بررسی عملکرد عناوین زمین یک | دیگر نمی‌توانید به خانه بازگردید

در سال ۲۰۱۰، انتشارات مارول شدیداً روی جهان آلتیمیت خود حساب باز کرده بود، جهان جایگزینی برای مدرنیزه کردن قهرمانان و آزمودن تغییرات عظیم. از طرفی دیگر، دی‌سی نیز که به همین دلیل طرح All-Star را اجرا کرد، تقریباً شکست آن را پشت سر گذاشته بود. البته این طرح موفقیت‌هایی نیز به‌دست آورد، اما در نهایت نتوانست همانند آلتیمیت تبدیل به یک چشم‌انداز منسجم و یکپارچه شود.

ایده‌ی «زمین یک» یا همان Earth One در واقع به نوعی تکرار مورد اول و اصلاح مورد دوم است. مانند آلتیمیت، تمرکز این طرح بر روی روایت مجدد خاستگاه ابرقهرمانانِ محبوب می‌باشد که حال در قرن ۲۱ از نو به آن‌ها شکل داده شده است. و همانند All-Star، سعی دارد این کار را با دادن آزادی فراوان به استعدادهای درجه یکِ خود به انجام برساند. زمین یک شاید موضوع و ایده‌ی جالبی باشد، اما نمی‌توان آن را یک نقطه‌ی عطف در تاریخ انتشارات دی‌سی به حساب آورد و در کل، از اهمیت و تاثیرگذاری چندانی برخوردار نیست. و می‌خواهیم چرایش را در چند بخش مورد بحث قرار دهیم.


ایده‌ها

این دنیا به‌دست «جی. مایکل استرازینسکی» آغاز می‌شود، با منطقی‌ترین کاراکتر ممکن برای شروع: «سوپرمن». شاید «بروس وین» توانسته باشد در فروش ماهانه‌ی کمیک‌ها و محبوبیت در سینما از «کال اِل» برتری یابد، اما هنوز هم این پسر پیشاهنگِ باابهت، مرکز اصلی جهان دی‌سی است.

استرازینسکی به تازگی مارول را ترک کرده بود، و به چندین دلیل انتخابی ایده‌آل محسوب می‌شد. عمده‌ی نگرانی در رابطه با انتخاب نویسنده‌ی مناسب برای سوپرمن به شخصیت خاص او بازمی‌گردد، و استرازینسکی با آثار درخشانی که در مارول به جای گذاشت (مانند سری کمیک ثور، سیلور سورفر و البته Supreme Power: Hyperion) نشان داد می‌تواند از پس این مسئله بربیاید و از موجوداتی با قدرت‌های خداگونه، کاراکترهایی جذاب بسازد. گذشته از این، رانِ او در سری The Amazing Spider-Man ثابت نمود که می‌توان روی او حساب باز کرد تا ایده‌هایی نو و هدفمند را به دنیای کاراکتر پیشگام یک انتشارات وارد کند.

استرازینسکی سعی داشت همین رویکرد را در این کمیک به‌کار ببندد. اما خب، همیشه این ایده نمی‌توانست منسجم باشد، یا به تمام جوانب آن به خوبی پرداخته شود. اما پیش از آنکه به این موضوع بپردازیم، می‌خواهم تغییر مجذوب‌کننده‌تری را مورد بررسی قرار دهم که استرازینسکی در خاستگاه سوپرمن به عمل آورد و در خفا تاثیرات شدیدی بر آن گذاشت: کریپتون یک.

  • کریپتون پرایم

از ریشه‌های داستان «جری سیگل» و «جو شوستر» گرفته تا روایت‌های «بیرن»، «دانر» و حتی «آلن مور»، کریپتون دائماً یک بهشت حقیقی به تصویر کشیده می‌شد که در آن، پیشرفت‌های علمی و فرهنگی از ساکنین آن موجوداتی کمابیش آرمانی ساخته بودند. مکانی که در تضاد با آرمان‌شهر بودنش، یا بر حسب تقدیر و تراژدی، محکوم به فنا گشت. و حرص، غرور و جهلِ جامعه‌اش آن را به کام نابودی کشاند.

در اوایل دهه‌ی ۳۰، وقتی این سرگذشت برای اولین بار به رشته‌ی تحریر درآمد، کریپتون، آخرین فرزندش و آمریکا در واقع به طرز نمادین هشداری را به تصویر می‌کشیدند؛ هشدار وقوع جنگ جهانی دوم و فرا رسیدن زمانی که «ایمان در خوبان بمیرد». اما اگر از دیدگاه جان بیرن به قضیه نگاه کنیم، می‌تواند یک زنگ خطر آینده‌نگرانه نسبت به دوران ترس سرخ در آمریکا و جنگ سرد نیز باشد. ترس از ضعف‌های شخصیتی که در ذات بشر نهفته است وجود یک قدرت برتر، هم از نظر اخلاقی و هم فیزیکی را ملزم می‌سازد؛ و به دو صورت می‌توان کریپتون را تفسیری از جنگ سرد دانست. یک فرهنگِ روبه‌فساد که تکبر آن موجب سقوطش می‌شود، یا یک جامعه‌ی سوسیالیستی که آنقدر ازخودراضی است که نمی‌تواند یک آخرالزمان واضح را پیش رویش ببیند و از آن جلوگیری کند. در هر دو صورت، آمریکا نباید به چنین سرنوشتی دچار شود.

  • کریپتون یک

مهم نیست کدام نسخه و یا داستان را بخوانید، در جهان اصلی دی‌سی هدف رساندن یک پیام به مخاطب است: سوپرمن اهل دنیایی است که در آن بدترین دشمنِ مردم، خودشان هستند.

و جی‌. مایکل استرازینسکی در این نقطه، مسیر داستان زمین یک را از جهان اصلی دی‌سی جدا می‌سازد. در روایت او، کریپتون طی آخرین حرکت از یک جنگ بی‌پایان با درونیا (Dheronia) نابود می‌شود. درونیا سیاره‌ای در مجاورت کریپتون است و از لحاظ منابع فقیر می‌باشد. همچنین ساکنین آن تکامل یافته و تبدیل به گونه‌ای خاص شدند. یک نژاد قدرتمند که از لحاظ ظاهری شبیه زارنیایی‌ها هستند. فرمانده تایرل (که بعدها مشخص شد با زاد اِل همدست بوده) باعث شد در این داستان عامل نابودی کریپتون یک تهدید خارجی باشد تا خود مردم آن.

به عبارتی دیگر، کریپتون پرایم نمایان‌گر دنیایی بود که در آن نزاع وجود داشت، اما حاکم بودن صلح بر فضای جامعه تا جایی پیش رفت که تنها تهدید باقی‌مانده را خود مردم برای سیاره‌شان به ارمغان آوردند. اگر از این عیب و منفجر شدنش چشم‌پوشی کنیم، این دنیا اغلب به عنوان یک آرمان‌شهرِ نسبی نمایش داده می‌شد. اما از طرفی دیگر، کریپتون یک در بحبوبه‌ی جنگ قرار دارد، و مکانی است که غریبه‌ها و خارجی‌ها بزرگ‌ترین تهدیدش به‌شمار می‌روند، بنابراین موجب گسترش آن حس خشونت، بدگمانی و سوءاستفاده از دیگران در مردم کریپتون می‌شود.

و این دو دنیای مختلف، هرکدام بر روی آخرین فرزند خود یک تاثیر خاص برجای می‌گذارند. نگرش سوپرمن دنیای اصلی این است که عموماً آدم‌ها خوب هستند و تنها در راه خوب بودن به کمک احتیاج دارند، در حالی که سوپرمنِ کریپتون یک، دارای یک چهارچوب ذهنی جنگ‌طلبانه و فاقد حس همدردی است و ترجیح می‌دهد دشمنان خود را به قتل برساند. این جنگ، این تغییرِ به ظاهر کوچک که به‌جای عمق و درونِ شخصیت در محیط پیرامون او رخ داد، توانست تمام دنیای کاراکتر را زیر و رو کند.

اثری خلق‌شده به‌دست زوج «جف جانز» و «گری فرانک» که به تازگی رانِ موفقیت‌آمیز خود در کمیک‌های اکشن (Action Comics) را به پایان رسانده بودند. در واقع، جانز پس از ران‌های نوآورانه و جریان‌ساز خود برای شخصیت‌های «فلش» و «فانوس سبز» به موفقیت‌های بسیاری دست یافت و بدون شک، همین دو عنوان بودند که مقام سرپرست جدید بخش خلاقیت انتشارات دی‌سی را برای او به ارمغان آوردند.

تصور کردن انتظار آمیخته با هیجانِ هواداران چندان کار سختی نیست؛ بتمن که طبق معمول بیشترین فروش را در این صنعت دارا است، و حضور جانز به عنوان نویسنده نیز این انتظارات را تشدید می‌کرد (همچنین شایعات رایج پیرامون فیلم بتمن هم کم تاثیری نداشتند). بنابراین چندان دور از ذهن نبود که عنوان Batman: Earth One تبدیل به مورد انتظارترین کمیک این طرح شود.

در پایان، این عنوان از دیگر آثار زمین یک بیشتر فروش رفت، با فروشی نزدیک به یک و نیم برابر سوپرمن، حتی با این وجود که سوپرمن اولین اثر این مجموعه بود. هرچند، احتمالاً این رویکردِ جانز بود که در نهایت به موفقیت ابتدایی این کتاب منجر شد.

پس از کمیک شوالیه‌ی تاریکی بازمی‌گردد (The Dark Knight Returns) ایده‌هایی مخاطب‌پسند وارد داستان‌های بتمن شدند و این کاراکتر برای خوانندگان حالتی خداگونه پیدا کرده بود، کسی که تحت هر شرایطی از عهده‌ی همه‌چیز برمی‌آید. هدف این نوسازی به‌دست جانز این بود که بتمن از آن وضعیت قادرِ مطلق بودن دربیاید و باری دیگر به موقعیتش به عنوان تنها موسس فانی لیگ عدالت بازگردد. جانز یک بروس وین بسیار متفاوت را به هواداران ارائه می‌کند. بروس وینی که در ابتدا یک بچه‌ی لوس، مغرور و نفرت‌انگیز است و این‌گونه نیست که مرگ والدینش او را در لحظه متحول سازد و سپس برای تمرین به دور دنیا سفر کند تا تبدیل به یک پارتیزان نقاب‌دار شود‌؛ و این تغییر چنان تاثیر عمیقی بر جای می‌گذارد که بتمن در این کتاب یک متخصص هنرهای رزمی، استاد فرار و یا کارآگاهی خبره در سطح جهانی نیست. او هنوز هم کمابیش همان بچه‌ی مغرور است، به علاوه‌ی آسیبی روحی‌ای که طی این یک یا دو دهه تحت درمان قرار نگرفته است. می‌توان گفت این بروس وین بسیار آسیب‌دیده‌تر از آن نسخه‌ی معمولش است.

سوای هر عنصر داستانی دیگری، تصمیم نویسنده برای تضعیف قدرت‌های شخصیت اصلی است که از این عنوان یک اثر متفاوت می‌سازد؛ به ویژه وقتی کمتر باشکوه بودنِ بتمن در این اثر، عرصه را برای خودنمایی دیگر کاراکترها فراهم می‌کند. برای مثال، «آلفردی» شبیه به «دان جانسون» و آموزش‌دیده‌ی نیروی ویژه‌ی ارتش، یک «کیلر کراک» با خوی قهرمانانه، و «پنگوئنی» که به‌طرز عجیبی عادی است.

اولین جلد از رانِ «گرنت موریسون» با پرسشی آغاز می‌گردد که مدام‌پرسیدن آن توسط خالقان برای تعداد کثیری از افراد کمی آزاردهنده واقع می‌شود: «آیا می‌توان و باید در عرصه‌ی هنر به معضل خشونت جنسی پرداخت؟» و اینکه موریسون خود به این پرسش پاسخ می‌دهد چندان رضایت‌‌بخش نیست. شاید قضاوت این یا هر تصمیم دیگری کار درستی به‌نظر نیاید، اما وقتی پای بحث درباره‌ی این کتاب به میان می‌آید نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد.

  • تمیسکیرا

وقتی موریسون نوشتن این کتاب را آغاز کرد، زمانی بود که خاستگاه جدید «واندرومن» بسیار محبوب واقع شده بود (همان داستان دختر واقعی «هیپولیتا» که برای نجات دنیا جزیره‌ی بهشت را ترک می‌کند). حتی اگر سالیان متمادی پیشین را در نظر نگیریم، با توجه به اتفاقات چند سال اخیر، چندان تعجبی نخواهد داشت که مردم مجذوب یک بهشت متشکل از زنان شوند. بهشتی به معنای واقعی کلمه که با قهرمانی، برابری و اصالت یونان باستان شناخته می‌شود. اما حقیقت امر طور دیگری‌ست. این داستان تنها حالت مدرن خاستگاه این کاراکتر است. خاستگاه ابتدایی «دایانا» در دهه‌ی ۴۰ مسلماً مشکل‌سازترین میان ترینیتیِ دی‌سی محسوب می‌شد. شاید برگرداندن خاستگاه سال ۱۹۴۰ به‌دست شخصی مانند موریسون چندان دور از ذهن نباشد، اما هنوز هم دیدنش بسیار تعجب‌آور است.

در ابتدای خلقت آمازونی‌ها به‌دست «ویلیام مولتون مارستون» و «اچ. جی. پیتر»، نام اصلی این سرزمین «جزیره‌ی بهشت» بود، و این مکان حال و هوای جنسیت‌گرایانه‌ای داشت که امروزه نامقبول به‌نظر می‌رسد. این دقیقاً همان توصیفی از تمیسکیرا در سال ۱۹۴۰ است که یک نفر می‌تواند ارائه کند.

دایانا و آمازون‌ها همیشه با اساطیر یونان ارتباط بسیار تنگاتنگی داشته‌اند، و این مسئله -مخصوصاً امروزه- خوشایند نیست که فیلم‌ها، کمیک‌های مدرن و خودِ کاراکتر از اشاره‌ی مستقیم و سرراست به این اساطیر شدیداً خودداری می‌کنند. حقیقت نامطلوب این است که خشونت جنسی پایه و اساس داستان‌های کوه المپ را تشکیل می‌دهد. از خدایان تا الهه‌ها و هیولاها و انسان‌ها، انبوهی از داستان شامل نوعی از خشونت هستند.

«زئوس» به حیوانات و حتی نور خورشید تبدیل شد تا به زنان فانی تجاوز کند. «هرا» روش‌های هولناک و بی‌رحمانه‌ای برای جلوگیری از بچه‌دار شدن قربانیان زئوس ابداع کرد. «مدوسا» زمانی کاهنه‌ی زیبای «آتنا» بود، تا اینکه «پوسایدون» به او حمله کرد و به دلیل نقض سوگندِ عفتش آن مجازات معروف بر سرش آمد. حتی «مینوتار» یک متجاوز و آدم‌خوار بود. و با این وجود، این اساطیر به خوبی و خوشی در تاریخچه و یا حتی شجره‌نامه‌ی واندرومن که نماد فمنیسم است به نمایش گذاشته می‌شوند.

این قضیه دوباره ما را به همان خانه‌ی اول و به سوال «آیا می‌توان و باید در عرصه‌ی هنر به معضل خشونت جنسی پرداخت؟» بازمی‌گرداند. شاید جواب موریسون به این عبارتِ عاجزانه قانع‌کننده نباشد، اما از نو ساختنِ آمازون‌ها به عنوان فرهنگ مخصوص خودشان و جدا از یونان، و تا حدودی در تضاد با آن باعث می‌شود که سخت بتوان این بخش از خاستگاه دایانا را توجیه کرد، بخشی که به‌دست همگان بدون هیچ چون و چرایی پذیرفته شده است.


مشکلات

  • شخصیت‌پردازی سوپرمن

استرازینسکی «کلارک کنت» را تبدیل به یک بیگانه‌ی بسیار قدرتمند می‌کند. و شاید حتی فرزند مسموم یک دنیای جنگ‌زده. این ایده‌ی جذابی است، اما ثمره‌اش خیر. در ابتدا، این سری به‌خاطر نسخه‌ی تاریک، عبوس و افسرده‌ای که از سوپرمن نشان داد شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت. ممکن است در ابتدا فکر کنید که خب، هدف واضح عنوان سوپرمن: زمین یک ارائه‌ی نسخه‌ی نوینی از سوپرمن بود، اما با این وجود، انتقادات وارد شده کاملاً درست است.

این ایده که کال اِل نمایانگر تجربه‌ی جدیدی از غریبه بودن و نشان‌دهنده‌ی کسی که احساس طرد شدن و بیگانگی می‌کند باشد، به عنوان یک دیدگاه جالب به‌نظر می‌آید، اما در عمل شاید ریسک بسیار بزرگی به‌شمار برود. تحت این شرایط، سوپرمن ممکن است بیشتر احساس کند که بیگانه و خطرناک است و فاصله‌ی خود با انسانیت را بیش از پیش ببیند. بنابراین سوپرمنِ ناامیدِ استرازینسکی (یا حداقل کریپتونی‌ای که بخش اعظم احساس همدردی خود را از دست داده) می‌تواند تماماً برای مخاطب گیج‌کننده و ناشناخته باشد.

  • کلیّت بتمن

بی‌تردید جف جانز نویسنده‌ی موفق و مهمی است. «ریبرث» و «فلش‌پوینت» از عناصر مهم و اساسی تلاش‌های انتشارات دی‌سی هستند. اما خب، هستند کسانی که به او انتقاداتی وارد می‌کنند، به‌ویژه در میان هواداران بتمن. اغلب آن‌ها نیز گفته‌اند که این نویسنده یا بلد نیست برای شوالیه‌ی تاریکی داستان بنویسد، یا اینکه حقیقتاً به‌طرز اساسی از این کاراکتر نفرت دارد. در سال ۲۰۱۲ حتی اگر کسی می‌گفت جانز چیزی غیر از بهترین تلاشش را برای این اثر ارائه می‌کند باز هم مسخره به‌نظر می‌آمد، اما پس از کمیک بتمن: سه جوکر (Batman: Three Jokers) حتی از او انتظار نمی‌رود که داستان خوبی برای بتمن بنویسد.

ایده‌ی جانز برای دور کردن بتمن از آن حالت خداگونه و بازگرداندنش به همان قواعد ابتدایی خوب بود، یا حداقل پتانسیلش را داشت و مطمئناً باعث فروش خوب این کمیک شد. اما الان اگر آن را بخوانید، پی خواهید برد که این بتمن حتی از سوپرمن زمین یک هم غیرواقعی‌تر است، و این کمیک را به بدترین اثر در میان این مجموعه تبدیل می‌کند.

جانز در هر فرصتی این کاراکتر را تخریب می‌کند، و این تنها محدود به هنرهای رزمی و دیگر توانایی‌های بتمن نمی‌شود. بتمنی که او نمایش می‌دهد یک بزدل است که در اولین شب گشت‌زنی‌اش فرار می‌کند، حتی با اینکه می‌داند کسی احتیاج به کمک دارد. این بروس وین حتی نسبت به قبل هم هیولایی بی‌احساس‌تر است و حتی به سختی می‌توان دید که او مسئولیت مرگ والدین خود را گردن بگیرد. همچنین او یک احمق به تمام معناست، و اصلاً نزدیک به آن لقب معروف «بزرگ‌ترین کارآگاه دنیا» نیست؛ تا جایی که در همان ابتدای رویارویی‌اش با پنگوئن -بعد از اینکه این پیرمرد ریزنقش به سادگی او را از پای درمی‌آورد- به‌طور تصادفی هویتش برای او فاش می‌شود. در حقیقت، هر کاراکتر دیگری از آلفرد گرفته تا «بولاک»، بهتر از بتمن ایفای نقش می‌کنند و جانز مطمئن می‌شود که خوانندگان این نکته را بدانند.

بتمنی که اغلب انسان‌ها آرزویشان است شبیه او باشند، توسط قلم جف جانز به هیچ‌وپوچ تبدیل شد. درمورد بتمن نیز همانند سوپرمن، اگر تعدادی از عناصر را از میان بردارید، باز هم اغلب آن کلیّت کاراکتر را خواهید داشت، اما یک بتمن بدون زیرکی، فداکاری و یک هدف والا درست به اندازه‌ی یک سوپرمنِ بدون انسانیت به‌دردنخور است. نکته‌ی آزاردهنده اینجاست که جانز چه‌قدر سخت تاکید دارد که این انتخابش هدفمند بوده است. شاید در این مقاله پیرامون مشکلات واندرومن بیشتر توضیح داده شود، اما در واقع، بتمن: زمین یک دقیقاً و به‌طرز واضحی بیشترین توهین را به هواداران کرد.

  • دنیای مردها در کمیک واندرومن

واندرومن اولین ابرقهرمان مونثی است که در دوران خلقت سوپرمن و عصر طلایی کمیک‌بوک خلق شد. و بسیاری از پیام‌های پی‌در‌پی و تحسین‌برانگیز در شماره‌های اولیه‌ی این کاراکتر یافت می‌شود، به‌طوری که شخص «گلوریا استاینم» این کاراکتر را به عنوان یک نماد فمنیسم ستود و آن داستان‌های ابتدایی را الهام‌بخش نامید. بنابراین، پدید آوردن یک تجسم جدید و بزرگ از واندرومن می‌تواند به عنوان یک تعبیر کلی از زنان یا بازتابِ آرمان‌های معاصر فمنیسم دیده شود.

اصلاً ماجرا را ساده‌تر بگیریم. واندرومن: زمین یک همانند دیگر همتایان خودش در این مجموعه، نظیر بتمن و سوپرمن، قرار است تا از روی سوالاتی نظیر اینکه «چه چیزهایی می‌توانند یا می‌بایست یک کمیکِ واندرومن را شکل دهند؟» قضاوت شود. در مسئله‌ی دایانا حتی، مفاهیم بسیار دور از دسترس‌مان هستند. این‌ها سوالات مهمی در سال ۲۰۱۲ بودند که حالا پس از گذشت یک دهه عمیق‌تر هم شدند.

  • تعرض جنسی

اینکه موریسون از این کتاب برای نشان دادن خشونت جنسی استفاده کرد، نیازمند این قضاوت است. اولین صفحات این کمیک به توصیف تجاوز به هیپولیتا و آمازونی‌ها می‌پردازد. صحنه‌ها همان‌قدر که غیرمنتظره هستند، صریح و بی‌پرده نیز می‌باشند. استفاده از این داستان برای شروع، حالا به هر دلیلی، فوق‌العاده پرخاشگرانه است و شمار خوانندگان واندرومن را توسط سادیسم تحت تاثیر قرار می‌دهد. داستان‌هایی با محوریت قهرمانان زن برای تعداد بی‌شماری از افرادی که دقیقاً با همین نوع آسیب روحی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، مانند یک سرپناه عمل می‌کند، و استفاده از این داستان بدون هیچ اطلاع یا هشداری اگر خیانت کردن به آن‌ها نباشد، مطمئناً آن‌ها را زده می‌کند.

  • صحت تاریخی

هیپولیتا دو افسانه‌ی اصلی در رابطه با خود دارد و هر دو شامل رابطه‌ی جنسی، خشونت و خیانت هستند. طی دهه‌ها، عناوین واندرومن تلاش‌های بسیاری برای کتمان این حقایق کرده‌اند و کمیک واندرومن: زمین یک این نکته را آگاهانه پشت گوش می‌اندازد. همانطور که گفتیم، خشونت جنسی و آزار زنان پایه و اساس تعداد بسیاری از اساطیر یونان هستند و داستان‌های کاراکتر واندرومن سال‌ها را صرف دروغ گفتن و کتمان این جزئیات کرده‌اند. حتی ندای معروف «هرای بزرگ!» از زبان واندرومن خود یک مشکل اساسی است؛ خصوصاً با توجه به این موضوع که هرا زنان، مادران و کودکانِ زاده‌نشده‌ی بسیار بیشتری را نسبت به دیگر خدایان المپ‌نشین کشته است. مطلقاً هیچ‌کدام از این موارد استفاده از چنین اساطیری را در اینجا توجیه نمی‌کند. بدتر آنکه بقیه‌ی کمیک نیز پر از چنین ایراداتی می‌باشد. برای مثال، «یانیک پاکت» یا همان شخص طراح، واندرومن را بسیار شبیه به مدل‌های مجلات جنسی طراحی کرده است.

آیا خوب است، چون مطابق با شماره‌های ابتدایی کمیک‌های این کاراکتر و عصری که در آن به‌وجود آمده، عمل می‌کند؟ آیا به دلیل اینکه به ما می‌گوید ارزشی برای زنان قائل نیستیم، از لحاظ زیباشناختی افتضاح است؟ آیا در تقابل با ارزشی است که مارستون و پیتر به مخلوق خود به عنوان یک الگوی فمنیستی و یک زن جذاب داده‌اند؟ آن هم با حال‌وهوای پرخاشگرایانه‌ی جنسی؟

  • برداشت‌های مدرن

وقتی واندرومن وارد دنیای مردها می‌شود، این تضادها حتی بیشتر هم می‌شوند. دایانا نماینده‌ی یک آرمان است، بنابراین قرار دادن او کنار هرچیزی منجر به یک‌سری نتیجه‌گیری می‌شود. در واقع، این نتیجه‌گیری‌ای که بعد از دیدن دو تصویر متوالی حاصل می‌شود (معروف به اثر کولشوف) در میان انسان‌ها اجتناب‌ناپذیر است، و در این کتاب مفهوم چنین مواردی کاملاً نامشخص و مبهم است.

وقتی دایانا با عده‌ای از دختران هم‌خوابگاهی مواجه می‌شود تفاوت میان آن آرمان شرافتمندانه‌ی شاهزاده و لذت‌گرایی این چند دوست (که از غرایز بنیادی هر شخصی است) موجب پرسیدن این سوال می‌شود که مکانی که «جزیره‌ی بهشت» نام دارد چرا با بی‌تفاوتی تمام چنین لذت‌های نفسانی کوچکی را از مردمانش دریغ می‌کند؟

کنار هم قرار دادن یک قهرمان فمنیست و بدل «ربل ویلسون» (با آن جوک‌های کلیشه‌ای در مورد افراد چاق) دقیقاً چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ در مقایسه با آمازون‌ها، انسان‌ها در همکاری کردن خیلی بهتر و یا خیلی بدتر عمل می‌کنند. تاکید این کتاب دقیقاٌ بر روی کدام مورد است؟

  • استیو ترور

تصمیمِ سیاه‌پوست نشان دادن استیو ترور در این کمیک آنقدر منطقی به‌نظر می‌آید که وسوسه می‌شوید استیو ترور قدیمی را فراموش کنید و برایتان این سوال به‌وجود می‌آید که چرا برای اولین بار چنین ایده‌ای را مشاهده می‌کنیم. این موضوع کاملاً منطبق با این حقیقت است که تاریخ اساطیری آمازون‌ها توسط ارتباط اساطیر یونان با آفریقا تحت تاثیر قرار گرفته است. این دقیقاً همان تصمیمی است که یک عنوان کاراکتر واندرومن باید بگیرد و به همین دلیل، داستان موریسون این انتظار را برآورده می‌کند.

و با این وجود، آن‌ها دایانا را در حالی نشان می‌دهند که یک قلاده به ترور می‌دهد و بیش از یک بار او غل و زنجیر می‌شود. اگر بخواهیم به معیارهای واندرومن به عنوان نشانه‌ی آرمان‌هایش اشاره کنیم، پس مطمئناً نمی‌توانیم این اعمال را چیز دیگری جز توهین نژادی ببینیم. اگر هدف این عنوان انتقاد از جهالت و بی‌تفاوتی جامعه نسبت به زن‌ستیزی و خشونت جنسی می‌باشد، پس نمی‌توان این اعمال را به شکل دیگری تفسیر نمود.

موریسون در دیگر کتاب‌های خود این نکته را اثبات کرده که از این موضوعات باخبر است. او حتی در برخی رویدادهای بحث‌برانگیز معضل نژادپرستی را مورد تاکید قرار می‌دهد. پس وقتی این کتاب با این موضوعات مانند یک جوک و شوخی برخورد می‌کند و آن‌ها را نادیده می‌گیرد، ما باید چه چیزی را استنباط کنیم؟ و در دیگر مواقع، چه وقت همین اعمال استفاده می‌شوند تا موجب برداشت‌های واضحی بین تاریخ آفریقایی‌ها و زنان شوند، آن هم تاریخی که دائماً در آن‌ها نشانه‌های تجاوز، خشونت و استثمار جنسی، برده‌داری و تبعیض مرسوم در جامعه به چشم می‌خورد؟ چگونه می‌توان این را قبول کرد؟


زمین یک، موفقیت یا شکست؟

ایده‌ی زمین یک نمی‌توانست در نهایت ثمربخش باشد. سوپرمن در وضعیت جالبی منتشر نشد، و تاخیر دوساله‌ی بتمن برای مصادف شدن با فیلم نولان تنها این وضعیت را بغرنج‌تر کرد. این تاخیرها در ادامه برای باقی عناوین این مجموعه نیز وجود داشت، که باعث شد این نگرش جدید و متوازن تبدیل به یک عمل بی‌فکرانه، آشفته و درهم‌برهم شود. هواداران این را یک سرمایه‌گذاری اشتباه تلقی می‌کنند، هرچند برای دی‌سی این وضعیت غیرقابل‌قبول به‌شمار می‌رفت. به هیچ‌وجه نمی‌توان به مصرف‌کنندگان و سرمایه‌گذاران توضیح داد چگونه چنین چیز عظیمی با شکست مواجه شد.

پاسخ به این سوال نیز آخرین میخ بر تابوت زمین یک است: The New 52. این طرح نیز همان رویکرد ریبوت را در پیش گرفت که به دست تعداد زیادی از خالقین مانند موریسون، جانز و جف لمیر (که تایتان‌های نوجوان به قلم او یکی از بهترین بخش‌های تجربه‌ی زمین یک می‌باشد) اجرا شد. چون عناوین The New 52 زمین اصلی محسوب می‌شدند، نسبت به زمین یک که صرفاً یک جهان موازی و جایگزین بود از اهمیت، پوشش، فروش بیشتری برخوردار بودند و بخش ادیتوریال نیز بیشتر به آن‌ها می‌پرداخت.

گرنت موریسون نوشتن کمیک‌های اکشن را پنج سال زودتر از انتشار واندرومن آغاز کرد. وقتی واقع‌بینانه بنگریم، ابداً نمی‌توان تصور کرد که بخش ادیتوریال بر روی هردوی این پروژه‌ها وقت و تمرکز یکسانی گذاشته است، با توجه به حجم کمیک‌های اکشن و تاخیر قابل‌توجه واندرومن.

با این حال، وقتی این کتاب‌ها کارهای درستی نیز کردند، می‌توان گفت ارزش‌هایی را هم برای دی‌سی به ارمغان آوردند، و این را به‌ویژه می‌توان در فیلم‌های سوپرمن و واندرومن که پس از این کمیک‌ها آمدند، مشاهده کرد. همچنین زمین یک منجر به تولید آثار عالی‌ای شد که متاسفانه در این مقاله به آن‌ها پرداخته نشد. مانند «تایتان‌های نوجوان: زمین یک» به‌دست «لمیر» و «دادسون» و همین‌طور، «فانوس سبز: زمین یک» که به‌دست «بکو» و «هاردمن» خلق شدند. مقایسه‌ی تفاوت بزرگ دیگری که میان زمین یک و The New 52 وجود داشت نیز جالب است: زمین یک در قالب ایده‌ی آشنای «سال اول» شروع کرد، اما The New 52 دهه‌ها پس از آغاز داستان‌ها و از میانه‌ی آن‌ها. عوامل زیادی در کنار یکدیگر موجب تفاوت فروش میان این دو سری شدند، اما صرف زمان برای یافتن راه حل مسائل و مشکلات احتمالاً از مهم‌ترین آن‌هاست.

و به گمانم ارزش خاصی در میان این آگاهی وجود دارد. از منظر منتقدی همچون من، دی‌سی به بسیاری از اشتباهات آشکارش در زیرمجموعه‌ی All-Star بی‌توجهی نموده بود. و حس می‌کنم که عناوین Earth One باری دیگر آن اشتباهات را به کانون توجه آوردند، البته بماند که در همان حال یک بستر آزمایشی و عقلانی برای خلق چیزی جدید را هم فراهم ساختند. برای من، دوران The New 52 دقیقاً بر روی چیزهایی که عناوین Earth One آموخته‌اند، استوار شده است. مشابه با تصمیمات بسیاری که به همین سو ختم شدند، فکر می‌کنم که زمین یک بر مصمم بودن روی اهدافش کوتاهی می‌کند، ولی مسیری طولانی می‌رود تا نشان دهد وجودش، برای پیدا کردن چیزی که باعث ساخت هسته‌ی این نوع آثار می‌شود، ضروری است. حداقلش ما بتمن اسنایدر را داشتیم که از این قاعده مستثنی ماند.

منبع ComicBookHerald
1 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments