نگاهی به رمان گرافیکی ماوس از دیدگاه فیلیپ پولمن | پشت نقاب‌ها

از زمان نخستین تاریخ انتشارش در سال ۱۹۸۷، رمان گرافیکی ماوس شهرتی را به هم زده که کم‌تر کمیک‌بوکی به آن دست یافته است، هرچند صحبت کردن در مورد این اثر هنوز هم امری مشکل می‌باشد. در وهله‌ی نخست، این سوال ذهن خواننده را درگیر می‌کند که ماهیت این اثر چیست؟ آیا یک کمیک‌بوک است؟ آیا یک زندگی‌نامه است یا یک داستان تخیلی؟ آیا می‌بایست آن را صرفاً یک اثر ادبی قلمداد کرد یا یک اثر گرافیکی و یا هر دوی آن‌ها؟ ما از اصطلاح رمان گرافیکی استفاده می‌کنیم، اما آیا به راستی یک کار ادبی، مثلاً یک رمان، می‌تواند در یک قالب مصور (گرافیکی) موفقیت‌آمیز و تاثیر­گذار ظاهر شود؟ کلمات و تصاویر یکسان عمل نمی‌کنند و تاثیرات جداگانه‌ای دارند: پس سوالی که به ذهن خطور می‌کند این است که آیا این دورهمی می‌تواند به یک هدف واحد ختم شود؟

در این مقاله، فیلیپ پولمن (نویسنده‌ی سری رمان‌های His Dark Materials) نگاهی می‌اندازد به احساسات، حقایق، هنر و مهارت مثال‌زدنی‌ای که در پس این شاهکار وجود دارد؛ داستانی که روایت‌گر تاریخ هولوکاست از نگاه «آرت اسپیگلمن» است و طی زمان نگارش این مطلب (سال ۲۰۰۳) برای نخستین بار، هر دو جلد آن در قالب یک نسخه منتشر شده بود. همچنین ارائه‌ی نسخه‌ی تماماً فارسی این اثر توسط «فربد آذسن» و «عادل اسلامی» در وب‌سایت کمیک اسکواد، بهانه‌ی خوبی برای انتشار آن می‌باشد.

  • هشدار اسپویل: اگر هنوز موفق به خواندن رمان گرافیکی ماوس نشده‌اید، از مطالعه‌‌ی این مقاله اجتناب کنید و نخست به سراغ نسخه‌ی فارسی آن در کمیک اسکواد بروید، چرا که مقاله‌ی پیشِ رو بخش‌های مهمی از داستان را اسپویل می‌کند.

رمان گرافیکی ماوس

هارولد بلوم (نویسنده و منتقد ادبی نامور آمریکایی) در مقدمه‌ی کتاب «آثار برجسته‌ی غربی: کتب و مکتب دورانه» می‌­نویسد: از جمله نشانه‌های یک اید­ه­‌ی اصیل و خلاقانه که می­‌تواند برای یک اثر ادبی منزلت بخرد، «غرابت» است. غرابتی که یا آن را هرگز به‌طور کامل درک نمی‌کنیم، و یا اینکه به اصل مسلمی تبدیل می‌­شود که ما از فهم ویژگی‌­های منحصر به فردش عاجز هستیم.

نقل قولِ مزبور، توصیف دقیقی است از واکنش من به رمان گرافیکی ماوس؛ چرا که از یک سو کاملاً از اصول و قواعد یک اثر کمیک‌بوکی بهره می‌­برد؛ می‌­توان با نگاهی اجمالی به ویژگی‌­های رایج این شکل از داستان‌­نویسی به این مسئله پی برد: قائل شدن ویژگی‌­های انسانی برای حیوانات، شرح پیوسته­‌ی یک داستان با پنل‌هایی شش‌تایی و مربعی شکل در هر صفحه، وجودِ ابرنویسه (بالون‌های دیالوگ‌نویسی) و استفاده از صداهای خارج از تصویر (کپشن) در جهت شرح قصه، کلماتی که مطلقاً با حروف بزرگ نوشته شده­‌اند و به‌کارگیری نام­‌آوا­ها برای توصیف جلوه‌های صوتی‌ای نظیر صدای شلیک تفنگ و غیره. بنابراین ماوس بسیار به یک کمیک‌بوک شباهت دارد.

ماوس همچنین بسیاری از خصیصه‌های کمیک‌استریپ‌های قدیمی را در خود داراست: طراحی‌های سیاه و سفید و بی‌روح، خطوط برجسته و ضخیمی که آدم را به یاد چاپ­‌های چوب‌تراشی (یک نوع چاپ دستیِ برجسته) و هیجان‌نمای (اکسپرسیونیست) رمان‌های بی‌کلام «فرانس ماسریل» می‌اندازد؛ البته آثار ماسریل نیز ریشه در گذشته‌های دورتر و هنر چاپ در اروپای شمالی دارد و از هنرمندانی نظیر «هانس هلباین» و آلبرشت دورر (قرن ۱۶ میلادی) تاثیر گرفته‌اند. درواقع می‌توان گفت که اسپیگلمن برای شرح داستانی از کشور آلمان، از تکنیک‌های آلمانی بهره برده است.

از سوی دیگر، ماوس آن غرابتِ ژرف و پایداری که مدنظر هارولد بلوم بود را در خود دارد. بخشی از غرابت و شگرفیِ رمان گرافیکی ماوس به این قضیه بر­می­‌گردد که در آن یهودی­‌ها به شکل موش، آلمانی­‌ها به شکل گربه و لهستانی‌ها به شکل خوک ترسیم شده‌­اند. این همان چیزی است که بیشتر خواننده‌­ها را در همان بار نخست بهت‌زده می­‌کند و این بهت‌زدگی شامل بنده که چندین بار این اثر را خوانده‌ام نیز می‌­شود. این یک استراتژی هنری پرخطر است، چرا که تلویحاً بیان‌گر نوعی از فلسفه‌ی اصالت جوهر (Essentialism) می‌باشد که بیان دارد برخی از ویژگی‌های یک پدیده یا یک شی، تغییرناپذیر، ذاتی و لازمه‌ی وجود آن هستند؛ اصالت جوهری که بسیاری از خواننده‌های این اثر آن را نادرست قلمداد کرده و به صحت و سقم آن شک خواهند کرد. گربه‌ها موش‌ها را می‌­کشند؛ فقط به این دلیل که گربه هستند و این کشتن امری ذاتی در وجود آن­‌ها است، ولی آیا کشتن یهودی­‌ها توسط آلمان‌­ها امری ذاتی است؟

این پرسش تا پایان رمان گرافیکی ماوس مطرح باقی می‌ماند و هرگز پاسخ مستقیمی به آن داده نمی‌شود. در عوض، پی­رنگ داستان این حقیقت را به ما یادآوری می‌کند که طبقه‌بندی انسان‌ها به گونه‌­های مختلف، دقیقاً نمایان‌گر دیدگاه افرادِ صاحب قدرت نسبت به مسئله‌ی نژاد است و شیوه‌ی چینش و دسته‌بندی انسان‌ها توسط این‌گونه اشخاص را به ما نشان می‌دهد. البته این پرسشِ بی‌پاسخ، سرانجام با پافشاری تدریجی و زیرکانه‌­ی نویسنده از ذهن خواننده پاک می‌شود؛ پافشاری بر این نکته که هرچند شخصیت‌های داستان احتمالاً به موش و گربه و خوک شبیه‌­اند، اما همچنان انسان هستند. آنان پیچیدگی و شگفتی انسان‌ها را در خود دارند و همه‌ی ما می‌دانیم که انسان‌ها قادر به انجام هرکاری هستند.

جلد دوم رمان گرافیکی ماوس

در مرکز و قلب داستان، رابطه‌ی پرفراز و نشیب «آرت» و پدرش «ولادک» قرار گرفته؛ ولادک که از بازماندگان اردوگاه آشویتز است، شخصیتی وسواسی، درمانده، بدجنس، خرفت و چموش دارد و روی هم رفته یک پیرمرد نفرت‌انگیز و غیرقابل تحمل است. ما در دو دنیای متفاوت با این شخصیت آشنا می‌شویم: دنیایی متعلق به زمان حال و خساستِ دوران بازنشستگی در نیویورک و کوه‌های کت‌اسکیل، و دنیایی متعلق به گذشته، لهستان اشغال‌شده و اردوگاه‌های مرگ. این اثر، شکل و فرم یک شرح‌حال یا یک زندگی‌نامه را به خودش گرفته است که در آن، آرت از مصاحبه‌هایی که با پدرش پیرامون تجربه‌ی زندگی­ با نازی‌ها انجام داده، با ما سخن می‌گوید. زمانی که ولادک، قصه‌اش را روایت می‌کند، استفاده از کپشن‌های اول شخص مفرد ماضی در صدای آرت، جای خود را به صدای ولادک می‌دهد؛ بنابراین بخش عمده‌ای از روایت داستان در اصل یک فلش‌بک محسوب می‌شود.

آیا می‌توان آرت اسپیگلمنِ درون قصه را با آرت اسپیگلمنِ جلدِ کتاب یکی دانست؟ آرت اسپیگلمن، نویسنده‌ی داستان، یک انسان است، درحالی که آرت اسپیگلمنِ درونِ قصه یک موش است. در یکی از بخش‌های فوق‌العاده‌ی این کتاب، در یک‌سومِ پایانی، آرت (نویسنده) نسبت به سرنوشت آرت (شخصیت داستان و مخلوق خودش)، و اینکه چه بر سر خود و داستان می‌آورد، ابراز نگرانی می‌کند.

اما آرتِ نشان داده شده در این قسمت یک موش نیست، بلکه انسانی است که نقاب یک موش را بر چهره دارد. خبرنگار­هایی که او را در مصاحبه‌هایشان سوال‌پیچ می‌کنند نیز سگ و گربه نیستند، بلکه مردان و زنانی‌اند که نقاب‌های سگ و گربه را بر چهره زده‌اند. این آرت درواقع نویسنده‌ی داستان است (که خود نیز درون داستان قرار دارد) و با آرت (موشی که شخصیت اصلی و راوی داستان است) تفاوت دارد. بنابراین در شش صفحه‌ای که آرتِ نویسنده در آن حضور داشته و دلواپسی و دلنگرانی­ این نویسنده پیرامون مخلوقش (آرتِ موش) به تصویر کشیده شده است، از خط اصلی داستان ماوس خارج می‌شویم. جالب اینجاست که تنها در همین شش صفحه است که کلمات برخلاف عرف کمیک‌بوکی با حروف کوچک نوشته شده‌اند تا این حس را به خواننده القا کنند که اکنون در دنیایی خارج از روایت اصلی داستان قرار دارد.

شکل طراحی‌ها، نوع حروفِ استفاده شده در کلمات و شکل قرار گرفتن یک تصویر در پس‌زمینه از مواردی هستند که بایستی هنگام خواندن یک کتاب کمیک مورد توجه قرار بگیرند. نمی‌توان کمیک‌بوک را صرفاً یک رمان تصویری قلمداد کرد، چرا که یک پدیده‌ی متفاوت است. البته استفاده از تصاویر در تاریخ چاپ داستان، امر تازه‌ای نیست: ویلیام کاکستون (یک ناشر انگلیسی که در قرن ۱۵ میلادی می‌زیست)، چوب‌تراشی را در اولین کتاب‌هایی که به زبان انگلیسی چاپ کرد، گنجاند. برخی از بزرگ‌ترین رمان‌های انگلیسی‌زبان نیز از همان ابتدا همراه با تصاویر، تکوین یافتند. رمان بازار خودفروشی (Vanity Fair) بدون نقاشی‌های ویلیام تاکری (نویسنده‌ی رمان) یک اثر ناقص است؛ نقاشی‌هایی که بر اساس فحوای متن کتاب، خلق شده‌اند. تقریباً می‌توان گفت حرفه‌ی «چارلز دیکنز» به عنوان یک رمان‌نویس، زمانی آغاز گشت که از او درخواست شد برای حکاکی‌های رابرت سیمور (با عنوان Cockney Sporting Life) یک متن بنویسد؛ اتفاقی که زمینه‌ساز همکاری این دو هنرمند در رمان یادداشت‌های پیکویک (نخستین رمان دیکنز) شد. همچنین با خواندن آثار دیکنز، هنرِ هبلات براون (نقاشی که بیشترین همکاری را در آثار دیکنز داشت) را نیز تجربه خواهیم کرد؛ همان‌طور که در هنگام تجسم دنیای «شرلوک هلمز»، طراحی‌های «سیدنی پجت» و نویسندگی «آرتور کانن دویل»، مشترکاً در ذهن ما نقش می‌بندند.

بنابراین نقد­های همه­‌جانبه‌ای که در گذشته بر کتاب‌های کمیک وارد می‌شدند، دیگر بایستی قید این فرضِ ناگفته را بزنند که تصاویر عاری از پختگی و بلوغ هستند، یا اینکه تصاویر برای افرادی می‌باشند که متون را به درستی نمی‌خوانند و یا اینکه افرادِ جدی و اندیشمند، تنها به کلمات توجه می‌کنند. برای آنکه حرفی برای گفتن درباره‌ی کمیک‌بوک (رسانه‌ای که تصاویر در آن بخش بزرگی از مفهوم داستان را تولید می‌کنند) داشته باشیم، می­‌بایست به شکل چیز­هایی که در طراحی‌ها وجود دارند، توجه کنیم. برای مثال، شکلِ ماه کامل در قسمت‌های مهم داستان را در نظر بگیرید که در مقابلش، شخصیت‌ها به‌صورت سایه‌نما به تصویر کشیده شده‌اند؛ همچون پوستر یک فیلم. این بازتاب‌ها ما را به یاد ادعای ولادکِ پیر به ولادک جوان در ابتدای داستان می‌اندازد که می‌گفت در گذشته یک مرد رومانتیک و جذاب بوده است. ولی ما می‌دانیم که فیلم‌ها، شرح‌دهنده‌ی یک داستان واقعی نیستند و در نتیجه ماه کامل، هم می‌تواند نشانه‌ی یک رخداد شیرین باشد و هم نشانه‌ی یک رخداد تلخ. ماه کامل در این قصه، تنها نشان‌دهنده‌ی یک رویاست، نه یک واقعیت. هرگز پایان خوشی وجود نداشت؛ آنا (مادرِ آرت) همواره از تجربه‌ها و خاطرات زندگی‌اش رنج می‌برد و سرانجام در سال ۱۹۶۸ دست به خودکشی می‌زند. تصاویر کمیک‌بوکی، دارای بار کنایه‌ای شاخصی هستند: ما آن را در یک نگاه آنی مشاهده و احساس می‌کنیم.

ولادک اسپیگلمن

شاید بهترین لحظه‌ی داستان را بتوان در آخرین صفحات این رمان گرافیکی مشاهده کرد؛ لحظه‌ی­ به‌خصوصی که به وسیله‌ی یک عکس خلق می‌شود. ولادک پس از فرار از اردوگاه آشویتز، سعی دارد تا به خانه‌اش برود و نزد آنا برگردد. روزی آنا نامه‌ای دریافت می‌کند که او را از بازگشت ولادک باخبر می‌نماید. درون پاکتِ نامه یک عکس است. ولادکِ پیر به آرت می‌گوید:

از یه عکاس‌خونه عبور می‌کردم که با یونیفورمِ نو و تمیزِ اردوگاه، عکس‌های یادگاری می‌گرفت…

و آن عکس پیدایش می‌شود. بر صفحه‌ی کمیک، همان شخصیتی نمایان می‌گردد که در دوران کهن‌سالی‌اش احساسات مختلفی مثل، نفرت، عشق و اندوه را در ما و آرت برانگیخته بود. اما در این عکس، او دیگر یک موش نیست، بلکه یک مرد است؛ یک مرد خوش‌تیپ، قوی، مفتخر و هوشیار در اوج شکوه که شکنجه‌های هولناکی را تاب آورده است و بعضاً به دلیل همان خصیصه‌ها و ویژگی‌های خلقی‌ای که از او یک مرد نفرت‌انگیز و غیرقابل تحمل ساخته بودند، توانست زنده بماند؛ لب کلام آن است که او علی‌رغم تمام پیچیدگی‌های مبرم شخصیتی‌اش، همچنان یک انسان است. به همین ترتیب می‌رسیم به همان حرفی که آنا هنگام باز کردن نامه و دیدن عکس او به زبان می‌آورد:

این عکسِ اونه! خدایا، ولادک واقعاً زنده‌ست.

بله، او واقعاً زنده می‌باشد. این ماجرا حقیقت دارد. تاثیر این عکس شگفت‌انگیز است. کتاب‌های کمیک قالبی مدرن هستند، اما این رمان گرافیکی رگه‌هایی از داستان‌های باستانی را در خود دارد. در روزهای نخستین جنگ، ولادک جوان به خدمت در ارتش لهستان فراخوانده می‌شود و سپس توسط نیرو­های آلمانی دستگیر می‌گردد، از آنجا فرار کرده و به خانه بازمی‌گردد؛ و زمانی که در تلاش است تا پسرش ریچی را نزد خود بیاورد، آن پسر به وحشت میفتد و فریاد می‌زند.

 در حماسه‌ی «ایلیاد»، «هومر» داستان کوتاهی را از دیوار تروآ نقل می‌کند:

…هکتور با سیمایی درخشان دستش را به طرف پسرش دراز کرد، اما پسر او را پس زد و خود را به سینه‌ها­ی بزرگ پرستارش چسباند.
با دیدن پدرش شروع به فریاد زدن کرد. از دیدن کلاه­خودِ برنزیِ درخشان و یال اسب‌مویی روی آن… به وحشت افتاده بود.

هزاران سال است که مردان یونیفورم‌پوش، کودکان خود را به وحشت انداخته‌اند. در آخرین نقطه‌ی داستان، اسم ریچی بار دیگر نمایان می‌شود، هرچند او ۴۰ سال پیش مرده بود. ولادکِ مریض که دیگر چیزی به پایان زندگی‌اش نمانده، به آرت می‌گوید:

خب دیگه… لطفاً ضبط صوتت رو خاموش کن… از حرف زدن خسته شدم ریچیو. دیگه قصه گفتن بسه…

آرت در کنار تخت پدرش می‌ایستد و ساکت می‌ماند، چرا که مجذوبِ مفهومی بزرگ‌تر از خودش، به نام زندگی، شده است. بنابراین دیگر حرفی برای گفتن ندارد. چندین سوال ذهن مرا درگیر کرد و بعید می‌دانم که برای آن‌ها پاسخی پیدا شود. رمان گرافیکی ماوس یک شاهکار است و خلق معما و راز در ذات این‌گونه آثار وجود دارد. چنین آثاری بیشتر از اینکه پاسخ‌دهنده باشند، سوال­‌آفرین هستند. با این حال، با تعریف مفهوم یک اثر برجسته، متوجه می‌شوید که رمان گرافیکی ماوس جزئی از این مفهوم است و ویژگی‌های چنین اثری را در خود دارا می‌باشد و مانند همه‌ی ‌داستان‌های بزرگ، بیش از آنچه به گمان‌مان راه می‌یابد، از خودمان برایمان سخن می‌گوید.

منبع The Guardian
4 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments