مقولهی زامبی نزدیک به ۹۰ سال میشود که در فرهنگِ عام جا افتاده است. این مردگان متحرک با آن صدا و نالههای عجیب و مورمورکنندهشان، هر روز معروف و معروفتر میشوند و امروزه از شمردن تمامی آثاری که با محوریت این موجودات (در دنیای سینما، ادبیات و بازی) ساخته شدهاند، ناتوان خواهیم بود. همین مسئله نشان میدهد که زامبی به خودیِ خودش پرطرفدار است. یک مثال سادهی آن در صنعت کمیک، مجموعهی DCeased به قلم تام تیلور میباشد که بدون پرداخت و داستانی درخور، به بهانهی زامبی-محور بودن و تکه و پاره شدنِ ابرقهرمانان، تبدیل به یکی از پرفروشترین عناوین سال شد.
اگر یک نویسنده باشید، بیشک باید بتوانید تا نسبت به موضوعاتی که همهی مردم توانایی پرداختن به آنها را دارند، نگاه جدیدی را ارائه دهید. مثلاً اگر دیگران ایدهشان از جنگ جهانی یک نبرد مسلحانهی عظیم و دلاورانه است، شمای نویسنده تمرکز خودتان را بر روی ذات کثیفِ جنگ و افراد جنگزده میگذارید. اگر سالیان سال است که ابرقهرمانان نماد شرافت، قدرت و مهربانی هستند، در داستانتان آنها را بهعنوان افرادی بیشرافت و نامهربان جلوه میدهید (مثل عنوان The Boys). حتی اگر همگان در ستایش عیسی مسیح هستند، شما داستانی برای افرادی که به او خیانت کردهاند خلق میکنید. این نگاه جدید اگر ارزش پرداخت داشته باشد، بیشک بسیار کاربردی است و در مواقعی که مهارت چاشنی کار میشود، جواب میدهد.
زامبی هم مثل خیلی از موضوعات و حتی بیشتر از آنها، رنگ تکرار به خود میگیرد. همیشه ماجرا به این شکل بوده که شخصیتها بطور ناگهانی خودشان را در دنیایی پر از زامبی میدیدند و در نهایت میآموختند که با هدف گرفتنِ سر این موجودات، قادرند تا با آنها مقابله کنند. هرچقدر که میگذشت، تعداد آثار زامبیمحور افزایش پیدا میکرد و کیفیتشان نیز کاهش مییافت. وقتی شرایط بدین شکل باشد، همگان منتظر یک اتفاق جدید هستند؛ اتفاقی که بتواند آن شکوه و طراوت قدیمی را بازگرداند و حتی از آن هم پیشی بگیرد. اگر این اتفاقات جدید و مثبت را به چند بخش تقسیم نماییم، بدون هیچ تردیدی، یکی از بخشهای مهم آن به مردگان متحرک (The Walking Dead) تعلق دارد؛ مجموعه کمیکی که از سال ۲۰۰۳ انتشار پیدا کرد و به شکل ناباورانهای به موفقیت رسید و در رسانههای دیگر هم شکوفا شد.
مردگان متحرک عنوانی است که مانند برداشتهای مشابهاش نبود؛ چراکه برای «رابرت کرکمن» موجودیت زامبی ذرهای مهم نیست. او در این داستان تصمیم میگیرد که بهجای زامبیها و کشمکش همیشگیِ «زنده در برابر مُرده»، به تقابلِ «زنده در برابر زنده» بپردازد. به همین صورت، زامبیهایی که در گذشته بخش منفی آثار را شکل میدادند، الان تنها بهانهای هستند که انسانها از طریقشان ذات حقیقی و درندهی خود را آشکار سازند. رابرت کرکمن در این کمیک با وجود آنکه یکی از خطرناکترین موجودات فرهنگ عام را در اختیار دارد، اما آنها را کنار زده تا انسانها را بهعنوان خطرناکترین موجودات این دنیا نشان دهد.
در مردگان متحرک یک جهان کاملاً خاکستری در انتظارمان است؛ نه فقط بهخاطر طراحیهای سیاه و سفید این کمیک، بلکه شخصیتها نیز به همان سمت و سو گرایش دارند. همین سبب میشود که به هیچکدامشان اعتمادِ کافی نداشته باشید. ممکن است که اعمال قهرمانانه از شخصیتها سر بزند، اما در نهایت ناامیدتان میکنند. در حقیقت دنیای مردگان متحرک آنقدر سیاه و پر از ناامیدی است که مبحث قهرمانپروری در آن جایی ندارد. شخصیتها از ابتدا تا انتها با دوراهیهای اخلاقی و اختلافات شخصی دستوپنجه نرم میکنند و اگر فقط در یک چیز تفاهم داشته باشند، آن میل به بقا در این دنیای آخرالزمانی است. حال اینکه بقا در این جهان، نیازمند انجام چه کارهایی است، خودش جای تامل دارد. این موضوع هم پیش خودمان بماند که عدهای حتی میلِ آنچنانی برای بقا را ندارند و ترجیح میدهند زودتر خودشان را خلاص کنند.
جهان خاکستری مردگان متحرک جایی برای رویارویی بد و بدتر است. حتی شخصیتهایی که در ابتدا کاملاً مثبت بهنظر میرسند، بالاخره در یک جایی تسلیم وضعیت میشوند و از نظر شخصیتی دگرگون میگردند. حال در این کمیک که حتی شخصیتهای مثبتش نیز پس از مدتی کوتاه به حالت خاکستری درمیآیند، فکر کنید آنتاگونیستهای داستان چقدر میتوانند خبیث، بدجنس و روی اعصاب باشند!
داستانِ مردگان متحرک با یک درگیری مسلحانه میان فردی جنایتکار و نیروی پلیس محلی آغاز میشود. در این درگیری، شخصیت اصلی داستان که «ریک گریمز» نام دارد، مجروح میشود و به کما میرود. سپس کرکمن با بهرهگیری از فلش فوروارد، چند ماه بعد را نشانمان میدهد. حالا ریک گریمز بهطور غیرقابل انتظاری به هوش آمده و هیچ ایدهای ندارد که چرا دنیا به این وضع افتاده است. او که همسری به اسم «لوری» و یک پسر کوچک دارد، تمام تلاشش را میکند تا آنها را بیابد و سرانجام نیز موفق میشود؛ اما این تازه نقطهی شروع ماجراجوییِ ۱۹۳ شمارهای اوست.
این اولین باری نیست که در دنیای سرگرمی شاهد یک آخرالزمانِ زامبی هستیم و به لطف زرق و برقهای برخی آثار دیگر، بعید است که مردگان متحرک حتی بهترینشان هم باشد؛ اما این کمیک، جهانی همسو با کاراکترهایش میسازد. میدان جنگی خلق میکند که همگی در تلاشند تا از آن جان سالم بهدر ببرند. کرکمن در برخی صفحات کاملاً شخصیتهایش را کنار میگذارد تا نمایی خالی از سکنه را نشانمان دهد. مثلاً یک صفحهی کامل به این ماجرا اختصاص دارد که یک کرکس مشغول خوردن یک جسد میباشد؛ یا در جایی دیگر یک فرش پهناور از مردگانی متحرک را میبینیم. شیوهای که خالقین کمیک در پیش گرفتهاند، ورای رنگبندیها، یک اتمسفر مُرده را منتقل میکنند؛ فضایی نمادین که زندگی در آن هر لحظه بیارزشتر میشود و پوچی در میانش رخنه میکند.
ما اینجا صرفاً داریم وقتکشی میکنیم. هر دقیقه از زندگی ما، چیزیه که از اون موجودات دزدیدیم! خودتون که اونها رو دیدین. میدونین که وقتی بمیریم… تبدیل به یکی از اونها میشیم. فکر میکنین برای محافظت از خودمون در برابر این مُردههای متحرک پشتِ حصارها مخفی شدیم؟ یعنی واقعاً قضیه رو نگرفتین؟ خودِ ما اون مردههای متحرک هستیم. مردگان متحرک مائیم!
_ ریک گریمز
در صنعت کمیک، هر هفته تعداد بسیار زیادی اثر مختلف روانهی بازار میشوند. برخیهایشان خوب عمل میکنند و برخی دیگر کاملاً برعکس؛ اما تجربه نشان میدهد که در این حوزه، شاید بهسختی بتوانیم آثاری را بیابیم که با جان و دل مخاطب را بهسوی خواندن شماره یا آرک بعدیاش وسوسه کند. خوشبختانه مردگان متحرک یکی از همین آثار است. رابرت کرکمن در این کمیک قلم بسیار سبک و وسوسهکنندهای دارد که مخاطب را به پیشرویِ هرچه بیشتر در داستان فرامیخواند. گرچه که گاهی این روند از چیزی که انتظار میرود ضعیفتر ظاهر میشود، اما همانجا هم برای مخاطبی که با مردگان متحرک خو گرفته است، مهیج بهنظر میرسد. بهطوری که شاید یک خوانندهی معمولی هم بتواند روزانه ۲ الی ۳ آرک از این کمیک را بخواند.
بسیار قبلتر از آنکه مردگان متحرک به نامی پرآوازه و معروف تبدیل شود، از آن میشد بهعنوان یکی از سادهترین آثار ممکن از نظر فرایند تولید اسم برد. به سبب سیاه و سفید بودنِ آن، نیازی به رنگآمیز نبود و از همین جهت، پروسهی تولید سرعت بیشتری میگرفت. در سمت مقابل، رابرت کرکمن علاوهبر نویسندگی، در چندین جلد نخست از این کمیک، وظیفهی حروفچینی را هم برعهده داشت! به همین علت است که مردگان متحرک میتواند یک درس دیگر هم به علاقهمندان خود بدهد. این کمیک کار خودش را در جایی شروع کرد که یک اثر کاملاً ارزان محسوب میشد، اما آنقدر خوب عمل کرد که سودآوریِ امروزش جای تعجب فراوانی دارد.
در هرجا که سخن از مردگان متحرک به میان میآید، از خالقین آن به ترتیب «رابرت کرکمن، تونی مور و چارلی ادلارد» نام میبرند. تونی مور اولین طراح این کمیک بود که وظیفهی به تصویر کشیدن ۶ شمارهی نخست آن را برعهده داشت؛ اما اگر واقعبین باشیم، میبایست از چارلی ادلارد نیز بهعنوان طراح این کمیک نام ببریم. جدای آنکه ادلارد در زمینهی طراحی بسیار بهتر از همکار خود عمل کرد، پیوستگی کاری او و حضورش در کنار کرکمن تا پایانِ کار، خودش ارزش خاصی دارد. هرچند که نمیتوانیم از کنار زحماتِ تونی مور که در صدرشان، مسئلهی دیزاین اولیهی کاراکترها بود، بیتفاوت رد شویم.
انتخاب مردگان متحرک برای خواندن تماماً بستگی به خودتان دارد. ۱۹۳ شماره برای یک سری کمیک ماهانه رقم بسیار بالایی محسوب میشود؛ اما اگر از کلیشههای زامبی-محور خسته شدهاید، یا به دنبال کمیکی هستید که بهشدت جذبتان کند، هنوز هم خواندن مردگان متحرکِ رابرت کرکمن برایتان دیر نشده است. در سمت مقابل، این کمیک از نخستین آثاری بود که راه انتشارات ایمیج برای ارائهی کمیکهای متفاوت (و قطعاً، به حاشیه فرستادن آثار ابتدایی این انتشارات) را هموار کرد و حتی شاید بتوانیم بگوییم که اگر این عنوان وجود نداشت، انتشارات ایمیجی که امروزه مشاهده میکنیم بوجود نمیآمد.