اگر از دنبالکنندگان صنعت مانگا و انیمه باشید، بعید است تابهحال نام پرآوازه و مشهوری نظیر Vinland Saga (حماسه وینلند) به گوشتان نخورده باشد و با آن آشناییِ حداقلی نداشته باشید. این مانگا برای نخستین بار در سال ۲۰۰۵ میلادی توسط «ماکوتو یوکیمورا» منتشر شد و انتشار آن همچنان ادامه دارد. همچنین در سال ۲۰۱۹ میلادی، انیمهای ۲۴ قسمتی توسط استودیو ویت (Wit Studio) بر اساس آن ساخته شد که توانست شهرت این اثر را چندین برابر کند.
هشدار: مقالهی پیشِ رو قسمتی از چپترهای ابتداییِ مانگا را بهطور کامل اسپویل کرده و همچنین تغییرات شخصیتها و دیدگاههای آنان را مورد پردازش قرار میدهد و در این راه، اسپویلهایی از مسیر و روند کُلی داستان در خود جای داده است.
«تورز اسنورسان» یکی از قویترین وایکینگهای ارتش دانمارک بوده که پانزده سال قبل، از کشت و کشتار خسته شده و پس از صحنهسازی مرگ خود، به همراه خانوادهاش به ایسلند (Iceland) فرار کرده است. پس از گذشت پانزده سال، پادشاه دانمارک که حال از زنده بودن او مطلع شده، افرادی را به سراغش میفرستد تا او را مجبور به بازگشت به میدان جنگ کنند. وقتی تورز به ناچار مجبور میشود که به میدان جنگ برود، متوجه میشود که پسر شش سالهاش، «تورفین»، در زیر عرشهی کشتی پنهان شده است تا به همراه او به این میدان پا بگذارد. در همین هنگام، دزدان دریایی به رهبری «آشکلاد» به کشتی آنان حمله میکنند و با گروگان گرفتن تورفین، تورز را به قتل میرسانند. از آن پس، تورفین برای گرفتن انتقام پدرش از آشکلاد، به شکلی عادلانه و در یک دوئل، با دزدان دریایی همراه شده و تبدیل به یک ماشین کشتار میشود.
میتوانیم از لحاظ داستانی این مانگا را به سه بخش مجزا تقسیم کنیم. انتقام، توبه و رستگاری. قسمتِ انتقام، شامل آرک اول این سری یعنی ۵۴ چپتر ابتداییِ آن است که در آن تورفین، به دنبال گرفتن انتقام پدرش میباشد و مرض انتقام چشمان او را کور کرده است. این چپترها در فصل اول انیمهی حماسه وینلند مورد اقتباس قرار گرفتهاند. بخشهای دوم (چپتر ۵۵ تا ۱۰۰) و سومِ (از چپتر ۱۰۱تا انتهای داستان) مانگا هم همانطور که از نامشان پیداست، به مسیر تحول تورفین میپردازند و به دنبال رستگاریِ او هستند.
تورز: تو یک شمشیر میخوای، تورفین؟ شمشیر ابزاری برای کشتن مردمه. تو میخواستی کی رو با این بکشی؟
تورفین: د-دشمن.
تورز: چه کسی دشمنته؟
تورفین: م-مثلاً هفدَن.
تورز: خوب گوش بده چی میگم، تورفین. تو هیچ دشمنی نداری. هیچکس هیچ دشمنی نداره. هیچ آدمی توی دنیا نیست که آسیب زدن بهش ایرادی نداشته باشه.
حماسه وینلند جنگهایی را که در زمانهی وایکینگها بسیار رواج داشت به زیبایی ترسیم میکند و از پتانسیلهای موجود در آنها استفاده میبرد. ولی برخلاف تصوری که ممکن است این نبردها پیش بیاورند، این اثر بیشتر از آنکه دربارهی جنگ باشد، دربارهی صلح است. اینکه صلح چیست و چگونه بهوجود میآید. آیا اگر کسی جنگ را با تمام وجودش تجربه نکرده باشد میتواند به معنای واقعیِ کلمات صلح و آرامش پی ببرد و ارزش حقیقیِ آنها را بداند؟ انسان چگونه میتواند به صلح برسد؟ آیا اصلاً راهی برای رسیدن به آن وجود دارد؟ این اثر میخواهد جواب این سوالات را همراه با مخاطبانش کشف کند و ارزش واقعیِ صلحی را که خوانندگانش در آن هستند به آنان نشان دهد.
در حماسه وینلند، دو گروه/شخصیت متفاوت، دو راه متفاوت را برای رسیدن به صلح پیدا میکنند و برای رسیدن به آن، مسیری را که خود به بر حق بودنِ آن اعتقاد دارند در پیش میگیرند. شاهزاده «کُنوت»، تنها راه رسیدن به صلح را نابودیِ تمامیِ جنگافروزان میداند. او برای اینکه بتواند به این هدف دست یابد، هیچگونه اِبایی از کشتن افراد دیگر و حتی افراد خانوادهی خود ندارد. او در واقع دیدگاهی نزدیک به «توماس هابز»، فیلسوف برجستهی انگلیسی، دارد و تنها راه دستیابی به صلح حقیقی و پایدار را ساخت جامعهای آرمانی به واسطهی زور میداند و در این راه، میخواهد خود را تبدیل به حاکم مطلقی کند که این امر را ممکن میسازد.
البته دیدگاه کُنوت دربارهی صلح و روش دستیابی به آن خود جای تامل دارد، چرا که او با نابودیِ جنگافروزانی نظیر پدرش و برخی وایکینگها، خود دست به جنگافروزی میزند و به همان چیزی تبدیل میشود که از آن متنفر است؛ یک جنگافروز. علاوه بر آن، او برای مقابله با جنگافروزان دیگر و همچنین قویتر کردن خود، نیاز به منابع زیادی دارد. کُنوت برای دسترسی به این منابع، مجبور میشود آنها را از طریق افراد بیگناه بهدست بیاورد. او در این مسیر، عدهی نسبتاً زیادی را میکشد و زندگیِ تعداد زیادی از آنان را تباه میکند. این موضوع خود منجر به خارج شدنِ او از چهارچوبِ قوانینی که سعی در وضع آن دارد، میشود.
من روی این سرزمین، یک بهشت دنیوی میسازم. مکانی برای صلح و سعادت. کشوری آرمانی برای کسانی که در حال زجر کشیدن هستند… شاید این کار در نسلِ من به پایان نرسد، ولی من آن کسی خواهم بود که اولین قدم جسورانه را برمیدارد.
_ کُنوت
تورز و تورفین راه دستیابی و رسیدن به صلح را در فرار میدانند. آنها معتقدند بهترین راه رسیدن به صلح، فرار از دست جنگافروزان و تجّار برده است، زیرا اگر فرد یا افرادی بخواهند با ظالمان و جنگافروزان مقابله کنند، مجبور به اعمال زور و خشونت میشوند و خشونت، خود عامل از بین برندهی صلح است. از آنجایی که این دو، خود روزگاری جنگافروز بودند و در جنگهای بسیاری حضور داشتند و تعداد آدمهای بیشماری را قتلعام کردند، خوب میدانند که کوچکترین اعمال خشونت، میتواند طولانیترین و پایدارترین صلحها را از بین ببرد. از این رو، تنها راهی که برای آنان قابل قبول میباشد، فرار به جایی است که دستِ هیچ جنگافروزی بهشان نرسد.
البته، این راه هم مشکلات زیادی دارد. نخستین مشکلش، رها کردن تمامیِ دستاوردها و داراییهایشان است؛ داراییهایی که برای برخی بسیار باارزش بوده و رها کردنشان امری بسیار سخت و حتی غیرممکن بهنظر میرسد. علاوه بر آن، فرار به جایی که دست جنگافروزان به آنان نرسد نیز کاری بسیار دشوار و خطرناک است و ملزومات بسیار زیادی میخواهد. همچنین، در این مسیر ممکن است شرایطی رخ دهد که جلوگیری از اعمال زور امری بهشدت سخت و حتی غیرممکن شود. ضمناً، هیچگونه تضمینی وجود ندارد که در آینده جنگافروزان بهدنبال صلحجویانِ فراری نروند و آنها را بهحال خودشان رها کنند.
به گمونم تو راست میگی. این فقط یک بازیه. بازیای که تو توش با جون انسانها بازی میکنی. باشه. از اونجایی که تو اینقدر خوب بودی و من رو به این بازی دعوت کردی، من هم تصمیم گرفتم که یکم خوش بگذرونم…
یک قانون ویژه برای بازیکنان حرفهای: در حالی که داری از جونت محافظت میکنی، برندهی این بازی شو، ولی در عین حال جون کسی رو هم نگیر. قانون اینه. وقتی تو یک بازیکن ماهر مثل منی، بازی دیگه جذاب نیست، مگر اینکه میزان سختیش رو افزایش بدی. اگه بخوای، تو هم میتونی این قانون رو امتحان کنی.
_ تورفین
ماکوتو یوکیمورا، مانگاکای این اثر، همزمان با روایت داستانی جذاب و دیالوگنویسیهای فوقالعادهاش، به کنکاش میان ایدئولوژیهای گفتهشده میپردازد و روند شکلگیریِ این ایدئولوژیها در ذهن شخصیتها و همچنین چگونگی به اجرا درآمدنِ آنها توسط کاراکترها را به زیبایی نشان میدهد. یوکیمورا به زیبایی کُنوت بیآزار را به واسطهی یکسری اتفاقات، به یک انسان بیرحم که برای رسیدن به هدفش دست به هرکاری میزند تبدیل میکند. یا مثلاً، تورفینِ سرزنده را به یک ماشین کشتار بدل کرده و پس از آن، با ظرافت و زیباییِ هرچه تمامتر او را دوباره به یک انسان مهربان، سختکوش و صلحجو بدل میکند. پس از آن، ایدئولوژیهای جدید این دو را بیان کرده و با پیگیری و مقایسهی آنها این امکان را فراهم میآورد تا مخاطبانش خوبیها و بدیهای هرکدام را ببینند، ارزش صلحی که در آن هستند را بدانند و همچنین از اثر لذت ببرند.
در نگاه اول، حماسه وینلند داستانی دربارهی جنگ و انتقام در زمانهی واینکینگها است و شاید اثر متفاوتی بهنظر نرسد و بتوان بهجایش آثار مشابهی (مانند سریال Vikings یا The Last Kingdom) را در مدیاهای مختلف مثال زد. ولی وقتی داستان پیش میرود و کمکم هدف اصلی آن نمایان میشود، این مانگا از یک اثر صرفاً اکشن و ماجراجویی، به یک اثر بهشدت حماسی و تاحدودی فلسفی بدل میشود. حماسه وینلند نوعی جدید از حماسه را خلق میکند و نشان میدهد که حماسه صرفاً کشتوکشتار در میدان نبرد یا رسیدن به یک هدف بزرگ نیست و گاهی شاید بزرگترین حماسه، فرار از چنین اتفاقاتی باشد.
جایی دور توی غرب، سرزمینی به اسم وینلند وجود داره. جایی گرم و حاصلخیز. یک سرزمین دورافتاده. بدون هیچ تاجر برده و جنگی.
_ تورز/تورفین