان دست‌نخورده باقی مانده‌اند. تلاش خالقین این اثر به مجموعه‌ای از ماجراهای از هم گسیخته ختم شد که تمامی مفاهیم و المان‌های موجود در داستان‌های پیشینِ «مرد پولادین» را با اشتیاق در آغوش می‌گیرد و به آن‌ها ادای احترام می‌کند. «آل-استار سوپرمن» با افتخار، میراث جری سیگل، جو شوستر، کرت سوان و مورت وایزینگر را بر دوش خود حمل می‌کند تا با یاری آ‌ن‌ها بتواند، فصل پایانی «آخرین فرزند کریپتون» را رقم بزند.

آل-استار سوپرمن در همان صفحات اول، تکلیفش را با خواننده روشن می‌کند: داستان درباره‌ی روزهای پایانی سوپرمن است. به لطف دسیسه‌های پلید «لکس لوثر»، سوپرمن برای نجات یک سفینه‌ی فضایی، بیش از حد به خورشید نزدیک می‌شود و با جذب میزان مهلکی از انرژی آن، به پیشواز مرگ می‌رود. سرانجام پس از سال‌ها تلاش، لکس لوثر موفق می‌شود تا دشمن دیرینه‌ی خود را شکست دهد. سوپرمن که زمان محدودی برای زندگی کردن دارد، تصمیم می‌گیرد تا آنجایی که در توانش هست، فرصتِ باقی‌مانده را صرف اصلاح اموری کند که پیش‌تر، زمان کافی برای پرداختن به آن‌ها را نداشت؛ از جمله رابطه‌ی بلندمدتش با «لوییز لین». موریسون و کوایتلی، ماجرای آخرین روز‌های سوپرمن را در قالب چندین ماجرای مجزا (و در عین حال مرتبط) به تصویر می‌کشند و ما در هر قسمت با مجموعه‌ی متنوعی از شخصیت‌های مکمل و ابرشرور‌های موجود در کمیک‌های سوپرمن برخورد می‌کنیم. امضای گرنت موریسون و سبک علمی-تخیلیِ پیچیده‌ی او و البته، طراحی چشمگیر و لذت‌بخش کوایتلی را می‌توان در تمامی صفحات این کمیکِ به‌ظاهر ساده مشاهده کرد.

موریسون قصد ندارد که با چپاندن تمامی شخصیت‌های مکمل تاریخ سوپرمن، یک اثر شلوغ را تحویل طرفداران دهد. طبیعتاً، شخصیت‌هایی نظیر لوییز لین، «جیمی اولسن»، «پری وایت»، «استیو لمبارد» و «کت گرنت» در این کمیک حضور دارند، اما این باعث نشده است که فضای کافی برای ابرشرورانی مانند لکس لوثر، «پاراسایت» و «بیزارو» وجود نداشته باشد. خالقین این کمیک، ما را به سفری اعجاب‌انگیز و سرگرم‌کننده می‌برند و جاهای دیدنی دنیای سوپرمن مثل «قلعه‌ی تنهایی»، «دنیای بیزارو» و شهر درون شیشیه‌ای «کندور» را نشان‌مان می‌دهند. موریسون و کوایتلی تا آنجایی که ممکن است، ایده‌های جدید خود -که الهام گرفته از عصر طلایی و عصر نقره‌ای هستند- را وارد داستان می‌کنند و در کمال تعجب، این ایده‌های جدید هیچ ناسازگاری و ناهماهنگی با داستان‌های کلاسیک آن زمان ندارند.

کوایتلی هر آنچه که در زمینه‌ی طراحی سوپرمن در دهه‌های گذشته تثبیت شده بود را سرلوحه‌ی کار خود قرار داده و از آن‌ها بهره می‌گیرد. او برای خلق پانل‌های اورجینال و نوآورانه‌ی خود، سبک مدرن را با اتمسفر داستان‌های علمی-تخیلی دهه‌ی ۵۰ پیوند می‌زند؛ نتیجه‌ی آن، خلق اثری‌ست که تاریخ انقضا ندارد و برای هر دوره‌ای مناسب است. کوایتلی که یکی از بهترین طراح‌های حال حاضر کمیک‌بوک محسوب می‌شود، اثری را خلق کرد که تا ابد چشم‌نواز و زیبا خواهد ماند. تصویرسازی در این کمیک فوق‌العاده است. پرواز سوپرمن در میان سیل خروشان پرتوهای خورشید، عاشقانه‌ی او لوییز لین بر سطح ماه و زانو زدن مرد پولادین در کنار سنگ قبر پدرش، نمونه‌ای از این تصویرسازی‌های شگفت‌انگیز هستند. طراحی کوایتلی در کمیک آل-استار سوپرمن بی‌نقص است. علی‌رغم اینکه در خلق پانل‌هایش از جزئیاتِ غیرضروری پرهیز کرده است، اما پانل‌های این کمیک همچنان مملو از جزئیات هستند.

کوایتلی اصلاحات ریزی را بر روی لباس سوپرمن اعمال می‌کند. جذابیت ظاهری لوییز لین نیز طوری به تصویر کشیده شده است که به‌راحتی می‌تواند تایتان‌هایی مثل «اطلس» و «سامسون» را به خود جذب کند؛ چه برسد به مردی مثل سوپرمن! پاراسایت نیز به شکل یک هیولای آزاردهنده طراحی شده است و ظاهرش با اسمش کاملاً همخوانی دارد (Parasite یعنی انگل). ‎چهره‌ی بیزارو به زامبی‌ها شباهت بیشتری دارد و بدنش نیز از آن ظاهر استخوانی‌ِ عصر نقره‌ای فاصله گرفته است. بی‌شک، لکس لوثر شاخص‌ترین ظاهر را در میان سایر شرورهای داستان دارد. ممکن است ظاهر عضلانی جدید او به چشم خواننده‌ها غیرعادی جلوه کند، هرچه باشد او باهوش‌ترین ابرجنایت‌کار دنیاست، نه عضلانی‌ترین؛ اما گرنت موریسون نشان می‌دهد که لکس لوثرِ داستان او، به همان اندازه که برای هوشش ارزش قائل‌ است، به فیزیک خود نیز توجه می‌کند. قطعاً «بار-ال» و «لیلو»، زوجی که قصد دارند زمین را به کریپتون جدید تبدیل کنند، بهترین طراحی را در میان سایر شخصیت‌ها دارند. این زوج لباس‌فرم زرد و بنفشِ کریپتونی بر تن دارند و از سر تا گردنشان نیز پر از گجت‌های فلزی است.

رنگ‌آمیزی و جوهرزنی جیمی گرنت در زیبایی و شکوه، دست کمی از طراحی کوایتلی ندارد. گرنت با دقت، تمامی چین و چروک‌های لباس شخصیت‌ها را به تصویر کشیده است. طراحی‌ مکان‌هایی مثل قلعه‌ی تنهایی، دنیای بیزارو، متروپلیس و… با خط‌‌کشی‌های (Lining) استادانه‌ی گرنت به حد کمال رسیده‌اند. نقطه‌ی اوج کار گرنت در خطوطِ صورت شخصیت‌ها جلوه می‌کند. به کمک این خطوط به‌راحتی می‌توان حالات روحی و احساسی شخصیت‌ها را تشخیص داد. در بیشتر صفحات، از رنگ‌های روشن و زنده استفاده شده است که کاملاً با حس مثبت‌اندیشی نهادینه شده در ذات سوپرمن و اتمسفر کمیک، همخوانی دارد. یکی از زیباترین صحنه‌ها نیز مربوط به ضیافت سوپرمن و لوییز است. نوری که در این ضیافت از بالای سرشان می‌تابد، چهره‌شان را درخشان کرده است. جالب است هر زمانی که سوپرمن را از دیدِ لوییز می‌بینیم، تصویر او از حالت رنگی به خاکستری روشن تغییر می‌کند. به قول لوییز:

این اولین باری بود که رابطه‌ی عجیب و غریب‌مون رو کاملاً سیاه و سفید می‌دیدم.

ایده‌های داستانی گرنت موریسون فوق‌العاده‌اند. قهرمان داستان از ماجرایی به ماجرای دیگر قدم می‌گذارد و هرکدام از این ماجراجویی‌ها به نوبه‌ی خود، همانند داستان‌های علمی-تخیلی دهه‌ی ۵۰، بی‌نظیر و منحصربه‌فرد هستند: اعطای قدرت‌های فراانسانی به لوییز لین و جنگ با مردان دایناسوری ساکن در هسته‌ی زمین، متوقف کردن نقشه‌ی زوج کریپتونی‌ای که قصد دارند زمین را به زیستگاه جدیدشان تبدیل کنند، گرفتار شدن سوپرمن در دنیای بیزارو، آن هم موقع سقوط به بُعد جدیدی از مالتی‌ورس به اسم Underverse، نمونه‌هایی از این ایده‌های بکر هستند. رویکرد گرنت موریسون کاملاً جدی است. فضای رنگی و شاد کمیک نیز با حقیقتی که در صفحات نخست داستان آشکار می‌شود، متعادل شده است: سوپرمن به‌زودی می‌میرد و وقت چندانی برای بهتر کردن اوضاع زمین ندارد.

توجه: این پارگراف از مقاله حاوی اسپویل می‌باشد.

با اینکه آل-استار سوپرمن درباره‌ی مرگ سوپرمن است، اما از غم‌نامه‌های اغراق‌آمیز فاصله گرفته است. موریسون و کوایتلی به آل-استار سوپرمن، قلبی تپنده و اصیل داده‌اند، که خصوصاً در صفحاتی که لوییز لین و جاناتان کنت حضور دارند، بیشتر می‌تپد. پیش از اینکه سوپرمن جانش را برای نجات زمین و بشریت فدا کند، او و لوییز از آخرین فرصتشان برای با هم بودن نهایت استفاده را می‌برند و صحنه‌ای بسیار عاطفی را خلق می‌کنند. به داستان مرگ جاناتان کنت برمی‌گردیم. سخنرانی احساسی کلارک کنت در مراسم تدفین پدرش، به‌زیبایی خصیصه‌های نهادینه‌شده در شخصیت او را برای ما توصیف می‌کند. نکات ظریف‌تری نیز وجود دارند که شاید کمتر مورد توجه قرار گرفته باشند. مثلاً زمانی که سوپرمن روبه‌روی آینه‌ی حقیقت ایستاده و به عینک «کلارک کنت» که در گوشه‌ی آینه قرار دارد، خیره شده است. انگار دارد به این فکر می‌کند که زندگی دوگانه‌اش چه تاثیری بر رابطه‌ی او و لوییز داشته است. [پایان اسپویلر]

کلارک کنتِ داستان موریسون، همان کلارک کنتی است که در فیلم سوپرمن (۱۹۷۸)، ساخته‌ی «ریچارد دانر»، دیده بودیم. البته کلارک کنتِ موریسون، کمی دست‌وپا چلفتی‌تر از نسخه‌ی «کریستوفر ریوز» فقید است. او یک مرد درشت هیکلِ بی‌دست‌و‌پا و پریشان است و هیچکس حتی فکر این را هم نمی‌تواند بکند که او همان سوپرمن است. او دائماً سکندری می‌خورد و به زمین می‌افتد و با لکنت، جمله‌هایش را ادا می‌کند. موریسون و کوایتلی کاری کردند تا هیچکس باور نکند که این مردِ به‌شدت کم‌رو و خجالتی، در واقع همان سوپرمن است. وقتی لکس لوثر از او می‌پرسد که چرا به‌عنوان یک خبرنگار، دستگاه ضبط صوت همراهش نیست، کلارک در جواب می‌گوید:

اون‌ چیزها… اوه… راستش من… ظاهراً نمی‌تونم یکی از اون‌ها رو راه… اوه… بندازم تا ازش استفاده کنم… بجاش از مامانم تندنویسی یاد گرفتم.

جادوی واقعی کمیک آل-استار، عملکرد دقیق گرنت موریسون در شخصیت‌پردازی سوپرمن است. مرد پولادین با تمام وجودش سعی می‌کند که در زمان باقی‌مانده، دنیا را به جای بهتری تبدیل کند؛ چه از راه نجاتِ جان یک پسر و جلوگیری از تصادفش با یک کامیون و چه از راه درمانِ کودکان سرطانی. سوپرمن در همان قسمت اول کمیک اعلام می‌کند که «همیشه یک راهی هست» و تا آخرین لحظه نیز به این عقیده‌ پای‌بند می‌ماند. هر کاری که سوپرمن انجام می‌دهد، الهام‌بخش دنیایی می‌شوند که تحت محافظت خودش است. کلارک در مراسم تدفین پدرش می‌گوید:

اون (پدرم) به من یاد که بزرگی یک مرد، به حرف‌هایی که می‌زنه نیست، بلکه به کارهایی هست که انجام می‌ده.

بگذارید سایر قهرمانان شما شک به دل خود راه دهند؛ اما سوپرمنِ گرنت موریسون بهتر از همه‌ی آن‌ها می‌تواند خوب را از بد تشخیص دهد. حتی مرگ هم نمی‌تواند او را به منجلاب ناامیدی بکشاند. قهرمان ما، هم در لباس کلارک کنت و هم در لباس سوپرمن از لکس لوثر خواهش می‌کند که خود را اصلاح کند. او به لکس لوثر می‌گوید:

لکس، می‌دونم که تو اونقدرها هم بد نیستی.

سوپرمن می‌داند که لکس لوثر مسبب مرگ زودهنگامش است و با این‌حال، هنوز امیدوار است که او به انسان بهتری تبدیل شود. به این می‌گویند مثبت‌اندیشی و این چیزی‌ست که آن را سوپرمن می‌نامیم.

آل-استار سوپرمن یک دستاورد بزرگ در کارنامه‌‎ی حرفه‌ای موریسون و کوایتلی محسوب می‌شود. این دو نفر، نسخه‌ای از سوپرمن را از دل قفسه‌‌های کهنه بیرون آوردند که هیچ خالق دیگری شهامت دست زدن به آن را ندارد. آن‌ها توانستند با غبارزدایی و جلا دادن به این شخصیت کهنه، یک داستان با شکوه خلق کنند. در واقع، موریسون و کوایتلی ثابت کردند که همیشه یک راهی پیش روی ما هست.

منبع ComicsAuthority.com
6 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments