نگاهی به رمان گرافیکی Wonder Woman: Hiketeia | دوراهی قانون و عدالت

کدام یک مهم‌تر است: وظیفه یا عدالت؟ چه زمانی «حق و عدالت» بر «قانون» ارجعیت پیدا می‌کنند؟ آیا می‌توانیم سوگندی که برای محافظت از جان یک انسان خورده بودیم را به‌خاطر قانون پایمال کنیم؟ این‌ها سوالات سخت و درگیرکننده‌ای هستند که توسط «گرگ روکا» و «جی. جی. جونز» در رمان گرافیکی «واندرومن: هیکتیا» مطرح می‌شوند؛ کمیکی که انتشار آن به سال ۲۰۰۲، یعنی ۱۹ سال پیش، برمی‌گردد. هیکتیا نه‌تنها یکی از بهترین داستان‌های تاریخ واندرومن تلقی می‌شود، بلکه یکی از بهترین کمیک‌هایی است که «بتمن» در آن نیز به‌عنوان شخصیت مکمل حضور دارد.

هشدار: این مقاله حاوی اسپویلر است. اگر قصد مطالعه‌ی این اثر را دارید از خواندن مقاله اجتناب کنید.

نگاهی به رمان گرافیکی Wonder Woman: The Hiketeia | آئین هیکتیا

در این داستان، واندرومن، دختر جوانی را تحت حمایت خود درمی‌آورد، اما چندی بعد می‌فهمد که حقیقت، آنچنان که او گمان می‌کرد، ساده و حق به جانب نیست. «هیکتیا» به مثابه‌ی «پناهجویی» است. در واقع، هیکتیا سوگندی بود که یک شخصِ گرفتار در مخمصه آن را ادا می‌کرد تا از شخص مقابل درخواست پناهجویی کند؛ بنابراین، این سوگند دو طرف دارد: مستدعی (یا پناهجو) و متصدی (یا پذیرنده). متصدی آزاد است که پیشنهاد مستدعی را بپذیرد یا رد کند، اما در صورت پذیرش، وظیفه دارد از پناهجوی خود در هر شرایطی محافظت کند. پناهجو نیز در این مدت، خدماتی را برای پذیرنده انجام می‌دهد. هیچ‌کس جز پناهجو نمی‌تواند پذیرنده را از قید این سوگند رها کند و اگر پذیرنده پیمان خود را بشکند، توسط الهه‌های ارینیئس (موجوداتی افسانه‌ای در یونان باستان) به فجیع‌ترین شکل ممکن کشته می‌شود.

گرگ روکا که مدتی پس از انتشار این کمیک به نویسنده‌ی اصلی کمیک‌های واندرومن تبدیل شد، پایه‌های اسطوره‌شناسی این شخصیت را با قدرت پی‌ریزی کرد؛ آن هم فقط در یک کمیک ۹۰ صفحه‌ای. ایراد کوچکی که می‌توان از گرگ روکا گرفت، این است که او در این داستان سایر وجوه شخصیت‌پردازی «دایانا» را به تصویر نمی‌کشد. البته، کوتاهی داستان در این امر بی‌تاثیر نبوده است. در همین فضای نسبتاً کوچک، وجوه مختلفی از شخصیت‌پردازی این ابرقهرمان مثل ارتباطش با اساطیر یونان، احساس مسئولیت‌پذیری و از همه مهم‌تر، اشتیاق فزاینده‌ی او در نیکی و مهربانی به هم‌نوع، به‌خوبی به تصویر کشیده شده‌اند.

اساطیر این داستان بسیار عجیب و غیرعادی هستند. باید هم این‌طور باشد. الهه‌های ارینیئس که به فرشته‌های انتقام معروف‌اند، دائماً در اطراف دایانا ظاهر می‌شوند و او را به این فکر وامی‌دارند که قرار است به‌زودی فاجعه‌ای گریبان‌گیر او شود. کاملاً عیان است که این الهه‌ها، پیام‌آورِ نابودی او نیستند. هیکتیا داستانی است که به تراژدی دنیای مدرن می‌پردازد و از همان صفحه‌ی نخست مشخص است که این تراژدی ربطی به دایانا ندارد. او تنها یکی از مهره‌های این داستان است و با وجود نیتِ خیرخواهانه‌اش، قادر به جلوگیری از سرنوشت تلخِ پیش رو نیست. به قول دایانا:

تراژدی یونانی، داستانِ حل نشدنی‌هاست.

این جمله‌ در حالی از دهان او خارج می‌شود که امیدوار است الهه‌های انتقام به خواسته‌شان نرسند. چه عدالت برقرار شود و چه نشود، میل و رغبت دایانا برای رستگاری دختری که به او پناه آورده، همچنان ستودنی است.

عطوفتِ نهادینه شده در شخصیت دایانا، نه‌تنها از تراژدی داستان فراتر می‌رود، بلکه آن را هولناک‌تر و غم‌انگیزتر جلوه می‌دهد. دایانا مستدعی را بدون هیچ چون و چرایی می‌پذیرد. مطابق با سنت هیکتیا، دایانا این حق را دارد که از آن دختر، علت پناهجویی‌اش را جویا شود. او این حق را دارد که از «دنیل»، دختری که به او پناه آورده، علت فرارش را بپرسد و دنیل نیز موظف است که به سوال‌های دایانا صادقانه پاسخ دهد؛ اما دایانا این کار را نمی‌کند. تنها چیزی که برایش اهمیت دارد این است که آن دختر به کمکش نیاز دارد؛ اما دنیل یک مجرم است و به همین دلیل، بتمن حق دارد که او را تعقیب کند. هرچه باشد او چندین مرد را به قتل رسانده است و باید بابت جنایاتی که انجام داده است، بازخواست شود. مهم نیست که دایانا چه سوگندی خورده است، در هر صورت، عدالت باید برقرار شود.

نگاهی به رمان گرافیکی Wonder Woman: The Hiketeia | دایانا ملقب به زن شگفت انگیز

مثل سایر داستان‌ها، این کمیک نیز دو جنبه دارد. درست است که دنیل چند مرد را به قتل رسانده، اما به چه دلیل؟ مردانی که دنیل کشته است انسان‌هایی هرزه و نفرت‌انگیز هستند که دختران ساده‌لوح را می‌ربایند؛ سپس آن‌ها را به ورطه‌ی اعتیاد می‌کشند و برای ارضای خواسته‌هایشان، از آن‌ها بهره‌کشی جنسی می‌کنند. درنهایت زمانی که کارشان به پایان رسید، آن‌ها را مانند تفاله دور می‌اندازند.

«کشتن» عمل درستی نیست، اما آیا این موضوع درباره‌ی چنین انسان‌هایی هم صدق می‌کند؟ این‌ها پرسش‌های مشکلی هستند که پاسخ سرراست و راحتی برایشان وجود ندارد. خود روکا نیز به این‌گونه پرسش‌ها پاسخی نمی‌دهد. دایانا حق دارد که از دنیل محافظت کند و بروس نیز این حق را دارد که او را به میز محاکمه بکشاند. قابل پیش‌بینی بودن پایان داستان تنها به این دلیل است که هیچ پایان دیگری نمی‌تواند این جدالِ بدون برنده را به فرجام برساند. به هرحال این داستان، یک تراژدی است و در تراژدی، پایان خوش محلی از اعراب ندارد.

جدا از درونمایه‌ی سنگین داستان، تعامل بین بروس و دایانا بسیار جذاب است. هردوی این شخصیت‌ها بسیار خودسر و لجوج‌اند و به هیچ وجه حاضر به کنار گذاشتن دلایل خود نیستند. برخلاف چیزی که در جلد کمیک مشاهده می‌کنید (که در آن بروس زیر چکمه‌های دایانا تسلیم شده است) بتمن به‌صورت یک بازنده‌ی ناتوان به تصویر کشیده نشده است. دایانا یک زن نیرومند است و بتمن هم به نوبه‌ی خود، شخصیتی قدرتمند دارد. دایانا نمی‌خواهد که به دوست و همکارش آسیب جدی وارد کند و از طرفی هم نمی‌خواهد که از وظیفه‌اش و قولی که داده، دست بکشد. هیکتیا، نبردِ اراده‌ی بروس و دایانا است. بتمن حتی سعی می‌کند تا از مهم‌ترین ویژگی واندرومن، یعنی مهربانی و عطوفت بی‌اندازه‌ی او، سوءاستفاده کند.

ترکیب طراحی جی. جی. جونز  و رنگ‌آمیزیِ «دیو استوارت» بسیار زیبا و ستودنی از آب درآمده است. دایانا در این کمیک، زیبا، رشید، نیرومند و سرسخت به تصویر کشیده شده است؛ همان ویژگی‌هایی که از دایانا انتظار داریم. روایت بصری کمیک به حالت چهره‌ها، طرح‌بندی پنل‌ها و سرعت پیشروی داستان متکی است. طراحی جی. جی. جونز دربرابر قدرت نویسندگی گرگ روکا کم نمی‌آورد و حتی نمی‌توان همتای شایسته‌ای را در جای او در نظر گرفت. هیکتیا داستان پیچیده‌ای است که به دنبال پاسخ‌‌های آسان نمی‌گردد.


هیکتیا، شاهکار قصه‌گویی در دنیای مدرن کمیک است. روکا و جونز یکی از بهترین داستان‌های تاریخ واندرومن را خلق کردند. این کمیک به همان اندازه که تراژیک است، به همان اندازه نیز زیباست. هیکتیا داستانی درباره‌ی تراژدی دنیای امروز است که به بهترین شکل ممکن به شخصیت اصلی‌اش ادای احترام می‌کند. ممکن است فضای سنگینِ داستان، مانع از خواندن چند باره‌ی این کمیک شود، اما هیکتیا کمیکی است که بدون تردید، حتماً باید یک بار خوانده شود.

منبع Batman-News.com
25 دیدگاه
Inline Feedbacks
View all comments