قسمت سوم از سری فیلمهای Spider-Man به کارگردانی «سم ریمی» مورد نفرت زیادی از سوی طرفداران مارول قرار میگیرد و صد البته، این نفرت آنقدرها هم بیدلیل نیست. اما این فیلم هرچه که باشد بهتر از آن چیزی است که آوازهاش نشان میدهد.
پس از تلاشهای ناموفق برای ساخت یک فیلم لایواکشن از «اسپایدرمن» در کمپانیهای Cannon Films و Carolco Pictures که اکنون از بین رفتهاند (ماجرا به سال ۱۹۸۵ برمیگردد)، سرانجام در سال ۱۹۹۹ حق ساخت فیلم از این فرنچایز به کمپانی سونی/کلمبیا راه یافت. این کمپانی چندین کارگردان بالقوه را برای ساخت اولین اثر اسپایدرمن برای پردهی نقرهای در نظر داشت و از فیلمسازان معتبری مانند «انگ لی» گرفته تا « ام. نایت شامالان»، را مورد بررسی قرار داد. در پایان، آنها با چیزی که در آن زمان یک انتخاب بیرونی بهنظر میرسید، در قالب ریمی (سازندهی سری Evil Dead)، بر اساس عشق مادامالعمرش به این تاراندازِ محبوب مارول و ماجراهای کمیکبوکیِ او، پیش رفتند.
با ساخت این فیلم، ثابت شد که یک ترکیب تاثیرگذار از هنرمند و منبع اقتباس است: سبک بصری پویای سم ریمی و همچنین، مهارت او برای ایجاد تغییرات گسترده در فضای فیلم، به این کارگردان اجازه داد تا جوهرهی ابرقهرمانی که «استن لی» و «استیو دیتکو» خلق کردهاند را حفظ نماید و حتی آن را در کنار تمامی بار سوپی درامای (Soapy Drama) فیلم، ویلنهای تراژیک، تصویرسازیهای پر جنب و جوش، شوخیهای بیمزه و عجایبی که شاخصهی داستانهای لی و دیتکو بودهاند، قرار دهد. سهگانهی این کارگردان، از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ بیش از ۲.۵ میلیارد دلار در گیشهها فروخت و به عقیدهی بسیاری، دومین قسمت فرنچایزِ او اگر بهترین نباشد، یکی از بهترین فیلمهای ابرقهرمانی تاریخ است.
همانطور که اغلب درمورد سهگانهها اتفاق میافتد، فیلم سوم معمولاً به عنوان ضعیفترین قسمت مجموعههای ریمی رتبهبندی میشود. در واقع، سومین اسپایدرمنِ او مدتهاست که بهخاطر لحظات خندهآور یا به یاد ماندنیاش مورد تمسخر قرار گرفته است و حتی انیمیشن Spider-Man: Into the Spider-Verse نیز نتوانست در تیکه انداختن به صحنهی بدنام رقصِ «پیتر پارکرِ» ایمو (Emo) جلوی خود را بگیرد. با این حال، علیرغم اینکه اغلب به عنوان نمونهای از اشتباهات بلاکباسترهای ابرقهرمانی مطرح میشود، فیلم Spider-Man 3 با یک آشفتگی غیرقابل نجات فاصله دارد. البته این سخن به این معنا نیست که مشکلات خودش را هم ندارد.
بزرگترین مشکلات
بسیاری از مشکلات سومین فیلم اسپایدرمن را میتوان در تصمیمی کلیدی که طی اوایل دوران پیشتولید گرفته شد، جستوجو کرد. در ابتدا، ریمی به لطف ایدهای از سوی برادرش، «ایوان»، «فلینت مارکو» یا همان «سندمن» را به عنوان آنتاگونیست اصلی فیلم انتخاب نمود و در کنار او، «والچر» را تحت عنوان شروری ثانویه برگزید. با این حال، «آوی آرادِ» تهیهکننده، ریمی را تحت فشار قرار داد تا بهجای آن، شخصیت «ونوم» که کاراکتری بسیار محبوبتر در میان طرفداران کمیکبوکهای مدرن است را بهکار گیرد. فیلم در همان زمان هم بهطور خودکار پر بود از داستانهای مرتبط با ویلنهای فرعی؛ از جمله تبدیل «هری آزبورن» به «گرین گابلینِ» جدید (در جهت اتفاقات موجود در قسمت قبلی). همچنین سم ریمی شخصیت سندمن را بیخود و بیجهت انتخاب نکرده بود و با بازآفرینی این شرورِ تغییر شکلدهنده، او را به عنوان قاتل واقعیِ «عمو بن» در فیلم به تصویر کشید. همین موضوع در ترکیب با خط داستانی گابلین، هدف ریمی ایجاد یک مسیر بود که پیتر در آن به عنوان یک ابرقهرمان، احساس خودپسندی خود را زیر سوال ببرد و کمی کمتر از دیدگاه سیاه و سفید به زندگی بنگرد و صد البته، دریابد که او بالاتر از این افراد نیست.
اما در پایان، گنجاندن ادی براک -با بازی «تافر گریس»، که قبل از تبدیل شدن به ونوم به عنوان یک عکاس و روزنامهنگارِ شلخته به تصویر کشیده میشود- این تمِ مهم را تقویت نکرد و بیشتر به عنوان یک بار اضافه در فیلمی شناخته شد که همان زمانش هم میبایست به کاراکترهای زیاد دیگرش میپرداخت. حتی بدتر از آن، این بدان معنا بود که داستانهای گابلین، سندمن و ونوم، برای زمان نمایش با هم رقابت میکردند و در نتیجه، همگی این حس را بهوجود میآوردند که گویی آنقدرها توسعه نیافتهاند. داستان فرعی ونوم، همچنین منبع بسیاری از عناصر مورد تمسخر اسپایدرمن ۳ است، از جمله سکانسهای بدنام پیترِ ایمو (جایی که پیتر با پوشیدن لباس اسپایدرمنِ مشکی و ونومیِ خود، اجازه میدهد تا سمت شیطانی شخصیتش را آزاد کند. بهعلاوه، این موضوع به یک رشتهی داستانی نپختهی دیگر پیوند میخورد که در آن علاقهمندی کلاسیک پیتر پارکر به «گوئن استیسی» به ظاهر هیچ دلیلی جز پیچیدهتر کردن رابطهی پیتر با «مری جین واتسون» ندارد.
آیا اسپایدرمن ۳ هنوز هم سزاوار نفرت است؟
با وجود روایت نادرست ونوم، هنوز چیزهای زیادی دربارهی این فیلم وجود دارد. خطهای داستانی سندمن و گابلین با سرعت بالایی پیش میروند و سازندگان در این راه چند تصمیم خلاقانه و سربسته میگیرند؛ همانند اینکه هری در همان اوایل فیلم ضربهای به سرش میخورد که باعث فراموشیِ او میشود. با این حال، از نظر موضوعی، هردوی این مسائل پیشرفتهایی طبیعی محسوب میشوند که از دردسرهای زندگی پیتر در دو فیلم قبلی نشأت میگیرند؛ در واقع، احساس گناهِ او بهخاطر مشارکت در مرگ عمو بن و سپس، ناامیدی از ناتوانیاش در گفتن حقیقت به هری پیرامون نحوهی مرگ پدرش. اسپایدرمن ۳ با تمرکزِ کمتر بر اینکه چگونه مسئولیتهای پیتر به عنوان یک ابرقهرمان بر توانایی آنها برای با هم بودن تاثیر می گذارد، رابطهی عاشقانهی بین پیتر و مری جین را بیشتر توسعه میدهد (چیزی که قبلاً اسپایدرمن ۲ نیز بهطور عمیق آن را بررسی کرده بود) و بیش از پیش به اینکه چگونه روابط آنها توسط نیروهای خارجی شکسته میشود، میپردازد. همانند پیتر که از سطوح جدیدی از موفقیت -چه از نظر حرفهای و چه در نقش اسپایدرمن- لذت میبرد، حتی زمانی که آرزوهای شغلی خودِ مری جین تضعیف میشوند.
در سمت مقابل دوربین، ریمی برخی از بهترین صحنههای خود در سهگانه اسپایدرمن را با اسپایدرمن ۳ خلق میکند، از جمله یک سکانس ماهرانه که در آن، پیتر گوئن را از یک جرثقیل خراب نجات میدهد، و همچنین، یک سکانس سه دقیقهای که تولد سندمن را به تصویر میکشد؛ سکانسی که از نظر بصری مسلماً یکی از زیباترین صحنههاییست که تابهحال در یک فیلم ابرقهرمانی به تصویر کشیده شدهاند. حتی لحظات مربوط به پیترِ ایمو بسیار سرگرمکننده هستند، حداقل بدون در نظر گرفتن سایر جوانب! دو فیلم اول ریمی برای اسپایدرمن هرگز ابایی از نشان دادن بخش دست و پا چلفتی پیتر پارکر برای بار طنز فیلم نداشتند و این دلیلی بود بر تلاشهای کاراکتر برای خفن بودن و خوش مشرب بودن خود (هنگامی که تحت تاثیر سیمبیوت ونوم است) و در فیلم اسپایدرمن ۳ هم این روند تا همان حد ضایع است. دلیلی که از این موضوع یک ایراد بهوجود میآورد تضاد لحنی است که با پیشرفتهای تاریک فیلم ایجاد میشود، مانند زمانی که پیترِ تحت تاثیر نیروی سیمبیوتی، تلاش می کند تا سندمن را بکشد، هری را معلول میکند، بهطور تصادفی به مری جین ضربه میزند، و در نهایت با تشخیص تأثیر مخرب آن، سیمبیوت را از پوست خود جدا میکند.
چگونه اسپایدرمن ۳ میتوانست بهتر باشد؟
اگر اسپایدرمن ۳ کمتر زورچپان میشد، شاید ریمی میتوانست بهتر تغییرات بین پیترِ ایمو و لحظات جدیترِ مربوط به سندمن، هری و مری جین را هدایت کند. اینطور نیست که دو فیلم قبلی اسپایدرمنِ او بهطرز وحشیانهای از یک لحن به لحن دیگر تغییر نکرده باشند (هرچه نباشد کارگردان آنها شخصی بهنام سم ریمی است)، اما در آنجا فضای کافی برای تغییر دنده از ملودرام به کمدی، اکشن، و حتی ترسناک را داشت، بدون اینکه به تجربهی تماشاگران ضربه بزند، و در عین حال، میتوانست تمام و کمال به داستان و شخصیتها بپردازد و به ابزارهای داستانی بیارزش یا دسیسهها متوسل نمیشد.
همهچیز به تصمیمِ اضافه کردن ونوم به این فیلم برمیگردد؛ فیلمی که احتمالاً میبایست دربارهی پیتری باشد که میخواهد از سندمن انتقام بگیرد یا بهدست سیمبیوت ونوم با تهدیدی سادهتر(مثل والچر، همانطور که ریمی میخواست) به عنوان راهی برای پیشبرد داستان مواجه شود. در صورت عدم موفقیت این مسئله، ادی تبدیل به ونوم میشد که بهتر بود به جای اینکه در بخش پایانی فیلم زورچپان شود، برای اسپایدرمن ۴ مورد استفاده قرار میگرفت.
سوال اصلی آنجاست که اگر ریمی تمایل بیشتری به ساختن قسمت بعدی این فرنچایز میداشت، آیا از برنامهی اولیهی خود برای اسپایدرمن ۳ پیروی می کرد یا در تلاش میبود صعود و سقوط ونوم را به یکباره کنار بگذارد؟ مسلماً، ساخت سه فیلم ابرقهرمانیِ پرهزینهی پشت سر هم برای هر کارگردانی بسیار سنگین است. پس این امکان وجود دارد که ریمی همچنان پس از اسپایدرمن ۳، در سناریویی که او از چگونگی تولید محصول نهایی خوشحالتر بود، از فرنچایز کنار رفته باشد. به هر حال همانطور که گفته شد، سومین قسمت از اسپایدرمنِ ریمی با یک اثر تمام و کمال فاصله دارد و به خوبی در میان بزرگترین اشتباهات در عصر طلایی فیلمهای ابرقهرمانی جا خوش کرده است. البته فارغ از همهی اینها، از آن جهت که این فیلم برخی از لذتبخشترین میمهای مرتبط با مارول را در اختیار ما قرار داد، میبایست مورد ستایش قرار بگیرد، حتی اگر این اتفاق ناخواسته بوده باشد.