شخصیتپردازی، یکی از مهمترین شالودههای داستاننویسی است و اگر به درستی صورت نگیرد، با شخصیتهای پوچ و بیاهمیتی مواجه میشویم که به هیچوجه نمیتوان از دل آنها، داستانی زیبا و مهم خلق کرد. در عصر طلایی کمیک بوک، قهرمانان داستانها از عمقِ شخصیتی آنچنانی برخوردار نبودند که البته ایرادی بر این امر نیست؛ همانطور که نمیتوانیم از یک کودک نوپا، انتظارِ چیزی بیشتر از آنچه که مورد اقتضای سن اوست، داشته باشیم. کمیکهای ابرقهرمانی در عصر طلایی نیز، مانند کودکانی نوپا بودند که نیاز به رشد و توسعه داشتند؛ اما چیزی که به کمیکهای آن زمان اهمیت ویژهای داده بود، نه شخصیتپردازی، بلکه ایدههای خلاقانه و نوینی بود که نخستین بار در آن عصر، خلق شدند. با گذشت زمان و پیشرفت صنعت کمیک بوک، شخصیتپردازی نیز به مهمترین رکن یک ابرقهرمانِ خوب و ماندگار تبدیل شد و در نتیجه، قهرمانهایی که در این بخش ضعف داشتند، رفتهرفته کنار زده شدند. شایان ذکر است که انتشارات مارول، با انقلابش در دههی ۶۰، نقش بسزایی در این قسمت داشته است.
قهرمانان انجمن عدالت آمریکا (Justice Society of America) نیز از این قانون مستثنی نبودند و به دلیل ضعف در شخصیتپردازی، جای خودشان را به موج جدیدی از ابرقهرمانهای بروز شدهای دادند که برای نسل جدید جذابتر بودند. از طرفی دیگر، تلاشهای مضاعف انتشارات دی سی برای بالا بردن جایگاه آنها هیچگاه ثمری نداشت. سرانجام، ورق به نفع این گروه کلاسیک برگشت و نویسندگان جدید این انتشارات، با ترکیب ایدههای قدیمی و جدید، و سپس عمق دادن به شخصیتهای تاریخ گذشته، انجمن عدالت را به جایگاه پیشینشان بازگرداندند. مجموعه کمیک JSA توانست با شخصیتپردازی فوقالعادهاش، سالها ناکامی را به موفقیت تبدیل کند. در این مقاله به معرفی اعضای انجمن عدالت آمریکا میپردازیم.
Green Lantern
آلن اسکات (Alan Scott)، نخستین گرین لنترن یا فانوس سبزِ دنیای دی سی است که در عصر طلایی خلق شد. او یک رانندهی قطار بود و زمانی که قطارش به علت ریزش پل داشت به تهِ دره سقوط میکرد، ناخواسته به یک فانوس سبز جادویی چنگ میزند و به طرز معجزهآسایی از مرگ نجات پیدا میکند. سپس با استفاده از قدرتهای این فانوس سبز، به یک قهرمان تبدیل میشود. البته منشأ قدرت او با دیگر فانوسهای سبز که از آواتار اراده (آیون)، نیرو میگیرند، متفاوت است؛ آلن اسکات، قدرتش را از استارهارت (Starheart) میگیرد. «استارهارت» یک فلز جادویی و دارای احساسات است که قرنها پیش به زمین فرود آمد و در سدههای بعدی به شکل چراغ و در نهایت، به شکل یک فانوس در میآید؛ فانوسی که سرانجام، سروکلهاش در قطار آلن اسکات پیدا میشود و زندگیِ او را برای همیشه تغییر میدهد.
آلن اسکات از بنیانگذاران انجمن عدالت است و وجود او دلیل اصلی تشکیل شدن این گروه بود. او بعدها با خلق محبوبترین فانوس سبز، یعنی هال جوردن، به حاشیه رانده شد و پس از آن نیز به فانوس سبزِ زمین-۲ بدل گشت. با نابودی زمینهای موازی در رویدادِ بحران در زمینهای بینهایت (Crisis on Infinite Earths)، تاریخ او و دیگر همتایانش، دچار تغییرات بنیادی شد و در حال حاضر آنها به اولین نسلِ ابرقهرمانهای دنیای دی سی شناخته میشوند.
آلن اسکات دارای دو فرزند به اسم تاد و جنیفر است که با هم دوقلو هستند. جنیفر قدرتهای پدرش را به ارث برده و بعدها به قهرمانی به اسم جید (Jade) تبدیل میشود؛ اما تاد برخلاف خواهرش، قدرتهای استارهارت را به ارث نمیبرد و به دلیل بیثباتیِ روانی، به خبیثی با نام ابسیدین (Obsidian) تبدیل شد که از یک بُعد تاریک به اسم سرزمین سایهها (Shadowlands) نیرو میگیرد. آلن اسکات علاوهبر نام فانوس سبز، با نامهایی نظیر سنتینل (Sentinel) و شاه سفید (White King) نیز شناخته میشود.
The Flash
جی گریک (Jay Garrick) اولین فلشِ دنیای کمیک است. او بر اثر یک حادثهی آزمایشگاهی، با قرار گرفتن در معرض بخار آب سنگین، به نیروی سرعت دست پیدا کرد و تبدیل به اولین مرد تندروی جهانِ دی سی شد. سپس تصمیم گرفت تا از قدرتهایش برای مبارزه با جرم و جنایت استفاده کند. جی گریک برای سالها به عنوان فلشِ دنیای اصلی باقی ماند، اما در اواخر دههی پنجاه، به علت بازآفرینی برخی شخصیتها از جمله فلش، بری آلن جای او را گرفت. البته او بعدها در داستان (Flash of Two Worlds (1961، به عنوان فلشِ زمین-۲، به دنیای دی سی بازمیگردد و با بری آلن ملاقات میکند. او نیز با یکی شدن جهانهای موازی، به یکی از پیشکسوتهای دنیای دی سی تبدیل میشود. جی گریک، از بنیانگذاران و اعضای اصلی انجمن عدالت آمریکا (JSA) میباشد و جزئی از سه شخصیت مهم خانواده فلش نیز محسوب میشود. جی گریک علیرغم اینکه تندرو است، اما شخصیت بسیار آرام و فروتنی دارد.
Doctor Fate
اربابانِ نظم و آشوب، از نیروهای مهم و بنیادین جهان دی سی هستند که از ابتدای خلقت، در جنگ با یکدیگر بودهاند. مهمترین ارباب نظم، نابو (Nabu) و مهمترین ارباب آشوب، موردرو (Mordru) است که با تسخیر جسم یک موجود، قدرت خود را اعمال میکنند؛ نابو این کار را از طریق کلاهخودِ طلاییاش انجام میدهد.
اولین و شناختهشدهترین میزبان نابو، کنت نلسون (Kent Nelson) است. او زمانی که تنها یک نوجوان بود، به همراه پدرِ باستان شناسش، به مصر میروند تا به رازِ ساخت اهرام ثلاثه، پی ببرند. آنها وارد یک معبد باستانی میشوند و کنت نلسون با کشیدن یک اهرم، نابو را بیدار میکند (عکس)، هرچند گازی که در نتیجهی کشیدن اهرم آزاد میشود، پدر او را میکشد. سپس نابو با تعلیم دادن کنت و اهدای کلاهخودِ طلاییاش، او را به قهرمانی به اسم دکتر فیت تبدیل میکند و خودش نیز به عنوان روحِ درون کلاهخود، به مقام راهنمای کنت نلسون میرسد.
پس از مرگ کنت نلسون، افراد دیگری این کلاهخود را بر سر میکنند و به میزبانهای بعدیِ نابو تبدیل میشوند، اما در سری کمیک JSA، این کلاهخود به هکتور هال (Hector Hall)، فرزندِ هاکمن و هاکگرل میرسد و او به دکتر فیتِ جدید دنیای دی سی تبدیل میشود. هکتور هال قویترین شخصیتپردازی را در میان سایرِ میزبانهای نابو دارد و از مهمترین شخصیتهای مجموعه کمیکهای JSA به حساب میآید.
شایان ذکر است که رابطهی نابو با میزبانهایش، گاهی فراتر از رابطهی استاد و شاگردی میرود و او هر جا که تشخیص دهد، برای پیشبرد اهدافش، جسم میزبان را تحت کنترل کامل خود در میآورد. تقابل همیشگی بین میزبان و نابو، یکی از جنبههای زیبا و مهم داستانهای دکتر فیت است. ضمناً جیووانی زاتارا (Giovanni Zatara)، پدر زاتانا (Zatanna)، از کسانی بود که برای مدتی میزبانِ کلاهخود نابو بود. در حال حاضر خالد نصور (Khalid Nassour) دکتر فیت جهان دی سی است.
Hourman
رکس تایلر (Rex Tyler)، شیمیدانی بود که با اختراع یک قرصِ ویتامین به اسم میراکلو (Miraclo)، موفق میشود که تواناییهای بدنش را تا حدِ یک ابرانسان افزایش دهد. البته میراکلو اثر دائمی ندارد و رکس تایلر با خوردن هر قرص، تنها یک ساعت به قدرتهای فراانسانی دست پیدا میکرد. عاملی که بعدها به جذابیت این شخصیت افزود، تبدیل میراکلو به یک قرص اعتیادآور بود که رکس تایلر و بعدها پسرش (ریک تایلر) را گریبانگیر خود کرد؛ اما اعتیاد به میراکلو و فعالیتهای ابرقهرمانی، تنها چیزی نبود که رکس گرفتار آن شده بود. او به کار کردن نیز اعتیاد داشت و زمان زیادی را در آزمایشگاهش سپری میکرد. از این رو، همسر و پسرش همیشه بابت بیتوجهیهای او دلخور بودند.
جالب است که بعدها ریک تایلر (Rick Tyler) نیز همانند پدرش، حرفهی ابرقهرمانی را دنبال میکند و به دومین اورمن تبدیل میشود. او نیز با خوردن میراکلو، برای مدت یک ساعت، به قدرتهای فراانسانی دست پیدا میکند و حتی به شکل شدیدتری، درگیر اعتیاد به آن میشود؛ اما قدرتهای ریک تایلر فقط به میراکلو محدود نمیشد. ریک تایلر با استفاده از گردنبندی که متیو تایلر (یک اندروید هوشمند در قرن ۸۵۳ میلادی) به او داده بود، میتوانست حوادث یک ساعتِ آینده را ببیند. همچنین میتوانست به بُعدی خارج از زمان به اسم Timepoint برود و هر بار یک ساعت با پدرش ملاقات کند. ملاقاتی که به مبارزهی پدرش با «هنک هال» ملقب به اکستنت (Extant) و کشته شدنش ختم شد.
سومین اورمن یک اندروید هوشمند به اسم متیو تایلر (Matthew Tyler) است که در قرن ۸۵۳ میلادی، توسط شرکت رکس تایلر، و از روی DNA او ساخته میشود.
Hawkman
کارتر هال (Carter Hall) یک باستانشناس بود که پس از تماس با خنجری ساخته شده از فلزی مرموز (فلز نهم)، زندگیهای پیشینش را به خاطر آورد. او پی میبرد که در گذشته، یک شاهزاده به اسم خوفو (Khufu) بوده که در مصر باستان به همراه همسرش چی-آرا (Chay-Ara)، زندگی میکرده است. این دو شاهزاده توسط یک کشیش مصری به اسم هثست (Hath-Set) – که دشمن اصلیشان است – با همان خنجرِ ساخته شده از فلز نهم کشته میشوند، اما این خنجر مرموز، آنها را به نفرین تناسخ (زاییده شدن مجدد پس از مرگ) دچار میکند و هر دوی آنها وارد یک چرخهی طولانیِ تولد و مرگ میشوند؛ چرخههایی که هر بار با کشته شدن آنها توسط هثست، پایان مییابد.
کارتر هال پس از پی بردن به این موضوع، همسرش را – که هویت کنونیاش شایرا سندرز (Shiera Sanders) است – پیدا میکند. سپس با استفاده از قدرتهای همان فلز مرموز، که یکی از آنها غلبه بر جاذبه است، هویت ابرقهرمانی هاکمن را برای خودش انتخاب مینماید. او در پایان موفق میشود که هثست را بکشد و زندگی خود و معشوقهاش را نجات دهد. شایرا سندرز نیز بعدها به حرفهی ابرقهرمانی روی میآورد و به هاکگرلِ عصر طلایی تبدیل میشود.
در سری JSA و کمیک تکقسمتی (Hawkman: Secret Files and Origins (2002، به خاستگاه ابتداییِ هاکمن و هاکگرل شاخ و برگ داده میشود و این بار، منشأ فلز نهم را به سیارهی تاناگار (Thanagar) نسبت میدهند. در اوریجین بروز شده، سقوط سفینهای از سیارهی تاناگار به سرزمین مصر باستان، پرنس خوفو و نامزدش را با این فلز مرموز و قدرتهایش آشنا میکند. باقی داستان نیز تقریباً مشابه همان چیزی است که پیشتر توضیح داده شد.
اما همهچیز به همین سادگی هم نیست. هاکمن و هاکگرل را میتوان بزرگترین رقیبِ واندرومن در داشتن اوریجینهای متعدد دانست و حتی به جرئت میتوان گفت، آنها از واندرومن هم پیشی گرفتهاند. برای مثال، در عصر نقرهای، انتشارات دی سی بسیاری از شخصیتهایش را ریبوت کرد و هاکمن و هاکگرل نیز دچار تغییرات بنیادین شدند. هاکمن و هاکگرل، اینبار به دو افسر پلیسِ ساکن در سیارهی تاناگار تبدیل شده بودند و اسم آنها نیز به کاتار هُل و شایرا هُل تغییر پیدا کرده بود. سپس دی سی این دو شخصیت جدید را از کارتر هال و شایرا سندرز، جدا دانست. داستان به همین جا ختم نشد و ریبوتهای متعدد انتشارات دی سی، ذهن هواداران را وارد یک کلاف سردرگم کرد که تنها راه رهایی از آن، بیتوجهی مطلق به این دو شخصیت بود. این ریبوتهای سراسری را میتوان عامل اصلی کاهش محبوبیت این دو ابرقهرمان دانست.
Hawkgirl
کندرا سندرز (Kendra Sanders)، نوهی اسپید سندرز (یک مامور اطلاعاتی بازنشسته و پسرعموی شایرا سندرز) است که پس از به قتل رسیدن پدر و مادرش، به افسردگی شدید دچار شد و خودکشی کرد. زمانی که کندرا در بیمارستان به هوش میآید، اسپید سندرز از تغییر رنگِ چشمان نوهاش متوجه میشود کسی که از مرگ بازگشته، کندرا سندرز نیست، بلکه همان دخترعمویش، شایرا سندرز (هاکگرلِ عصر طلایی) و معشوقهی کارتر هال (هاکمن) است که در جسمِ کندرا به زندگی برگشته است؛ کندرا سندرزِ واقعی در همان خودکشی، جانش را از دست داده بود. با اینحال، اسپید سندرز برای آسیب نزدن به نوهاش، این موضوع را از کندرا مخفی نگه میدارد و حتی او را تشویق میکند تا میراث دختر عمویش، شایرا را زنده کند؛ بدین ترتیب، کندرا سندرز به هاکگرل تبدیل میشود. او مدتها از هویتِ پسا-خودکشیاش اطلاعی نداشت و فقط خاطراتی را به یاد میآورد که متعلق به خودش نبود. همین امر، او را در بحران هویتیِ جدیای قرار داده بود.
Sandman
سندمن، اسمی که بیشک هواداران کمیک را در وهلهی اول به یاد مخلوق جاودانهی نیل گیمن، «ارباب رویاها» یا «Dream» میاندازد. اما اولین سندمن دنیای دی سی که از او به عنوان «Original Sandman» یاد میشود، در عصر طلایی خلق شد و پیشینهاش نیز نخستین بار در کمیک (New York World’s Fair Comics #1 (1939 شرح داده شد. در این کمیک، وزلی دادز (Wesley Dodds)، مخترعی سرشناش و میلیاردر است که با پوشیدن یک ماسک گاز و شنل، به فعالیتهای کارآگاهی میپردازد. اسلحهای که او حمل میکند، حاوی گاز خوابآور است و از آن برای بیهوش کردن افراد استفاده مینماید. وزلی دادز در نخستین حضورش، یک سلاح پرتویی مخرب میسازد، که اطلاعات ساخت آن، توسط چند جاسوس ربوده میشود و او با هویت سندمن، باید به ماجرای پشتپرده پی ببرد.
اما این شخصیتِ مرموز، عمدهی موفقیتش را مدیون مجموعه کمیک (Sandman Mystery Theater (1993-1998 است که توسط زیرمجموعهی ورتیگو چاپ شد؛ مجموعهای که در خود مضامین کاراگاهی و نوآر داشت. در این سری، سرگذشت و شخصیتپردازیِ این قهرمان بازتعریف شد و همچنین نویسندگان، او را به رویا (سندمنِ کمیکهای نیل گیمن) ارتباط دادند. وزلی دادز به دلیل ارتباطش با ارباب رویاها، خوابهایی میبیند که به او در حل پروندههایش کمک میکنند. وزلی دادز همانند بتمن، قدرت فراطبیعی ندارد و به سلاحهای ساختهی خودش و هوشِ کارآگاهیاش متکی است.
Sandy
سندرسون هاوکینز (Sanderson Hawkins) در عصر طلایی، دستیارِ وزلی دادز بود و او را با نام سندی، پسر زرین (Sandy, the Golden Boy) خطاب میکردند. (همانند رابین) او برادرزاده یا خواهرزادهی معشوقهی وزلی دادز، دیان بلمونت (Dian Belmont)، است.
زمانی که وزلی دادز در حال آزمایش بر روی یک سلاح سیلیکونی بود، انفجاری رخ میدهد که در نتیجهی آن، سندرسون به یک هیولای عظیمالجثهی شنی تبدیل میشود. سپس وزلی، او را در یک زندان شیشهای حبس میکند تا بتواند برای درمان او راهی بیابد. این اتفاق شدیداً وزلی دادز را از لحاظ روحی به هم میریزد، هرچند او سرانجام موفق میشود که سندرسون را به شکل انسانیاش برگرداند.
سندرسون پس از درمان، به یک ابرانسان تبدیل شد که میتوانست خاک و زمین اطرافش را کنترل کند و مانند فلش، از اجسام جامد عبور کند. او هویت ابرقهرمانی «سند» را برای خودش انتخاب میکند و در مجموعه کمیک JSA، به اولین رهبرِ انجمن عدالت آمریکا تبدیل میشود. سندرسون هاوکینز از مهمترین شخصیتهای این سری است و نقشی کلیدی در داستانهای آن دارد.
Atom
اَل پرت (Al Pratt)، مخلوق سال ۱۹۴۰، اولین اتمِ دنیای دی سی و یکی از بنیانگذاران انجمن عدالت آمریکاست. او یک مرد قد کوتاه بود که همیشه مورد آزار قلدرهای دانشگاه قرار میگرفت و به همین دلیل، همیشه از وضعیت جسمانیاش مینالید؛ اما یک بوکسور معروف به اسم جو مورگان، دلش برای او میسوزد و ال پرت را به مدت یک سال تحت تعلیم قرار میدهد تا به یک مبارز حرفهای تبدیل شود. ال پرت پس از آن تصمیم میگیرد تا از تواناییهای جدیدش برای مقابله با افراد زورگو استفاده کند و بدین شکل، قهرمانی به اسم اتم پدید میآید. ال پرت را میتوان نمایندهی کسانی دانست که از وضعیت جسمانی خود ناراضیاند و او به آنها اثبات میکند که بزرگی و عظمت، چیزی فراتر از ظاهر انسان است.
ال پرت در ابتدا، قدرتهای فراانسانی نداشت، اما بعدها (در سال ۱۹۴۸) هنگام مبارزه با شروری به اسم Cyclotron، در معرض تشعشعات هستهای قرار میگیرد و از سرعت، استقامت و قدرت یک ابرانسان برخوردار میشود. او به همراه اورمن و دکتر میدنایت در سال ۱۹۹۴ در رویداد ساعت صفر: بحران در زمان (Zero Hour: Crisis in Time) کشته میشود.
Atom Smasher
آلبرت روتستین (Albert Rothstein)، فرزند خواندهی ال پرت (اتم عصر طلایی) است و تحت تعلیماتِ او به عنوان یک ابرقهرمان ظاهر میگردد. او در ابتدا هویت ابرقهرمانیِ نالکون (Nulkon) را برای خود انتخاب میکند، اما بعدها اسمش را به اتم اسمشر تغییر میدهد. آلبرت، قدرتهایش را از پدربزرگش، سایکلترون (Cyclotron) به ارث برده است (همان شروری که باعث شده بود ال پرت به قدرتهای فرا انسانی دست پیدا کند) و میتواند سایز بدنش را تا چندین برابر افزایش دهد و به یک هیولای غولپیکر و پرقدرت تبدیل شود. آلبرت روتستین یکی از جذابترین و پیچیدهترین شخصیتهای مجموعه کمیک JSA محسوب میشود و حوادثی که در این سری برای او رخ میدهد، کمکم او را به یک ضدقهرمان تبدیل میکند.
Spectre
جیمز کوریگن (James Corrigan) یک کارآگاه سرسخت، با روحیات خشن بود که توسط گانگستری به اسم گت بنسون (Gat Benson)، به قتل میرسد؛ گت بنسون او را درون یک بشکهی پر از سیمان قرار میدهد و سپس بشکه را به درون دریا میاندازد تا جیم به طرز فجیعی کشته شود؛ اما از ورود روحِ جیم کوریگن به جهانِ پس از مرگ، ممانعت میشود و او با فرشتهی انتقام پیوند میخورد تا مامور اجرای عدالت بر روی زمین شود و از جنایتکاران، کینخواهی کند.
اسپکتر یک ضدقهرمان ترسناک با قدرتهای نامحدود است که توسط جری سیگل (خالق سوپرمن) و برنارد بیلی خلق شد. او فرشتهی انتقام در دنیای دی سی بوده و نام اصلیاش آزتار (Aztar) است. جیم کوریگن تا سالها، میزبان این فرشتهی انتقام بوده است و پس از ورودِ روحش به بهشت، هال جوردن به میزبان جدید اسپکتر تبدیل میشود تا اشتباهات گذشتهاش را جبران کند.
اسپکتر از اعضای اصلی انجمن عدالت آمریکاست و شخصیتپردازی او از زمان اولین حضورش، رشد بسیاری کرده است. همچنین در سال ۲۰۱۰، یک انیمیشن کوتاه از این شخصیت ساخته شد که دیدن آن خالی از لطف نیست.
Wildcat
تئودور گرنت (Theodore Grant) زمانی که یک کودک بود به دلیل تشویقهای پدرش به ورزش روی میآورد و در بسیاری از رشتهها، بهویژه بوکس، موفقیت زیادی کسب میکند. با از دست دادن پدرش در دورهی رکود اقتصادی بزرگ، زندگی او نیز دچار تحول بزرگی شد و تد گرنتِ بالغ نیز بعدها به یک فرد بیکار و فقیر تبدیل میشود اما یک اتفاق، روند زندگیاش را برای همیشه تغییر داد؛ او یک بوکسور معروف به اسم «ساکر اسمیت» را از دست چند باجگیر نجات میدهد و اسمیت نیز به دلیل استعدادی که تد در بوکس داشت، او را زیر پر و بال خود میگیرد و تد را به یک بوکسور حرفهای تبدیل میکند.
با اینحال، خوشحالیِ تد چندان دوام نمیآورد و در مسابقهای که بین او و ساکر اسمیت (دوست و مرشدش) برگزار شده بود، ساکر اسمیت کشته میشود و تد گرنت نیز به جرم قتل بازداشت میشود؛ مدیر برنامههای این دو قصد داشتند تا با جاساز کردن سرنگهای سمی در دستکش تد، ساکر اسمیت را در طول مسابقه ضعیف کنند، اما با ریختن دوز اشتباهی در سوزنهای دستکش، اسمیت کشته میشود.
این دو مدیر برنامه برای اینکه لو نروند، ماشین پلیسی که تد گرنت با آن جابجا میشد را به ته دره میاندازند، اما تد گرنت جان سالم بدر میبرد و به عنوان یک قاتل فراری، تحت تعقیب پلیس قرار میگیرد. تد گرنت که به یک آوارهی خلافکار تبدیل شده بود، به پسربچهای برمیخورد که از کمیک «فانوس سبز» برای او میگوید و تد نیز تحت تاثیر حرفهای آن پسربچه، تصمیم میگیرد تا با دوختن یک لباس مبدل، دو فردی که برای او پاپوش دوخته بودند را مجبور به اعتراف کرده و بیگناهی خودش را ثابت میکند. او پس از آن نیز به فعالیتهای ابرقهرمانی ادامه میدهد و بعدها نیز به انجمن عدالت پیوسته و به یکی از اعضای اصلی آن تبدیل میشود.
او به دلیل نفرین جادوگری به اسم King Inferno، نُه جان دارد و دلیل جوان ماندنش نیز همین است. شخصیت تد گرنت نیز در طول سالها رشد کرده و برخلاف کمیکهای اولیهاش، شخصیتی بسیار شوخطبع و خوشمشربی دارد.
Doctor Mid-Nite
چارلز مکنایدر (Charles McNider)، جراح ماهری بود که برای نجات جان یک شاهدِ دادگاه، زندگیاش را به خطر میاندازد؛ پیشتر، افراد یک گانگستر معروف به اسم «کیلر مارونی»، با شلیک گلوله، این شاهد را مجروح کرده بودند تا مانع حضورش در دادگاه شوند. هنگامی که چارلز مکنایدر این شاهد را جراحی میکرد، افرادِ کیلر مارونی با پرتاب یک نارنجک، سعی میکنند تا همهی افراد درون اتاقِ جراحی را بکشند. چارلز مکنایدر بهطرز معجزهآسایی از این انفجار جان سالم بدر میبرد، اما بیناییاش را برای همیشه از دست میدهد.
چارلز مکنایدر ناامید نمیشود و پس از محو شدنِ بیناییاش به نویسندگی روی میآورد و علیه خلافکاران، مطلب منتشر میکند اما یک اتفاق، زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد؛ زمانی که چارلز در اتاق نشیمن خانهاش استراحت میکرد، ناگهان جغدی از شیشهی پنجره وارد خلوتش میشود و او که از صدای شکشته شدن شیشهی پنجره غافلگیر شده بود، باند دور چشمش را باز میکند و در کمال ناباوری، پی میبرد که قادر است در تاریکی مطلق ببیند. او از این تواناییِ ویژهاش برای مبارزه با خلافکارها استفاده میکند و به دکتر میدنایتِ عصر طلایی دنیای دی سی، تبدیل میشود. چارلز مکنایدر سرانجام در رویداد ساعت صفر، توسط «اکستنت»، کشته میشود.
در زمانی که هنوز چارلز مکنایدر زنده بود، یکی از شاگردانش به اسم بث چپل (Beth Chapel) به دکتر میدنایت تبدیل میشود (البته با املایی متفاوت: Doctor Midnight). او نیز مانند چارلز، توانایی دید در شب را داشت. او شخصیتی کماهمیت بود و پس از چند سال کشته شد. اما سومین و بهترین دکتر میدنایتِ دنیای دی سی، پیتر کراس است که اولین بار در سال ۱۹۹۹، در یک مینی سری سه قسمتی حضور مییابد و ما را با خاستگاهش آشنا میکند. پیتر کراس با اینکه شاگرد چارلز مکنایدر است، اما میتوان او را نسخهی بروز شده و ارتقا یافتهی چالز دانست. داستان اوریجین او نیز شباهتهای بسیاری با دکتر میدنایتِ عصر طلایی دارد.
پیتر کراس، پزشک نابغهای است که خود را درگیر معمای یک مادهی محرک استروییدی، به اسم A39 میکند. تولیدکنندههای این مواد برای توقف پیتر، دوز بالایی از A39 را در نوشیدنیِ او میریزند تا او را بکشند. پیتر که به این مواد مخدر آلوده شده بود، در مسیر برگشت به خانهاش، تصادف میکند و جان یک زن بیگناه را نیز میگیرد. پیتر با وجود آنکه از این تصادف جان سالم بدر برده بود، اما داروی A39 بیناییاش را برای همیشه از او میگیرد و او را تبدیل به یک مرد افسرده و گوشهگیر میکند. پیتر بعدها متوجه میشود که آن مادهی مخدر به او قدرتی داده تا بتواند در تاریکی ببیند. همچنین به لطف آن مادهی محرک، از بیناییِ فروسرخ و چالاکی بسیار بالایی برخوردار میشود.
او تصمیم میگیرد تا از این تواناییهای ویژهاش، برای مبارزه با جنایت استفاده کند و همچون مرشدش، اسم ابرقهرمانیِ دکتر میدنایت را برای خودش برمیگزیند. او نیز همانند چارلز مکنایدر، یک جغدِ دستآموز دارد که به نوعی دستیارش به حساب میآید. همینطور شایان ذکر است که دکتر میدنایت اولین قهرمان نابینای دنیای کمیک محسوب میشود.
Mister Terrific
در دنیای دی سی، دو نفر اسمِ مستر ترفیک را یدک میکشند و هر دوی آنها در هر رشتهی علمی و ورزشی که فکرش را بکنید، استادند؛ به عبارت دیگر یک همهفنحریف کاملاند. تری اسلون (Terry Sloane)، اولین مستر ترفیک دنیای دی سی است و نخستین بار در کمیک (Sensation Comics #1 (1942، حضور پیدا کرد. اسلون یک نابغهی همهچیزدان بود که در هر عرصهای، از علم و ورزش گرفته تا تجارت، مهارت داشت. اما موفقیتهای بیاندازهاش، او را به احساس تنهاییِ شدید و حتی به سمت فکر خودکشی سوق میدهد؛ تری گمان میکرد که جز مرگ، کار دیگری نیست که او انجام نداده باشد؛ اما ناگهان چشمش به دختری با نام «واندا ویلسون» میخورد که داشت خودش را از بالای یک پل پرت میکرد. آن دختر از عضویت برادرش در یک باند خلافکار ناراحت بود و زمانی که دیگر به منصرف کردن برادرش امیدی نداشت، تصمیم به خودکشی میگیرد. تری پس از نجات دادن واندا ویلسون از خودکشی، با پوشیدن یک لباس مبدل، آن باند خلافکار را منحل میکند و پس از آن، باشگاه خودش را به اسم باشگاه بازیِ جوانمردانه (Fair Play Club)، تاسیس میکند تا الگوی جدیدی برای افراد جوان شود. در ضمن، «بازی جوانمردانه» به شعار اصلی تری اسلون و جانشینش بدل میگردد. تری اسلون نیز مانند بسیاری از ابرقهرمانهای عصر طلایی، به انجمن عدالت آمریکا میپیوندد. بد نیست بدانید که او مرگ غمانگیزی دارد؛ یکی از دشمنانش به اسم Spirit King، با تسخیرِ جسم جی گریک (فلش)، او را میکشد.
دومین مستر ترفیکِ دنیای دی سی، مایکل هولت، یک نابغهی سیاهپوست است که همچون اسلون، در همهچیز تبحر دارد، اما به دلیل از دست دادن همسر باردارش در یک تصادف رانندگی، به افسردگی دچار شده و تصمیم به خودکشی میگیرد. جیم کوریگن (اسپکتر)، او را از خودکشی منع میکند و به دلیل شباهت زیاد مایکل با تری اسلون (مستر ترفیکِ عصر طلایی)، داستان او را برای مایکل بازگو مینماید. مارک تحت تاثیر پیشینهی تری اسلون قرار میگیرد و انگیزهی جدیدی برای زندگی مییابد. سپس مصمم میشود که تحت عنوان مستر ترفیک جدید دنیای دی سی فعالیت کند.
مایکل هولت بعدها به انجمن عدالت میپیوندد و پس از مدتی به رهبری این گروه منسوب میشود. سلاح مشهور مایکل هولت، گویهای فلزی (T-Sphere) اطراف او هستند که روی هر کدام حرف T ثبت شده است. این گویها، ابررایانههایی پیشرفته هستند و عملکردهای گوناگونی دارند.
Starman
اولین استارمنِ تاریخ انتشارات دی سی تئودور نایت (Theodore Knight) است که در عصر طلایی خلق شد. تد نایت یک دانشمند و ستارهشناس برجسته بود که توانست انرژی ستارهها را در یک عصا (Cosmic Rod) ذخیره کند. تد با کمک این عصا که یک منبع انرژی خالص بود، میتوانست پرواز کند، انرژی ساطع کند و اجسام را به حرکت درآورد. تد نایت سپس به ابرقهرمانی به نام استارمن تبدیل میشود و به انجمن عدالت آمریکا میپیوندد. دو عامل مهم در اوایل حرفهی ابرقهرمانی تد نایت، زندگیاش را دگرگون میکنند: یکی قتل دوست دخترش و دیگری شرکت در ساخت بمب اتم که تد نایت را تا مرز فروپاشی عصبی و جنون میکشاند (در مجموعه کمیک JSA نیز به جنون او اشاره میشود)، اما در نهایت تد نایت، بازنشستگی را کنار میگذارد و همراه با دوستانش در انجمن عدالت، به نبرد با اکستنت (در رویداد ساعت صفر) میرود؛ نبردی که باعث میشود به سن واقعیاش بازگردد.
پس از رویداد ساعت صفر، سری جدیدی از استارمن خلق شد (Starman Vol. 2 – 1996) که هم شخصیت استارمن را احیا کرد و هم توانست تحسین منتقدان را برانگیزد. البته در این داستان موفق، جک نایت (Jack Knight)، پسر تد نایت، به عنوان شخصیت محوری حضور دارد. در این سری، سرنوشت تد نایت، استارمنِ عصر طلایی، مشخص میشود و داستان او، آنچنان که شایستهی یک ابرقهرمان کلاسیک است، پایان مییابد:
- تد نایت برای نجات شهر از دست یکی از دشمنان قدیمیاش به اسم میست (The Mist) که قصد انفجار شهر را داشت، خودش و میست را به یک سیارهی دیگر منتقل میکند تا انفجار بمب، به کسی آسیب نرساند. فداکاری او زمانی بیشتر به چشم میآید که در لحظات آخر، با دشمنش، دست میدهد و بدین ترتیب یکی از ماندگارترین مرگهای تاریخ کمیک خلق میشود.
البته تد نایت شاید اولین استارمن تاریخ دی سی باشد، اما وقتی پای شخصیتپردازی در میان است، جک نایت، پسرش، یک سر و گردن از او بالاتر است. به لطف مجموعه کمیک تحسین شدهی استارمن نوشتهی جیمز رابینسون، جک نایت به بهترین استارمن تاریخ دی سی تبدیل شد و محبوبیتش، از پدرش فزونی گرفت. قتل برادرش (دیوید) و رابطهی پرفراز و نشیب او با پدرش، عواملی است که در شخصیتپردازی جک، تاثیر بسیاری داشته است. جک نایت نیز برای مدتی کوتاه، به انجمن عدالت آمریکا میپیوندد و در مجموعه کمیک JSA حضور مییابد. سرانجام، تصمیم به کنارهگیری از فعالیتهای ابرقهرمانی میگیرد و عصایش را به کورتنی ویتمور (استارگرل) میدهد تا میراث خانوادگیشان توسط او ادامه یابد.
Stargirl
کورتنی ویتمور (Courtney Whitmore) یا استارگرل شخصیتی است که جف جانز، با الگو گرفتن از خواهر مرحومش که در یک سانحهی هوایی جانش را از دست داد، خلق کرد. بنابراین این شخصیت اهمیت ویژهای برای او دارد. کورتنی ویتمور، دختری نوجوان است که از پدرخواندهاش، «پت دوگن»، بابت نقل مکان به یک شهر جدید، دلِ خوشی ندارد. روزی با سرک کشیدن در وسایل پدرخواندهاش به راز او پی میبرد و تصمیم میگیرد تا از این راز برای مسخره کردن او استفاده کند. پت دوگن در گذشته، دستیارِ قهرمان نوجوانی به اسم Star Spangle Kid بوده و با اسم «استریپسی» به فعالیت ابرقهرمانی میپرداخته است؛ اما نکتهی بامزه در مورد استریپسی این است که برخلاف سایر ابرقهرمانان دنیای کمیک که افرادی بالغ، با دستیارانی نوجوان هستند، استریپسی فرد بالغی بود که دستیار یک نوجوان یا همان Star Spangle Kid شده بود.
کورتنی برای مسخره کردن پدرخواندهاش، در جشن دبیرستان، لباس Star Spangle Kid را (با ایجاد تغییرات بر رویش) میپوشد؛ اما ناگهان توسط افرادِ شاه اژدها (Dragon King) مورد حمله قرار میگیرد. کورتنی به کمک پدرخواندهاش که یک لباس مکانیکی جدید طراحی کرده بود، موفق میشوند آنها را شکست دهند. کورتنی به Star Spangle Kid جدیدِ دنیای دی سی تبدیل شد و همراه با پدرخواندهاش، یک زوج ابرقهرمانی، به اسم استار و استرایپ (Star & S.T.R.I.P.E) را تشکیل میدهند.
پیشتر گفتیم که جک نایت یا همان استارمن، با کنارهگیری از حرفه ابرقهرمانی، عصای کیهانیاش را به کورتنی میدهد و پس از آن، کورتنی ویتمور به استارگرل تبدیل میشود. کورتنی ویتمور از مهمترین شخصیتهای JSA است و برای مدت کوتاهی درگیر یک رابطهی عاشقانه با شزم میشود.
Johnny Thunder
خاستگاه «جانی تاندر» آنقدر عجیب و غریب است که حتی در دنیای کمیک نیز وقوع چنین اتفاقی، غیرقابل باور و بعید بهنظر میرسد. جانی تاندر، فرزند هفتم یک کارمند بانک بود که در ساعت هفت از هفتمین روز ماه هفتم، در سال ۱۹۱۷ به دنیا آمد. یک فرقهی مذهبی در کشورِ خیالی Badhnisia اعتقاد داشتند کسی که در این زمان خاص به دنیا میآید، در تولد هفت سالگیاش به قدرتهای عظیمی دست پیدا میکند و این فرقه با سوءاستفاده از قدرتهای او میتوانند بر جهان حکومت کنند. آنها جانی تاندر را میدزدند و با اجرای آیین مذهبی بر روی او، جانی را صاحب قدرت میکنند. فدرتی که با گفتن عبارت سی-یو (Cei-U) پدیدار میشود؛ اما جنگی که در کشور Badhnisia رخ میدهد، آن فرقه را از رسیدن به نقشههایشان بازمیدارد و جانی کودک، به شکل معجزهآسایی، توسط آمریکاییها پیدا شده و به آغوش خانوادهاش بازمیگردد.
جانی سپس به یک جوان بالغ تبدیل شده و در یک فروشگاه مشغول به کار میشود. او زمانی که در حال تمیز کردن شیشهی فروشگاه بود، همکارش را با عبارت Say You که تلفظی مشابه Cei-U دارد، صدا میزند و سپس برای پاکسازی شیشهها از او اسفنج میخواهد. در کمال تعجب، آرزوی او برآورده میشود و یک اسفنج باسرعت به طرف او میآید. این اتفاق، دوستش را شوکه میکند و باعث سقوطش از ساختمان میشود، اما جانی آرزو میکند که او روی هوا معلق بماند و از این طریق جان همکارش را نجات میدهد. او در ادامه برای مقابله با فرقه مذهبی کشور Badhnisia از همین عبارت استفاده میکند و منجر به شکست آنها میشود.
منشأ قدرتهای جانی تاندر یک جن به اسم Yz است، که جانی به آن تاندربولت (Thunderbolt) میگوید. تاندربولت یا صاعقه، یک جن از بُعد پنجم است (Fifth Dimension) که میتواند خواستههای اربابش را، به جز کشتن آدمها و زنده کردن مردهها، برآورده کند. از آنجایی که تاندربولت در داستانهای ابتدایی نامرئی بود، جانی نیز به اشتباه فکر میکرد که خودش صاحب این قدرتهاست، اما بعدها به حقیقت پی میبرد.
جانی تاندر بسیار شخصیت ساده و خوشقلبی دارد، از این رو، تمام اعضای انجمن عدالت احترام زیادی برای او قائلاند. او به دلیل کهولت سن، به آلزایمر دچار میشود و بعد از او، تاندربولت به یک پسر سیاهپوست و یتیم، به اسم جاکیم ویلیامز (Jakeem Williams) میرسد؛ پسری که به تدریج نقشش در سری کمیک JSA برجسته میشود و به انجمن عدالت نیز میپیوندد.
Powergirl
پاورگرل از آن قهرمانهایی میباشد که خاستگاهش شدیداً به تاریخِ زمینهای موازی گره خورده است. قبل از رویداد «بحران در زمینهای بینهایت»، یعنی زمانی که هنوز جهانهای موازی وجود داشتند، پاورگرل دخترعموی سوپرمن در زمین-۲ بود و اسم و پیشینهای مشابه با سوپرگرل (کارا زور-ال) داشت. زمانی که سیارهی کریپتون (در زمین-۲) در حال نابودی بود، پدرش(زور-ال) او را به زمین میفرستد تا زندگی دخترش را نجات دهد. پاورگرل نیز مانند سوپرگرل، زمانی به زمین میرسد که به یک زن بالغ تبدیل شده بود. البته خالقان این شخصیت برای تمایز او از سوپرگرل، اسم پاورگرل برای او انتخاب میکنند.
پس از رویداد بحران در زمینهای بینهایت و نابودی جهانهای موازی، پیشینهی پاورگرل نیز تغییرات اساسی کرد و او تبدیل به یکی از نوادگان آریون (Arion)، پادشاه افسانهای آتلانتیس شد. البته بعدها به دروغ بودن آن پی میبرد. با بازگشت دوبارهی زمینهای موازی در رویداد بحران بینهایت (Infinite Crisis)، پاورگرل بار دیگر با اندکی تغییر، به ریشهی سابقش برمیگردد: او دختر عموی سوپرمنِ زمین-۲ است که در گذشته از نابودی جهانهای موازی جان سالم بدر میبرد. به عبارت دیگر، او تنها بازماندهی زمین-۲ سابق و سیارهی کریپتون (از زمین-۲) محسوب میشود. خاستگاه غمانگیزی که توانست به این شخصیت عمق بدهد.
پاورگرل در گذشته یکی از بنیانگذاران گروه .Infinity Inc بود و در سری JSA نیز نقش مهمی دارد. در ضمن شخصیتپردازی او با کاراکتر سوپرگرل بسیار متفاوت است. به صورتی که سوپرگرل، دختری معصوم و ساده میباشد در حالی که پاورگرل، زنی جسور و گردنکلفت است.
در مقالات بعدی پروژهی انجمن عدالت آمریکا، پیشینه و سیر کمیکهای این گروه را شرح خواهیم داد.